ماجرای یک نفر برنده نوبل اقتصاد
علی موقر * توجه: مطالب این ستون شدیدا غیرجدی است.
فریدریش آگوست فون هایک به دو دلیل یکی از بزرگترین اقتصاددانان و فیلسوفان سیاسی قرن بیستم است. دلیل اولش این است که تقریبا تمام قرن بیستم را زندگی کرد، (یعنی از سال ۱۸۹۹ تا ۱۹۹۲) و دلیل دومش آنکه از لیبرالیسم کلاسیک دفاع کرد و به انتقاد از سوسیالیسم رادیکال پرداخت. البته اندیشمندان زیادی بوده اند که به دفاع از لیبرالیسم و انتقاد از سوسیالیسم پرداختهاند؛ اما در این میان تنها هایک بود که موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شد و باقی آنها چندان مالی نبودند.
فریدریش آگوست فون هایک به دو دلیل یکی از بزرگترین اقتصاددانان و فیلسوفان سیاسی قرن بیستم است. دلیل اولش این است که تقریبا تمام قرن بیستم را زندگی کرد، (یعنی از سال ۱۸۹۹ تا ۱۹۹۲) و دلیل دومش آنکه از لیبرالیسم کلاسیک دفاع کرد و به انتقاد از سوسیالیسم رادیکال پرداخت. البته اندیشمندان زیادی بوده اند که به دفاع از لیبرالیسم و انتقاد از سوسیالیسم پرداختهاند؛ اما در این میان تنها هایک بود که موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شد و باقی آنها چندان مالی نبودند.
علی موقر * توجه: مطالب این ستون شدیدا غیرجدی است.
فریدریش آگوست فون هایک به دو دلیل یکی از بزرگترین اقتصاددانان و فیلسوفان سیاسی قرن بیستم است. دلیل اولش این است که تقریبا تمام قرن بیستم را زندگی کرد، (یعنی از سال ۱۸۹۹ تا ۱۹۹۲) و دلیل دومش آنکه از لیبرالیسم کلاسیک دفاع کرد و به انتقاد از سوسیالیسم رادیکال پرداخت. البته اندیشمندان زیادی بوده اند که به دفاع از لیبرالیسم و انتقاد از سوسیالیسم پرداختهاند؛ اما در این میان تنها هایک بود که موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شد و باقی آنها چندان مالی نبودند. این شد که هایک را بهعنوان نماینده موج نو لیبرالیسم میشناسند. هایک همچنین به عنوان یکی از رهبران مکتب اتریش شناخته میشود.
این آقای هایک در هشتم ماه مه ۱۸۹۹ طبیعتا در همان اتریش در شهر وین به دنیا آمد. خانواده فریدریش از جمله خانوادههای ممتاز وین به حساب میآمدند. خانواده ممتاز هم یعنی اینکه پدرش پزشک بود و در دانشگاه وین استاد گیاهشناسی بود. یکی از پدربزرگهایش جانورشناس بود و آن دیگری استاد حقوق بود و آمار درس میداد. برادر بزرگش استاد تشریح در دانشگاه وین بود و برادر دیگرش شیمی درس میداد. مادرش هم هر چند چیز خاصی درس نمیداد؛ اما با لودویگ ویتگنشتاین نسبتهای فامیلی داشت که او هم به درس دادن اشتغال داشته است. بماند که پشت سرش حرف زیاد است.
با توجه به اینهایی که گفتیم فریدریش در کودکی کاری جز کتاب خواندن یاد نگرفته بود. از طرف دیگر مناسبات فامیلی با آدمهایی مثل یوگن بوهم باورک اقتصاددان معروف و لودویک ویتگنشتاین فیلسوف معروف هم باعث شد تا راهی پیش روی بچه نماند؛ مگر اینکه اقتصاددان و فیلسوف شود. نوجوانیاش هم بدون آنکه شباهتی به نوجوانهای دیگر داشته باشد سپری شد و بالاخره تحصیلات خود را در رشته حقوق دانشگاه وین آغاز کرد.
آنهایی که تاریخ اقتصاد میدانند معتقدند که هایک در دانشگاه تحت تاثیر نظریه ادراک ماخ بر وایزر به روانشناسی و تحت تاثیر آرمان اصلاحطلبانه سوسیالیسم فابیانی به اقتصاد علاقهمند شد؛ اما اگر از من بپرسید میگویم همان تاثر بوهم باروک و ویتگنشتاین بوده است که از یک جایی سر باز کرده.
او زمانی وارد دانشگاه شد که جنگ جهانی اول تمام شده بود و در معاهده ورسای برندگان جنگ، طومار امپراتوری اتریش را درهم پیچیدند و به این ترتیب غرور ملی اتریشیها خدشهدار شده بود. دانشجو جماعت هم که دنبال بهانههای اینچنینی بود تا مملکت را روی سر خودش بگذارد. این شده بود که جو دانشگاههای اتریش خیلی سیاسی شده بود. این وسط هایک که در خانوادهای آکادمیک بزرگ شده بود به جای کارهای هیجانانگیزی مانند اعلامیه پخش کردن و شعار دادن کاری که یاد گرفته بود این بود که «با فراگرفتن علم اقتصاد برای فقری که بعد از جنگ جهانی به وجود آمده بود راه حلی پیدا کند.»
در آن سالها بازار اعتقاد داشتن به سوسیالیسم خیلی داغ بود. در این میان لودویک فون میزس هم کتاب خود را منتشر کرده بود که با نام سوسیالیسم به انگلیسی ترجمه شد و کلی برای خودش طرفدار دست و پا کرد. هایک هم از این کتاب خوشش آمد. نهایتا سوسیالیسمی که هایک جوان به آن اعتقاد پیدا کرد یک جور سوسیالیسم بود که در سال ۱۸۸۴ در انگلستان به وجود آمده بود و به اندازه تمام چیزهایی که در انگلستان به وجود میآید بدون هیجان و ملالآور بود. این سوسیالیسم معتقد به پیشبرد سوسیالیسم از راههای اصلاحطلبانه و تدریجی بود نه راههای انقلابی و ناگهانی.
هایک در سال ۱۹۲۷ «موسسه اتریشی تحقیقات اقتصادی را پایهگذاری کرد» و خودش هم رییس آن شد. در سال ۱۹۳۱ برای تدریس اقتصاد به مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن (الاسای) رفت. در این دانشگاه آدمهای بزرگ و معروف دیگری مانند رابینز، هیکس، آرنولد پلانت، دنیس رابرتسون، تی.ای.گرگوری، آبا لرنر، کنث بولدینگ و جورج شکل و این قبیل آدمها دور هم جمع شده بودند. هایک هم که دیگر برای خودش آدم بزرگی شده بود نظریه جدید خود را برای دیگران مطرح کرد و هی مطرح کرد تا دیگر به عنوان یک نظریه مطرح شناخته شد. این نظریه با توجه به توضیحات فون میزس توضیح میداد که چطور شده که بحران اقتصادی به وجود آمده است و چطور میشود که دیگر اینطور نشود.
نظریه چرخه اقتصادی هایک نظریه پیچیدهای است که نشان میدهد نوسانات تولید و اشتغال در سطح کلی اقتصاد چطور با ساختار سرمایه ارتباط پیدا میکنند. هایک یکجورهایی به اقتصاد بازار و همان نظم خودانگیخته حاکم بر آن اعتقاد داشت و بهطور کلی معتقد بود که بنگاههای اقتصادی «جزیرههای قدرت خودآگاه در اقیانوس همکاری نا آگاهانه هستند که مانند تکههای چربی در سطل شیر دلمه میبندد.»! همین مساله باعث شد تا هایک و کینز با هم آشنا شوند. کینز هم به نوبه خود سعی میکرد همان چیزها را توضیح بدهد؛ اما مشکل اینجا بود که توضیحات آنها خیلی با هم جور در نمیآمد. این شد که این دو نفر مدتها به مباحثه و نزاع علمی پیرامون پول، تورم و سیاستهای دولت در اقتصاد پرداختند و این وسط دولتمردان هم منتظر بودند تا بالاخره تکلیفشان معلوم شود که چطور میتوانند از توی بحران در بیایند.
بعضیها که طرفدار هایک هستند میگویند که هایک میتوانست یک ردیه قوی علیه نظریات کینز تالیف کند؛ اما چون آدم با جنبهای بوده این کار را نکرده است. بعضیهای دیگر میگویند که کینز دائما چارچوب نظری خود را تغییر میداده و هایک هم با خودش فکر کرده تا بیایم و کتابی در رد نظریهاش تالیف کنم دوباره نظرش را عوض میکند و این کار هیچ فایدهای نخواهد داشت. به هرحال کینز با همین تاکتیک توانست از زیر انتقادات هایک قسر در برود و برای خودش انقلاب کینزی در جهان به راه بیندازد و توجه همگان را به خود جلب کند. من شخصا اگر به جای همگان بودم به نظریات چنین آدمی توجه نمیکردم. به هرحال هایک هم که سرخورده شده بود رفت و برای خودش با یکسری از روشنفکران، اقتصاددانان، حقوقدانان، مورخان و روزنامهنگاران از جمله لودویک فون میزس، مایکل پولانی، کارل پوپر، موریس آله، میلتون فریدمن و لانیل رابیتس، کنفرانس مون پرلن را تشکیل داد و رییس آن شد و تا سال ۱۹۶۰همچنان رییس آن بود.
بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۰ خیلی از دانشمندان اتریشی به دلایل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی از آمریکا سر در آوردند. هایک هم یکی از آنها بود که در سال ۱۹۵۰ به شیکاگو رفت و مکتب اتریش را با خود به شیکاگو برد، البته منظورمان این نیست که آن را زده باشد زیر بغلش و با خودش به آمریکا برده باشد، بلکه منظور این است که همان عقایدش را در آمریکا هم مطرح کرد و هی مطرح کرد تا نهایتا مطرح شد. در آن سالها اقتصاددانهای مطرحی مانند میلتون فریدمن و جورج استیگلر از این نظریات بدشان نیامد که هیچ، خوششان هم آمد. این شد که هایک در دانشگاه آرکانزاس سمت استادی علوم اجتماعی را به عهده گرفت و رییس کمیته اندیشههای اجتماعی دانشگاه شیکاگو شد.
بالاخره توانست در سال ۱۹۷۴ جایزه نوبل در اقتصاد را به دست آورد. با اعطای جایزه نوبل اقتصاد به هایک، به ناگهان توجه همگان به مکتب اتریش جلب شد. به این ترتیب نوشتههای هایک در دانشگاههای مختلف تدریس شد و خودش هم در کنفرانسهای اینجا و آنجا حضور پیدا میکرد.
هایک که حسابی معروف شده بود در سال ۱۹۶۱ به اروپا برگشت. تا ۸۹ سالگی همچنان چیز مینوشت. قیمتها و تولید، نظریه محض سرمایه، راهی به سوی بردگی، قانون، قانونگذاری و آزادی از آن جمله است. وی نهایتا در ۲۳ مارس سال ۱۹۹۲ و در سن ۹۳ سالگی در فرایبورگ آلمان درگذشت.
ارسال نظر