سوسیالیسم علمی- تخیلی
علی موقر * توجه: مطالب این ستون شدیدا غیرجدی است. سوسیالیسم، کمونیسم و مارکسیسم از آن دسته ایسم‌هایی هستند که مفهوم آنها توی کله ما با هم قاطی شده‌اند و تمامشان را یکسره سر و ته همان کرباس سرخ رنگ داس و چکش‌دار می‌دانیم که روزگاری طولانی همسایه‌اش بودیم. آنها که این جور چیزها را بیشتر می‌فهمند از این بابت ما را شایسته سرزنش می‌دانند. بعضی‌ها هم معتقدند که این جور چیزها کلا به درد نمی‌خورند و خیلی هم فرق نمی‌کند که چه فرقی با هم می‌کنند.
کارل مارکس اندیشمندی است که پیش از اینشتین و نیوتن به‌عنوان تاثیرگذارترین اندیشمند روی زمین شناخته می‌شود. وقتی نام مارکس را می‌شنویم قاعدتا به یاد نظام‌های اقتصادی سوسیالیستی می‌افتیم، اما درست‌ترش این است که وقتی نام سوسیالیسم را می‌شنویم باید در کنارش به یاد مارکس هم بیفتیم. بدیهی است این دو طریق به یاد افتادن با هم فرق می‌کند.
اندیشمندان می‌گویند: واقعیت این است که در نوشته‌های مارکس مطالب اندکی درباره سوسیالیسم وجود دارد. اندیشمندان دیگری هم می‌گویند: اگر مارکس زنده می‌ماند و همین حرف‌هایش را در حزب کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی می‌زد، هیچ بعید نبود که استالین دستور بدهد او را هم بفرستند سیبری تا حسابی آب خنک بخورد. با وجود این مارکس را پدر کمونیسم و کمونیسم را هم شاخه‌ای از مکتب سوسیالیسم می‌دانند. حالا چطور شده که این‌طور شده بنده بی‌اطلاعم؛ اما تمام اینها دلیل خوبی است که شما از بابت اینکه این مفاهیم توی کله‌تان با هم قاطی شده است خیلی به دل خود بد راه ندهید.
کارل مارکس در پنجم مه ۱۸۱۸ از پدر و مادری یهودی از خانواده خاخام‌هایی سرشناس در شهر تریوز واقع در جنوب غربی آلمان به دنیا آمد. شهر زادگاهش یکی از مراکز مهم رواج اندیشه‌های روشنگری به شمار می‌رفت. بنابراین مارکس از همان ابتدا خود را برای اینکه دنیایی را تکان بدهد، آماده کرده بود. هاینریش مارکس لوی، پدر کارل وکیل دادگستری بود. در آن دوران دولت پروس برای حقوقدانان یهودی محدودیت‌هایی قائل شده بود و این به این معنی بود که هاینریش مجبور بود شغلش را عوض کند. هاینریش که از نبوغ خاصی بهره می‌برد این مشکل را با گرویدن به مسیحیت حل کرد.
مارکس هم مانند پدرش توان ذهنی بالایی داشت و در دبیرستان دانش‌آموز برجسته‌ای بود. در سال ۱۸۳۵ مانند پدرش در رشته حقوق دانشگاه بن پذیرفته شد. سه سال بعد با جنی وان وستافالن آشنا و با او نامزد شد. جنی دختری بسیار زیبا، باهوش و از خانواده‌ای ثروتمند بود. واضح است آنچه جنی داشت توقعات هر مردی را از معیارهای یک همسر ایده‌آل برآورده می‌کرد.
در آن سال‌ها مارکس تنها یک دانشجوی فقیر با آینده‌ای نامعلوم بود. اینکه او چه چیزی داشته است که بتواند توقعات یک زن را برآورده کند، جنی باید جواب بدهد نه من. بعد از مدتی مارکس رشته حقوق را رها کرد و به فلسفه پرداخت و با این حرکت آینده خود را نامعلوم‌تر کرد. پدرش نیز در ۱۸۳۸ درگذشت و به این ترتیب مارکس از آنچه بود هم فقیرتر شد؛ اما مارکس نهایتا توانست تحصیل خود را به اتمام رساند و در سال ۱۸۴۱ در بیست‌وچهار سالگی به دریافت دکترای فلسفه از دانشگاه جنیا نائل
گردید.
در سال ۱۸۴۷ به کمک یکی از دوستانش سردبیر مجله راینیش زایتونگ شد که بعد از چند شماره به خاطر مقالات انتقادی او توقیف شد. بعد از آن به شهر خود بازگشت و در همان حالت بیکاری و بی‌پولی با جنی ازدواج کرد. یحتمل مارکس قابلیت‌هایی داشته است که بتواند توجه جنی را جلب کند. باری چند ماه بعد به کمک یکی از دوستان دیگرش سردبیر مجله دیگری به نام دوچ فرانزوزیش جاربوچر شد که همان‌طور که از اسمش برمی‌آید، مجله بی‌خودی بود که بنا داشت در پاریس برای آلمانی‌های فرانسه چاپ شود. از این مجله فقط یک شماره به چاپ رسید و سپس توقیف شد!
مارکس دو راه بیشتر نداشت یا اینکه به طبقه کارگر بپیوندد و برای امرار معاش کار کند یا اینکه به اندیشمندی بپردازد و طبقه کارگر را تعریف کند. مارکس فرصت دوم را انتخاب کرد. در پاریس با انگلس که جوانی از طبقه اشراف بود، آشنا شد. مارکس با کمک‌های مالی انگلس امرار معاش می‌کرد. همکاری آنها از همان نشریه دوچ فرانزوزیش جاربوچر شروع شد و چند نشریه دیگر را نیز با همکاری هم به توقیف رساندند. همکاری مارکس و انگلس به انتشار دو کتاب با نام‌های خانواده مقدس و ایدئولوژی آلمانی در سال‌های ۱۸۴۵ و ۱۸۴۶ نیز انجامید. در این دو کتاب مارکس و انگلس تاریخ جوامع بشری را تاریخ مبارزات طبقاتی خواندند و به این نتیجه رسیدند که «ماتریالیسم تاریخی» تنها روشی است که می‌شود رویدادهای اجتماعی را با آن تحلیل کرد. این ماتریالیسم تاریخی چیز پیچیده‌ای است که ریشه در حرف‌های پیچیده هگل دارد و از نگاهی توافق و از نگاه دیگر تباین نظرات مارکس و هگل است!
مارکس می‌گفت عوامل مادی بشر را کنترل می‌کند و در وضعی قرار می‌دهد که بتواند مذهب و دیگر نهادهای اجتماعی را در اختیار خود بگیرد و در صورت لزوم تغییر دهد. او نظام اقتصادی سرمایه‌داری را مورد انتقاد قرار داد و معتقد بود با این حساب (یا نظام) به «تکامل تاریخی» نمی‌رسیم. کارل مارکس در مهم‌ترین کتابش به تحلیل کامل اقتصادی نظام سرمایه‌داری پرداخت. این کتاب که مهم‌ترین کتاب قرن به حساب می‌آید تحت عنوان «سرمایه» در سال ۱۸۶۷ به چاپ رسید. دو جلد دیگر این کتاب بعد از مرگ مارکس توسط انگلس منتشر شد.
کسانی که عقاید سوسیالیستی را ترویج می‌کردند، معتقد بودند نظام سرمایه‌داری باید مهار شود و قوانین کار باید اصلاح شوند و از تمرکز ثروت جلوگیری شود؛ اما مارکس می‌گفت نظام سرمایه‌داری اصلاح بشو نیست و باید از بین برود. او آدم‌هایی مثل پرودن را که به اصلاح قوانین کارگری معتقد بودند، سوسیالیست‌های آرمانگرا، ذهنی یا تخیلی می‌نامید و چون هدف مارکس مسخره کردن آنها بوده است ما همان سوسیالیسم تخیلی را ترجیح می‌دهیم که دل او را خنک کرده باشیم.
مارکس معتقد بود که چیزی که خودش می‌گوید نه تنها تخیلی نیست، بلکه علمی هم هست. پس از آن مارکس و انگلس در مقابل سوسیالیست‌های تخیلی، مانیفست کمونیست را تدوین کردند. در اوج دوران سرمایه‌داری و انقلاب صنعتی، حرف‌هایی که مارکس اینجا و آنجا می‌زد باعث می‌شد تا در تمام دوران عمر خود از اینجا به آنجا تبعید شود و نهایتا بعد از آلمان و فرانسه و بلژیک از انگلستان سر در
بیاورد.
در سال‌های اقامت در لندن به خاطر وضع اسفناک مالی مجبور بود خانواده‌اش را در بدترین نقطه شهر سکونت دهد. سال ۱۸۵۰ پسرش از دنیا رفت. سال ۱۸۵۲ دخترش از دنیا رفت. به خاطر فقر و گرسنگی شدید و عدم‌بهداشت خانواده پسر دیگری را هم در سال ۱۸۵۶ از دست داد.
آخرین سال‌های عمر مارکس همچنان نه تنها چنگی به دل نمی‌زد، بلکه خیلی هم افتضاح بود. وضع وخیم مالی، مشکلات خانوادگی، بیماری افسردگی و عصبی همسرش، از دست دادن او در سال ۱۸۸۱ از دست دادن دخترش در سال ۱۸۸۳، همچنین بیماری ریوی مزمن خودش که با دل درد و بواسیر همراه بود، گوشه‌ای از سال‌های پایانی عمر مارکس است. سرانجام در بعدازظهر آفتابی ۱۴ ‌مارس ۱۸۸۳ پس از صرف یک ناهار مختصر همراه با سس خردل محبوبش، به عادت هر روزه روی صندلی راحتی لم داد، کمی ‌کتاب خواند، به خواب رفت و دیگر بیدار نشد. وی در قبرستان‌ هایگیت لندن دفن شده است.

سوسیالیسم علمی- تخیلی