رقابت با ابزارهای غیرقیمتی

 اما اقتصاددانان آموزش دیده‌اند که در پاسخ بپرسند: «در مقایسه با چه؟» یک نظریه‌پرداز قیمت می‌داند که وقتی استفاده از قیمت پولی برای تخصیص منابع ناممکن یا ممنوع شود، سازوکار دیگری برای تخصیص پدید خواهد آمد. در چنین شرایطی، افراد روی بعد دیگری بهینه‌سازی می‌کنند.

همان‌گونه که پیش‌تر نوشته‌ام، یورام بارزل (Yoram Barzel) نظریه‌ای تحت عنوان «سهمیه‌بندی از طریق انتظار» ارائه کرد. ایده اصلی این است که گاهی نمی‌توان از قیمت برای تخصیص منابع استفاده کرد. یکی از جایگزین‌ها، تخصیص از طریق مکانیسم «اولین نفر، اولین خدمت» است. در چنین شرایطی، افراد ممکن است زودتر حاضر شوند و در صف بایستند تا کالا را به‌دست آورند. پرسش طبیعی این است که آیا نظریه قیمت می‌تواند درباره نتایج این نوع تخصیص چیزی به ما بگوید؟

پاسخ مثبت است. افراد دارای «تمایل به پرداخت» برای یک کالا هستند. این واقعیت که قیمت پولی نمی‌تواند معیار تخصیص کالا باشد، چیزی از وجود این تمایل به پرداخت کم نمی‌کند. اگر کالا بر اساس «اولین نفر، اولین خدمت» تخصیص یابد، آنگاه تمایل به پرداخت افراد را می‌توان بر حسب زمان اندازه‌گیری کرد. برای مثال، اگر فردی حاضر باشد ۵۰ دلار برای یک کالا بپردازد و دستمزد ساعتی او ۲۵ دلار باشد، منطقی است که دو ساعت در صف بایستد. طول صف ـ و در نتیجه میزان زمانی که فرد باید منتظر بماند ـ بر اساس تمایل به پرداخت (بر حسب زمان) خریدار نهایی تعیین می‌شود.

با این حال، موضوع در خصوص توزیع تخصیص نهایی پیچیده‌تر می‌شود؛ زیرا افراد معمولا هزینه‌های متفاوتی برای زمان خود دارند. ترکیب کسانی که کالا را دریافت می‌کنند، بسته به مکانیسم تخصیص ممکن است تغییر کند. برای نمونه، ممکن است فردی با تمایل به پرداخت پولی بالا اما هزینه فرصت زمانی زیاد، حاضر نباشد به اندازه فردی با تمایل به پرداخت پایین‌تر اما هزینه فرصت زمانی کمتر، در صف بایستد. بازارهای ثانویه نیز می‌توانند این مساله را پیچیده‌تر کنند. کسانی که تمایل بالایی برای پرداخت پول دارند اما هزینه فرصت زمانی زیادی متحمل می‌شوند، ممکن است افرادی را که هزینه فرصت زمانی کمتری دارند استخدام کنند تا به جای آنها در صف بایستند.

بدیهی است که صف تنها راه سهمیه‌بندی در چنین سناریویی نیست. سهمیه‌بندی از طریق صف نشان می‌دهد که دسترسی به کالای مورد نظر محدود است. برای نمونه می‌توان به بنزین اشاره کرد. فردی به پمپ بنزین می‌رسد، اما تعداد جایگاه‌های سوخت محدود است. از آنجا که نمی‌توان بدون استفاده از پمپ بنزین، خودرو را سوخت‌گیری کرد، ناگزیر باید صفی تشکیل شود تا بنزین میان افراد تخصیص یابد. زمانی که سقف قیمتی برای بنزین وضع شد، تشکیل صف‌های طولانی در پمپ‌بنزین‌ها به‌کرات مشاهده شد.

با این حال، اگر دسترسی به کالا به شکلی محدود نباشد و افراد بتوانند با رسیدن به محل، کالا را مستقیما تصاحب کنند، «اولین نفر، اولین خدمت» به‌گونه‌ای متفاوت جلوه می‌کند. مثالی از این نوع، زمین است. اگر زمین بر مبنای مکانیسم «اولین نفر، اولین خدمت» تخصیص یابد، نخستین فردی که به قطعه‌ای از زمین برسد می‌تواند آن را تصاحب کند. افراد بعدی ناچارند به سراغ قطعه‌ای دیگر بروند یا حتی با وضعیتی مواجه شوند که دیگر زمینی برای تصاحب باقی نمانده است.

به‌طور کلی، ما زمین را بر اساس مکانیسم «اولین نفر، اولین خدمت» تخصیص نمی‌دهیم. معمولا زمین مالک مشخصی دارد و حقوق مالکیت آن در چارچوب تعاملات معمول بازار منتقل می‌شود. اما زمانی در ایالات متحده وجود داشت که زمین واقعا به این شیوه تخصیص می‌یافت.

با تصویب «قانون هوم‌استد» در سال ۱۸۶۲، دولت فدرال ایالات متحده مهاجرت به غرب را تشویق می‌کرد. مطابق این قانون، شهروندان آمریکایی می‌توانستند قطعه‌ای ۱۶۰ هکتاری از اراضی فدرال را در اختیار بگیرند، مشروط بر آنکه دست‌کم به مدت پنج سال در آن زندگی و زمین را کشت کنند (البته مشمول هزینه ثبت نیز می‌شد). در این حالت، مکانیسم «اولین نفر، اولین خدمت» کمتر شبیه به ایستادن در صف و بیشتر شبیه به یک مسابقه بود. در یک مسابقه، افراد روی سرعت بهینه‌سازی می‌کنند. مسابقه پیاده‌روی را سریع‌ترین دونده می‌برد. با این حال، افراد محدود به دویدن نبودند. کسانی که تمایل بیشتری برای پرداخت داشتند، سرمایه‌گذاری می‌کردند تا با استفاده از وسایل و سرمایه‌های بهتر، سریع‌تر به مقصد برسند.

با وجود این، چارچوب بارزل همچنان می‌تواند به ما در فهم سازوکار تخصیص کمک کند. افراد برای زمین تمایل به پرداخت دارند. اما زمین باید صرفا تصاحب و نگهداری شود. مازاد مصرف‌کننده برای فردی که زمین را تصاحب می‌کند برابر است با تمایل او به پرداخت برای زمین منهای هزینه سرمایه‌گذاری لازم برای کسب سرعت کافی جهت رسیدن زودتر به زمین. اگر فرآیند رقابتی باشد، باید فرض کنیم که مازاد مصرف‌کننده برای «تصاحب‌کننده نهایی» صفر است. به بیان دیگر، «قیمت زمین» معادل هزینه به‌دست‌آوردن سرعت برای خریدار نهایی است.

این تحلیل، پیش‌بینی‌های آزمون‌پذیری به همراه دارد. زمین با کیفیت بالاتر ارزش بیشتری دارد. در نتیجه، افراد منابع بیشتری را صرف می‌کنند تا سرعت لازم برای رسیدن به چنین زمین‌هایی را به دست آورند. بنابراین، یکی از پیش‌بینی‌ها این است که زمین‌های با ارزش‌تر باید سریع‌تر تصاحب شوند. در عین حال، چون تخصیص بر اساس سرعت رسیدن افراد به قطعه زمین مطلوب انجام می‌شود، هزینه به‌دست‌آوردن سرعت نقش حیاتی دارد. هرچه هزینه دستیابی به سرعت کمتر باشد، همه شرایط دیگر یکسان فرض شود، زمین سریع‌تر تصاحب خواهد شد.

داگ آلن و برایان لئونارد تلاش کردند پیش‌بینی‌های مدل بارزل را برای «هجوم به زمین‌های اوکلاهما» بیازمایند. برای این منظور، ابتدا قطعات زمین را به دو گروه تقسیم کردند: سه منطقه در اوکلاهما با بالاترین کیفیت زمین و سه منطقه با پایین‌ترین کیفیت. سپس «تابع بقا» را برآورد کردند که احتمال در دسترس بودن زمین در یک تاریخ مشخص را اندازه‌گیری می‌کند. مقایسه توابع بقا نشان داد که تابع بقا برای زمین‌های با کیفیت بالاتر پایین‌تر از زمین‌های با کیفیت پایین‌تر قرار دارد.

این بدان معناست که احتمال باقی‌ماندن زمین‌های مرغوب تا یک تاریخ مشخص، در تمام تاریخ‌های ممکن، کمتر از زمین‌های کم‌کیفیت بوده است. به بیان ساده، زمین‌های با کیفیت بالاتر سریع‌تر تصاحب شدند. تحلیل رگرسیونی آنها نیز نشان داد که زمین با کیفیت خاک بهتر، بارندگی بیشتر و توپوگرافی هموارتر، زودتر به تصاحب درآمد. این نتایج تایید می‌کند که زمین‌های با کیفیت بالاتر زودتر گرفته شدند.

علاوه بر این، زمین‌هایی که نزدیک‌تر به «نقطه شروع مسابقه» یا نزدیک‌تر به خطوط راه‌آهن بودند نیز سریع‌تر تصاحب شدند. هم فاصله کمتر و هم نزدیکی به خطوط راه‌آهن هزینه «مسابقه» برای رسیدن به زمین را کاهش می‌داد. بنابراین، انتظار می‌رفت افراد سریع‌تر به این زمین‌ها برسند و آنها را تصاحب کنند.

یافته‌ها نیز این پیش‌بینی را تایید می‌کند که هرچه هزینه دستیابی به سرعت کمتر باشد، زمین سریع‌تر تصاحب خواهد شد. به‌طور کلی، درس اصلی این است که می‌توان قیمت را از فرآیند تخصیص حذف کرد، اما در این صورت سازوکار دیگری پدیدار خواهد شد. گاهی این سازوکار شبیه به صف خواهد بود، و گاهی شبیه به مسابقه. با وجود فقدان قیمت، نظریه قیمت همچنان می‌تواند به ما در فهم نحوه تخصیص کالاها کمک کند. ابزارهایی که معمولا برای مطالعه نحوه تخصیص منابع توسط قیمت‌ها استفاده می‌کنیم، به همان اندازه برای تعیین میزان انتظار افراد در صف و یا سطح سرمایه‌گذاری آنها در سرعت نیز قابل استفاده است. صرف‌نظر از مکانیسم، نظریه قیمت می‌تواند راهنمای ما باشد.