آنچه تمدن را متمایز میکند، اخلاق است نه فناوری؛
بربریت چیست؟

اما اعضای این جامعه از این فناوریها همانگونه استفاده میکنند که چنگیزخان از قدرت خود بهره میبرد: سفر به سرزمینهای دور برای به بردگی گرفتن گروههای ضعیفتر، و کشتن دردناک کسانی که مقاومت میکنند. جامعه دوم، هنوز در مرحله شکارچی–گردآورنده باقی مانده است؛ نه برقی دارد، نه آبیاریای، و نه حیوانی را اهلی کرده است. اما وقتی با غریبهای روبهرو میشود، با مهربانی و مهماننوازی از او استقبال میکند. آتش و غذایش را با او تقسیم میکند و درباره امکان تجارت یا ازدواج میان قبیلهای گفتوگو میکند. حتی اگر آن غریبه ناسپاس یا بیادب باشد، زندگی و داراییاش را محترم میشمارد.
اگر فقط بر پیشرفت فناوری تمرکز کنیم، جامعه نخست بدون شک از جامعه دوم «متمدنتر» به نظر میرسد؛ شاید حتی جامعه دوم را «وحشی» بنامیم. اما هنگامی که بدانیم هر یک از این دو جامعه با موجودات هوشمند دیگر چگونه رفتار میکنند، قضاوتمان تغییر میکند. با وجود فناوری شگفتانگیز، اعضای جامعه نخست، در حقیقت، بربرانی واقعیاند که در خون قربانیان خود غرق شدهاند. در مقابل، با وجود عقبماندگیشان، اعضای جامعه دوم بهراستی «متمدن»اند. شما میتوانید با ارابهای پر از کالا وارد روستای آنها شوید و مطمئن باشید که اگر از شرایطشان خوشتان نیامد، میتوانید با تمام داراییتان از آنجا بیرون بروید.
مرز میان تمدن و بربریت
حال پرسش بزرگتر این است: تمایز میان «تمدن» و «بربریت» دقیقا درباره چیست؟پاسخ من این است: این تمایز، در بنیاد خود، به یک پرسش اخلاقی بازمیگردد - اینکه تا چه اندازه با دیگران، نه فقط با اعضای جامعه خود، رفتار انسانی دارید؟ جوامع واقعا متمدن، نه تنها با دقت تمام حقوق اعضای خود بر زندگی و داراییشان را محترم میشمارند، بلکه همین حقوق را برای همه موجودات هوشمند قائلاند. در مقابل، جوامع بهراستی بربر، هیچ ایرادی در کشتن یا غارت بیگانگان نمیبینند، حتی اگر با اعضای خود به نیکی رفتار کنند.
چرا تمدن با فناوری اشتباه گرفته میشود؟
اگر این برداشت درست باشد، چرا بسیاری از مردم «درجه تمدن» را با «سطح پیشرفت فناوری» یکی میدانند؟ پاسخ ساده است: چون این دو معمولا با هم همبستهاند. جوامعی که حقوق اعضا و بیگانگان را یکسان محترم میشمارند، زمینه را برای کار، سرمایهگذاری و تجارت فراهم میکنند — و این امور به پیشرفت فناوری میانجامد. در مقابل، جوامعی که حقوق افراد را نادیده میگیرند، همین عوامل را از میان میبرند و در نتیجه، دچار رکود فناورانه میشوند
.این ارتباط میان اخلاق و فناوری در دوران پس از استعمار بهویژه آشکار است. در طول جنگهای جهانی، تقریبا تمام کشورهای پیشرفته، در هر دو سوی نبرد، رفتاری بربرانه از خود نشان دادند. در دوران استعمارزدایی نیز این وضعیت تا حد زیادی ادامه یافت. کشورهای اروپایی، وقتی میان شکست و کشتار جمعی باید یکی را برمیگزیدند، بارها گزینه دوم را انتخاب کردند.
از دهه ۱۹۶۰ میلادی، پس از فروپاشی امپراتوریهای استعماری، بیشتر خشونتهای گسترده در قالب جنگهای داخلی در کشورهای جهان سوم رخ داده است. کشورهای پیشرفته تقریبا هرگز با یکدیگر نمیجنگند. و هرگاه کشورهای جهان اول با جهان سوم وارد جنگ شوند، هرچند گاهی تلفات زیادی به بار میآورند، اما میتوانستند بهمراتب ویرانگرتر باشند. محدودیتهای اخلاقی ــ هرچند گاه متناقض و ناکامل ــ مانع از کشتار بیرویه بیگناهان میشود. در جهان سوم، شدت خشونت را فناوری محدود میکند؛ در جهان اول، اخلاق. اخلاقی ضعیف و گاه ریاکارانه، اما در هر حال، اخلاق.منتقدان مهاجرت، فهرستی بلند از دلایل برای مخالفت دارند؛ اما مهمترین استدلالشان بر دوگانه «تمدن» و «بربریت» تکیه دارد.
از این دیدگاه، جهان از جوامع متمدن و جوامع بربر تشکیل شده است و پذیرش مهاجران از جوامع بربر توسط کشورهای متمدن، نوعی «نوعدوستی خودویرانگر» تلقی میشود. اما اگر بپذیریم که تفاوت میان تمدن و بربریت اساسا اخلاقی است، آنگاه تضادی آشکار پدیدار میشود:جامعهای واقعا متمدن، حتی به بربرترین جوامع هم چنین میاندیشد: «اکثر مردم آن کشورها بیگناهاند؛ آنها قربانی اقلیتهای شرور کشور خود هستند. اگر این بیگناهان را بپذیریم، بیشترشان برای کار و زندگی صلحآمیز خواهند آمد. پس چگونه میتوانیم درِ کشورمان را به رویشان ببندیم؟»
بربرها به چنین پرسشی میخندند، اما یک جامعه متمدن آن را جدی میگیرد.البته، پاسخهای رایجی به این طرز فکر وجود دارد، اما بیشترشان خود نشانه بربریتاند. گناه جمعی رفتاری غیرمتمدنانه است: اگر نرخ بالای جرم در میان گروهی از سیاهپوستان بومی نمیتواند مجازات کل آنان را توجیه کند، پس نرخ بالای جرم در میان مهاجران سوری نیز نمیتواند محروم کردن همه آنان از حق کار را توجیه کند. مالکیت جمعی نیز بربرانه است: اگر دولت آمریکا حق ندارد به بهانه «این کشور مال ماست» آزادی مخالفان یا ادیان نامعمول را سلب کند، به همان قیاس، نمیتواند ورود مهاجرانی را که باورها یا دینشان به مذاق برخی خوش نمیآید، ممنوع کند.
اعتراض متمدنانه چه شکلی دارد؟
اعتراضهای واقعا متمدنانه به مهاجرت، میتوانند مبتنی بر ملاحظات سود و زیان باشند: مثلا گفته شود: «آثار بلندمدت پذیرش مهاجران از جوامع بربرانه آنقدر فاجعهبار است که منافع کوتاهمدت آن را خنثی میکند.» یا با مثالی فرضی از «اهدای اجباری عضو» استدلال شود که زیانهای بلندمدت بیش از پنجبرابر منافع کوتاهمدت است.در مجموع، چنین استدلالهایی درست در نقطه مقابل ناسیونالیسم کور قرار میگیرند؛ ناسیونالیسمی که میگوید تنها اعضای قبیله ما از نظر اخلاقی اهمیت دارند.
تمدن واقعی یعنی انسانیت
جالب آنکه بسیاری از کسانی که در دفاع از تمدن، با مهاجرت مخالفت میکنند، در حقیقت خود بربرند. آنها نه تنها درک درستی از استحکام و جذابیت تمدن غرب ندارند، بلکه نمیفهمند که آنچه یک جامعه را واقعا متمدن میسازد، رفتار انسانی با همه انسانهاست، نه فقط با هموطنان. من واقعا میخواهم این افراد را متقاعد کنم؛ میدانم که با برچسبزدن نمیتوان کسی را تغییر داد. اما حقیقت تلخ این است که بخش بزرگی از مدافعان پرصدا و پرادعای «تمدن»، خود در زمره بربرها هستند. اگر راهی برای کمک به «تمدنبخشی» آنان میشناسید، مشتاق شنیدنش هستم.