چرا مالیات بر ثروت دوباره به عنوان راهحل بحرانهای مالی مطرح شده است؟
بازگشت یک ایده شکستخورده

این کسری بودجه به معنای آن است که مخارج دولت از درآمدهایش بیشتر خواهد بود. وضعیت فرانسه سرمایهگذاران اوراق قرضه دولتی را نگران کرده و سیاستمداران را به فکر راهی برای پر کردن این شکاف انداخته است. در این میان، اقتصاددانان چپگرا و تعداد رو به رشدی از میانهروها، مالیات بر ثروت را بخشی از راهحل میدانند. برای نمونه، گابریل زوکمن از مدرسه اقتصاد پاریس، پیشنهاد کرده است که مالیاتی سالانه با نرخ حداقل ۲ درصد بر داراییهای بیش از ۱۰۰میلیون یورو وضع شود. هرچند استدلالهای امروزی اقتصاددانان برای این کار پیچیدهتر از گذشته است، اما همچنان نادرست به نظر میرسد.
مالیات بر ثروت رویکردی است که در دهههای اخیر محبوبیت خود را در میان کشورهای توسعهیافته از دست داده است. برای مثال، درحالیکه در سال ۱۹۹۰ دوازده کشور عضو سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه (OECD) چنین مالیاتی داشتند، به تدریج بسیاری آن را کنار گذاشتند. اتریش در سال ۱۹۹۴، آلمان در سال ۱۹۹۷ و سوئد در سال ۲۰۰۷ این مالیات را لغو کردند و سرانجام فرانسه نیز در سال ۲۰۱۸ به آنها پیوست. امروزه از میان کشورهای ثروتمند، تنها نروژ، اسپانیا و سوئیس همچنان بر ثروت خالص مالیات وضع میکنند.
دلیل اصلی این تغییر رویکرد، ناکارآمدی مالیات بر ثروت بود. برای نمونه، گزارش «بازبینی میرلیس» که یک ارزیابی معتبر در زمینه سیاستگذاری مالیاتی است، به همین موضوع اشاره میکند. این گزارش که در سال ۲۰۱۱ توسط اندیشکده «موسسه مطالعات مالی» تکمیل شد، نتیجه میگیرد که مالیات بر ثروت درآمد چندانی ایجاد نمیکند و اجرای آن میتواند ناعادلانه و ناکارآمد باشد. به طور کلی، این نوع مالیات با چند مشکل اساسی روبهروست. نخست آنکه ارزشگذاری دقیق ثروت برای تعیین میزان مالیات، فرایندی بسیار دشوار است. مشکل دیگر این است که ثروتمندان برای فرار از مالیاتهای جدید، به سادگی سرمایه خود را به کشورهای دیگر منتقل میکنند.
بنابراین، مالیات بر ثروت در عمل درآمد قابلتوجهی برای دولتها ایجاد نمیکند. هرچند ادعای برخی راستگرایان مبنی بر نابودی اقتصاد توسط این مالیات اغراقآمیز به نظر میرسد، اما بررسیهای سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه نیز نشان میدهد که دلایل محکمی برای وضع آن، در کنار مالیاتهای فعلی بر سود سرمایه و ارث، وجود ندارد. در واقع، دولتها ابزارهای موثر دیگری برای دریافت مالیات از ثروتمندان در اختیار دارند. برای مثال، نظام مالیاتی در بسیاری از کشورهای ثروتمند، از جمله آمریکا، کاملا تصاعدی است.
طبق یک مطالعه جدید در آمریکا، نرخ موثر مالیات برای کمدرآمدترین افراد حدود ۲ درصد است، درحالیکه این نرخ برای ثروتمندترین قشر جامعه(۰.۰۱درصد بالای درآمدی) به ۴۵ درصد میرسد. این ساختار تصاعدی تضمین میکند که ثروتمندان سهم بسیار بیشتری از بار مالیاتی را به دوش بکشند.با این حال، بحث مالیات بر ثروت نه فقط در فرانسه، بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر دوباره داغ شده است. در بریتانیا و آلمان، گفتوگوها برای اجرای مجدد آن هر از چند گاهی مطرح میشود. استرالیا در حال بررسی وضع مالیات سنگینتر بر حسابهای بازنشستگی کلان است و در آمریکا نیز جو بایدن، رئیسجمهور این کشور، ایده مالیات بر «سودهای سرمایهای تحققنیافته» را پیش کشید که در عمل نوعی مالیات بر ثروت به شمار میرود.
با اینکه اقتصاددانان از مشکلات این نوع مالیات آگاهاند، گروهی از آنان با نادیده گرفتن این چالشها، از اجرای دوباره آن حمایت میکنند. برای مثال، اریک فوسینگ نیلسن، از مدیران سابق بانک گلدمن ساکس، معتقد است که هرچند شخصا با مالیات بر ثروت موافق نیست، اما شرایط امروز فرانسه میتواند دلیلی موجه برای اعمال آن باشد. اولیویه بلانشار، اقتصاددان ارشد پیشین صندوق بینالمللی پول، نیز از طرحی مشابه ایده زوکمن، البته با نرخی پایینتر، پشتیبانی کرده است.
منطق سیاسی پشت این حمایتها روشن است. دولتها برای جبران کسری بودجه خود به زودی ناچار به تصمیمگیریهای سختی خواهند بود؛ تصمیماتی مانند کاهش خدمات اجتماعی یا افزایش سایر مالیاتها. در چنین شرایطی، این نگرانی وجود دارد که فشار اقتصادی موج جدیدی از پوپولیسم را به راه اندازد. از این رو، سیاستمداران باید افکار عمومی را قانع کنند که ثروتمندان نیز در تحمل این فشار سهیماند. طرح مالیات بر ثروت که طبق نظرسنجیها ۸۶ درصد از مردم فرانسه از آن حمایت میکنند، ابزاری مناسب برای این هدف به نظر میرسد.
با این حال، این استدلال هرچقدر که جذاب باشد، گمراهکننده است. گروهی از اقتصاددانان اساسا با ورود همکارانشان به این حوزه مخالفاند. جان کاکرین از دانشگاه استنفورد یکی از آنهاست. او معتقد است وظیفه اقتصاددانان تحلیل سیاستهای مالیاتی بر مبنای «انگیزههای اقتصادی» است، نه «احساسات اخلاقی». به گفته او، اقتصاددانان در حوزه اخلاق مزیتی بر دیگران ندارند و بهتر است سیاست را به سیاستمداران بسپارند.
اما فراتر از این، استدلالهای طرفداران مالیات بر ثروت با سه ایراد اساسی روبهروست: عدم ماندگاری، ناکارآمدی و سادهانگاری.
محبوبیت فعلی چنین مالیاتی به هیچ وجه پایدار نیست، زیرا دیدگاه افکار عمومی درباره مالیات بسیار متغیر و گاهی متناقض است. برای نمونه، نظرسنجیها در آمریکا نشان میدهد مردم عموما طرفدار مالیات تصاعدی هستند، اما در عمل، بیشترین مخالفت را با همین نوع مالیاتها ابراز میکنند. پژوهشی توسط اورسولا دالینگر نیز تایید میکند که حمایت مردمی از مالیات بر ثروت میتواند تحت تاثیر عواملی مانند وضعیت اقتصادی به سرعت کاهش یابد. در نتیجه، فرانسه ممکن است سیاستی را اجرا کند که در آینده هم به اقتصاد آسیب بزند و هم از نظر سیاسی نتیجه عکس بدهد.
حتی اگر حمایت مردمی از این مالیات ادامه پیدا کند، آیا به اهداف حامیانش دست خواهد یافت؟ شاید مردم فرانسه از به چالش کشیدن ثروتمندان برای مدتی خوشحال شوند، اما این رضایت قطعا زودگذر است. درآمد حاصل از این مالیات به اندازهای نخواهد بود که بتواند کاهشهای ضروری در سایر حوزهها را جبران کند. به محض اینکه دولت ناچار شود برای مثال، مزایای معلولیت را کاهش دهد یا سن بازنشستگی را کمی بالا ببرد، آن شادی اولیه جای خود را به خشمی شدید خواهد داد.
حامیان جدید این طرح، خطرات آن را دستکم میگیرند. بسیاری از طرفداران، نرخ ۲ درصدی را تنها یک نقطه شروع میدانند. برای مثال، خود آقای زوکمن در جریان همکاری با کمپین برنی سندرز، از مالیات ۸ درصدی بر بزرگترین ثروتهای آمریکا دفاع میکرد. نمونه دیگر توماس پیکتی، استاد راهنمای زوکمن است. او که در گذشته از مالیاتهای ملایم حمایت میکرد، امروز به جایی رسیده که خواهان مصادره ۹۰ درصدی بزرگترین ثروتهاست. پیکتی حتی به تازگی پیشنهاد کرده است که ثروتمندانی که برای فرار مالیاتی قصد خروج از فرانسه را دارند، باید در فرودگاه دستگیر شوند.
فرانسه برای حل مشکلات مالی خود گزینههای بهتری نیز دارد که نیازی به کاهشهای شدید هزینهها ندارند. افزایش نرخ مالیات بر ارزش افزوده و همچنین مالیات بر زمین و اموال غیرمنقول میتواند درآمد زیادی ایجاد کند. مالیات بر کربن نیز راهکار موثر دیگری است. سرانجام، این کشور باید روزی سن بازنشستگی بسیار پایین خود را اصلاح کند. هیچیک از این راهها آسان نیست، اما اجرای یک سیاست بد برای رسیدن به یک هدف خوب، هرگز رویکردی هوشمندانه نیست.