ریشه‌های عقب‌ماندگی از مثلث تجدد

در چنین فضایی، پرسش اصلی این است که ریشه این بحران‌ها در کجا باید جست‌وجو شود: در سیاست‌های چند دهه اخیر یا در لایه‌های عمیق‌تر فرهنگ و تاریخ ما؟ دکتر سیدمحمد طبیبیان، اقتصاددان، در یک گفت‌وگوی اختصاصی با گروه رسانه‌ای دنیای‌اقتصاد، به طور مفصل به این موضوع پرداخته است. او بر این باور است که ریشه بسیاری از مسائل کنونی در روندی است که نه‌تنها به دوران معاصر محدود نیست، بلکه در تاریخ ایران و جهان اسلام، سابقه‌ای طولانی دارد.

جدال تاریخی بر سر عقلانیت

به گفته دکتر طبیبیان، مشکل بنیادین جامعه ایران در این است که عقلانیت در تصمیم‌گیری‌های کلان سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جایگاه لازم را ندارد.  در جهان مدرن، علم و تجربه مبنای حرکت کشورهاست. او در توضیح این مساله به ویژگی‌های این سنت معرفتی اشاره می‌کند؛ سنت معقول مبتنی بر عقل، روش علمی و تجربه است. در این سنت، شک و پرسشگری فضیلت محسوب می‌شود و هیچ حقیقتی مطلق و غیرقابل تغییر نیست. علم در این معنا همواره موقت، قابل ابطال و در حال بازنگری است. به گفته این اقتصاددان، این سنت در طول تاریخ همواره در کشاکش بوده‌ است. به باور طبیبیان، آنچه ایران را از مسیر توسعه باز داشته، غلبه نیافتن سنت معقول بوده است. او با صراحت تاکید می‌کند که این روند نه یک اتفاق مقطعی، بلکه نتیجه یک مسیر تاریخی طولانی است که از قرون گذشته آغاز شده و در دوران معاصر به اوج رسیده است.

در ادامه گفت‌وگو، طبیبیان به روش علمی اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد که در علم هیچ اصل مقدسی وجود ندارد. او یادآوری می‌کند که علم بر مبنای فرضیه و تجربه بنا شده و هر نظریه‌ای باید همواره آماده آزمون و ابطال باشد. این ویژگی بنیادین علم است. او می‌گوید: «در علوم انسانی و اجتماعی نیز همین قاعده برقرار است. اقتصاد، جامعه‌شناسی یا علوم سیاسی همگی باید بر مبنای مشاهده، تحلیل داده و آزمون‌پذیری قرار گیرند. اما در ایران، اغلب تصمیم‌های کلان اقتصادی یا سیاسی بر پایه این اصول اتخاذ نمی‌شود.» نمونه‌هایی که او برمی‌شمرد، از سیاست‌های اقتصادی گرفته تا تصمیم‌های دیپلماتیک را شامل می‌شود؛ تصمیم‌هایی که به گفته او، اگر بر اساس محاسبات علمی و عقلانی اتخاذ می‌شدند، می‌توانستند آینده‌ای متفاوت برای کشور رقم بزنند.

امام محمد غزالی و افول عقلانیت

در ادامه این گفت‌وگو، دکتر طبیبیان برای توضیح ریشه‌های تاریخی به حاشیه رفتن معقول، به یکی از چهره‌های برجسته تاریخ اندیشه اسلامی، یعنی امام محمد غزالی اشاره می‌کند. او بر این باور است که غزالی نقطه عطفی در تاریخ فکری جهان اسلام بود؛ نقطه‌ای که مسیر عقلانیت و فلسفه را به حاشیه راند. محمد غزالی در قرن پنجم هجری قمری (یازدهم میلادی) زیست. او از بزرگ‌ترین فقیهان و متکلمان جهان اسلام بود و به‌دلیل نفوذ عمیق فکری‌اش لقب «حجت‌الاسلام» گرفت. آثار فراوان او در حوزه‌های مختلف فقه، کلام، اخلاق و عرفان هنوز هم در جهان اسلام خوانده می‌شود.

اما در کنار همه این وجوه، غزالی جایگاهی ویژه در تاریخ فلسفه اسلامی دارد؛ چراکه در یکی از مهم‌ترین آثار خود یعنی «تهافت‌الفلاسفه»، به‌شدت به فیلسوفان حمله کرد. او فیلسوفانی چون فارابی و ابن‌سینا را در برخی مواضع به کفر و الحاد متهم کرد و استدلال‌های فلسفی آنان را ناقض ایمان دانست.

کتاب «تهافت‌الفلاسفه» اثری است که پیامدهای آن فراتر از یک جدل علمی صرف بود. به گفته طبیبیان، این اثر در واقع نوعی اعلام جنگ با عقلانیت فلسفی محسوب می‌شد. غزالی در این کتاب، نه‌تنها فلسفه را در تعارض با ایمان، معرفی کرد، بلکه تلاش کرد آن را از ساحت اندیشه اسلامی بیرون براند. به باور طبیبیان، این حمله غزالی سبب شد فلسفه در جهان اسلام مشروعیت خود را از دست بدهد. بسیاری از متفکران پس از او جرات ورود به حوزه فلسفه را نداشتند یا آن را تنها در چارچوبی محدود و تابع روایت‌های دینی ادامه دادند. نتیجه آن شد که سنت فلسفی که در جهان اسلام با چهره‌هایی چون فارابی، ابن‌سینا و ابن‌رشد آغاز شده بود، به تدریج افول کرد.

به گفته طبیبیان، در همان دوره‌ای که جهان اسلام با اندیشه‌های غزالی مواجه بود، اروپا نیز درگیر کشمکش میان ایمان و عقل بود. کلیسای کاتولیک با قدرتی عظیم بر تفکر مسیحی سایه انداخته بود و بسیاری از متفکران را به جرم الحاد یا کفر سرکوب می‌کرد. اما تفاوت در این بود که در اروپا به‌تدریج جریان‌های عقل‌گرا توانستند خود را تثبیت کنند و زمینه‌ساز تحولات بزرگی مانند رنسانس و روشنگری شوند. در حالی‌که در جهان اسلام، با پیروزی دیدگاه غزالی، عقلانیت فلسفی به حاشیه رانده شد.

طبیبیان بر این نکته تاکید می‌کند که اثر غزالی تنها محدود به حوزه فلسفه نبود، بلکه پیامدهای تمدنی داشت. به گفته او، وقتی سنت عقلانی و فلسفی سرکوب شد، امکان رشد علم و تکنولوژی نیز محدود شد. او یادآوری می‌کند که علم مدرن در اروپا بر شانه‌های فلسفه عقل‌گرا بنا شد. رنه دکارت، فرانسیس بیکن و بعدتر ایمانوئل کانت، همگی در فضایی رشد کردند که عقل و شک علمی ارزشمند تلقی می‌شد. اما در جهان اسلام، با غلبه نگاه غزالی، نه‌تنها فلسفه، بلکه علوم طبیعی و تجربی نیز در حاشیه ماندند. 

به باور طبیبیان، ایران نیز به‌عنوان بخش مهمی از جهان اسلام، از این روند بی‌نصیب نماند. سنت غزالی به‌ویژه در حوزه‌های دینی شیعه و سنی نفوذ یافت و در طول قرون بعدی به بخشی از فرهنگ فکری ما تبدیل شد. در این میان، هرچند فیلسوفانی چون ملاصدرا کوشیدند به نوعی عقلانیت را به صحنه بازگرداند، اما این تلاش‌ها نتوانست جایگاه فلسفه و عقلانیت را به‌طور کامل احیا کند.

روحانیت در عصر پساصفوی

پس از بررسی نقش تاریخی غزالی در افول عقلانیت و فلسفه، دکتر طبیبیان برای توضیح ریشه‌های استمرار سنت نقلی در فرهنگ ایرانی به سراغ پدیده‌ای دیگر، یعنی سازمان‌یافتگی روحانیت شیعه پس از دوره صفویه می‌رود. او معتقد است که این تحول یکی از مهم‌ترین عوامل تداوم سنت نقلی در ایران بوده است؛ تحولی که نه‌تنها به عرصه فکری، بلکه به حوزه‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران نیز سرایت کرده است.

دوره صفویه (قرن دهم هجری) نقطه عطفی در تاریخ ایران به‌شمار می‌آید. پیش از آن، تشیع گرچه در ایران حضور داشت، اما به‌صورت پراکنده و غیرسازمان‌یافته بود. با روی کار آمدن صفویان، تشیع به‌عنوان مذهب رسمی کشور اعلام شد و ساختارهای تازه‌ای برای اداره امور دینی شکل گرفت. 

به گفته طبیبیان، این اتفاق زمینه‌ساز سازمان‌یافتگی روحانیت شیعه شد. دولت صفوی برای تثبیت قدرت خود به علما نیاز داشت و در نتیجه، جایگاه آنان در جامعه تقویت شد. به‌مرور، روحانیت به نهادی منسجم با سلسله‌مراتب مشخص تبدیل شد؛ نهادی که نفوذش تنها به امور دینی محدود نبود و در سیاست، آموزش و حتی اقتصاد نیز نقش‌آفرینی کرد.

یکی از نکات کلیدی که طبیبیان بر آن تاکید می‌کند، استقلال مالی روحانیت شیعه است. برخلاف روحانیون در بسیاری از مذاهب دیگر که وابسته به ساختار رسمی کلیسا یا حکومت بودند، علمای شیعه منابع مالی خود را از طریق وجوهات شرعی مانند خمس و زکات تامین می‌کردند. این استقلال مالی به روحانیت اجازه داد که در برابر دولت‌ها موضعی مستقل اتخاذ کند و حتی در مقاطعی به قدرتی رقیب برای حکومت‌ها بدل شود. همین ویژگی باعث شد که روحانیت در طول تاریخ ایران – از صفویه تا قاجار و پهلوی – همواره نفوذ و قدرتی پایدار داشته باشد.

به عقیده طبیبیان، سازمان‌یافتگی روحانیت نه‌تنها یک تحول نهادی، بلکه یک تحول فرهنگی نیز بود. علوم دینی و حوزوی که بر اساس تفسیر و نقل بنا شده بودند، به جریان غالب در عرصه فکری کشور بدل شدند. در مقابل، علوم عقلی و تجربی یا در حاشیه ماندند یا صرفا در چارچوبی محدود رشد کردند. این وضعیت سبب شد که پرسشگری علمی در جامعه ایرانی به‌طور کامل نهادینه نشود.

طبیبیان در ادامه توضیح می‌دهد که روحانیت شیعه از همان دوره صفویه تا امروز، رابطه‌ای پیچیده با قدرت سیاسی داشته است. در مقاطعی با حکومت‌ها همکاری کرده و مشروعیت آنان را تضمین کرده است؛ و در مقاطعی دیگر در برابر حکومت ایستاده و به نیرویی معترض و مخالف تبدیل شده است. اما در هر دو حالت، نتیجه نهایی این بوده که روحانیت همواره در مرکز توجه و نفوذ اجتماعی قرار داشته است. این جایگاه ویژه، به‌طور طبیعی بر فرهنگ عمومی جامعه نیز تاثیر گذاشته و باعث شده سنت‌ عقلی به ارزش غالب بدل نشود.

سازمان‌یافتگی روحانیت نه‌تنها در عرصه فکری، بلکه در حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی نیز پیامدهای مهمی داشت. طبیبیان تاکید می‌کند که میراث سازمان‌یافتگی روحانیت در دوره صفوی هنوز هم در ایران معاصر دیده می‌شود. امروز نیز روحانیت از نهادهای قدرتمند و اثرگذار کشور است؛ نهادی که هم در عرصه سیاسی نقش دارد و هم در فرهنگ عمومی. از نگاه او، این میراث تاریخی یکی از دلایل اصلی آن است که چرا ایران هنوز نتوانسته عقلانیت و علم را به‌طور کامل در ساختار سیاسی و اجتماعی خود نهادینه کند.

شکست روشنفکری ایرانی؛ از مشروطه تا انقلاب اسلامی

پس از بررسی سازمان‌یافتگی روحانیت شیعه و تاثیر آن بر ایران، دکتر طبیبیان در گفت‌وگوی خود به سراغ پدیده‌ای دیگری می‌رود که در وضعیت فعلی کشور اثرگذار بوده است: روشنفکری ایرانی. او معتقد است که روشنفکران در ایران، با وجود تلاش‌های فراوان و نقش‌آفرینی در بزنگاه‌های تاریخی، هرگز نتوانستند پروژه‌ای پایدار و موثر برای نهادینه کردن عقلانیت و علم در جامعه ایجاد کنند. این شکست، به باور او، یکی از دلایل اصلی تداوم وضعیت بحرانی ایران است.

روشنفکری ایرانی عملا با انقلاب مشروطه (۱۲۸۵ خورشیدی) وارد عرصه عمومی شد. نسلی از متفکران و فعالان اجتماعی در آن دوره کوشیدند تا با الگو گرفتن از اروپا، مفاهیم نوینی چون قانون، آزادی، برابری و توسعه را به جامعه ایران بیاورند. به گفته طبیبیان، این نسل با همه تلاش‌هایش، دچار چند مشکل اساسی بود؛ نخست، بسیاری از روشنفکران مشروطه‌خواه به‌طور کامل با فلسفه سیاسی مدرن آشنا نبودند. آنها مفاهیم را بیشتر از طریق ترجمه و نقل‌قول دریافت کرده بودند تا از راه درک عمیق.

دوم، برخلاف اروپا که روشنفکران بر بستر دانشگاه‌ها، چاپخانه‌ها و مطبوعات آزاد رشد کردند، در ایران این زیرساخت‌ها ضعیف بود و مانع از نهادینه شدن جریان فکری نو شد. سوم، نیروهای سنتی با نفوذ گسترده خود در برابر ایده‌های نو مقاومت کردند و اجازه ندادند عقلانیت مدرن جایگاه محکمی پیدا کند. نتیجه این شد که هرچند انقلاب مشروطه دستاوردهایی چون قانون اساسی و مجلس شورای ملی به ارمغان آورد، اما در سطح فرهنگ عمومی نتوانست سنت عقلی را مسلط کند.

به گفته طبیبیان، پس از مشروطه، موج تازه‌ای از روشنفکری در ایران پدید آمد. دانشگاه تهران تاسیس شد، مطبوعات رونق گرفت و نسلی از تحصیل‌کردگان به اروپا رفتند و با اندیشه‌های نوین آشنا شدند. با این حال، او بر این باور است که این نسل نیز با مشکلاتی مشابه مواجه بود. بسیاری از روشنفکران دهه‌های ۲۰ و ۳۰ به جای تمرکز بر عقلانیت و علم، درگیر ایدئولوژی‌های سیاسی شدند. مارکسیسم، ناسیونالیسم و اسلام سیاسی هرکدام بخشی از این نسل را به خود مشغول کردند. به گفته او، این گرایش‌های ایدئولوژیک به‌جای تقویت عقلانیت علمی، جامعه را بیشتر به سمت جدال‌های سیاسی و شعاری سوق داد. در نتیجه، پروژه روشنفکری باز هم نتوانست به تحول پایدار منجر شود.

طبیبیان در ادامه به دوره پهلوی دوم اشاره می‌کند؛ زمانی که ایران در مسیر مدرنیزاسیون شتاب گرفت و همزمان شکاف میان دولت و جامعه عمیق‌تر شد. در این فضا، روشنفکران دهه‌های ۴۰ و ۵۰ بیش از پیش به ایدئولوژی‌های انقلابی گرایش پیدا کردند. شخصیت‌هایی چون جلال آل‌احمد، علی شریعتی و دیگران، در حالی‌که نقدهای تندی بر غرب‌زدگی و استبداد داخلی داشتند، اما به‌جای دفاع از عقلانیت و علم، بیشتر به سمت نوعی بازسازی سنت در قالبی ایدئولوژیک رفتند. 

به باور طبیبیان، این جریان‌ها عملا به تضعیف بیشتر عقلانیت منجر شدند؛ زیرا به‌جای تاکید بر روش علمی و تجربه، نوعی بازگشت به روایت‌های تاریخی و سنتی را ترویج کردند.

روشنفکران دینی که می‌کوشیدند سنت را با مدرنیته آشتی دهند، عملا به قدرت‌یابی روحانیت کمک کردند. روشنفکران سکولار و ملی‌گرا نیز نتوانستند برنامه‌ای منسجم برای اداره کشور ارائه دهند. 

در نتیجه، سنت نقلی بار دیگر تداوم یافت و پروژه روشنفکری به حاشیه رانده شد. بسیاری از روشنفکران یا مهاجرت کردند یا سکوت کردند یا در ساختار جدید جذب شدند. طبیبیان چند دلیل اساسی برای شکست روشنفکری ایرانی برمی‌شمرد: نخست، روشنفکران بیشتر مصرف‌کننده اندیشه‌های غربی بودند تا تولیدکننده آن. 

دوم، فاصله روشنفکران با توده مردم زیاد بود و ایده‌های آنان نتوانست به فرهنگ عمومی راه پیدا کند. 

سوم، در هر مرحله‌ای، جریان سنتی توانست با نفوذ اجتماعی و فرهنگی خود، روشنفکران را به حاشیه براند. و در آخر، تمرکز بر ایدئولوژی‌های سیاسی به جای عقلانیت و علم، روشنفکری را از مسیر اصلی منحرف کرد.

عقب‌ماندگی از مثلث تجدد

در این بخش، دکتر طبیبیان در تحلیل خود به نقطه‌ای کلیدی می‌رسد: ایران و دیگر کشورهای اسلامی چگونه از تحولات بزرگ تاریخ غرب، یعنی رنسانس، روشنگری و انقلاب صنعتی عقب ماندند؟ او معتقد است که درک این پرسش برای فهم وضعیت امروز ایران ضروری است؛ زیرا این سه تحول بنیادین مسیر تمدن غرب را به سوی پیشرفت علمی، اقتصادی و سیاسی تغییر دادند؛ در حالی‌که ایران و جهان اسلام همچنان در دایره سنت پیشین باقی ماندند.

رنسانس در قرون چهاردهم و پانزدهم میلادی در اروپا شکل گرفت. این جنبش فرهنگی و هنری، در اصل بازگشتی به عقلانیت و انسان‌محوری بود. متفکران رنسانس کوشیدند تا اندیشه‌های یونان و روم باستان را دوباره زنده کنند و در برابر سلطه فکری کلیسا بایستند. به گفته طبیبیان، رنسانس نقطه آغاز شکوفایی علمی و فکری اروپا بود. در این دوره، پرسشگری و آزادی اندیشه ارزشمند شد و هنر، ادبیات و فلسفه رونق گرفت.

اختراع چاپ به گسترش دانش کمک کرد و زمینه برای تحولات بعدی آماده شد. اما در همان زمان، ایران و جهان اسلام شاهد چنین تحولاتی نبودند. آثار فیلسوفانی مانند ابن‌سینا و فارابی که می‌توانستند الهام‌بخش رنسانس اسلامی باشند، به حاشیه رانده شدند. در نتیجه، ایران از نخستین گام‌های مسیر مدرنیته بازماند.

این استاد اقتصاد افزود که روشنگری در قرن هفدهم و هجدهم اروپا، ادامه طبیعی رنسانس بود. در این دوره، متفکرانی چون دکارت، لاک، ولتر و روسو بر اهمیت عقل، آزادی فردی و حکومت قانون تاکید کردند. آنان معتقد بودند که هیچ حقیقتی فراتر از نقد عقلانی نیست و انسان باید سرنوشت خود را با دانش و خرد تعیین کند. به باور طبیبیان، روشنگری بنیان‌های سیاسی و اجتماعی جدیدی را پدید آورد؛ از جمله شکل‌گیری دموکراسی‌های مدرن، حقوق بشر و نظام‌های حقوقی مبتنی بر قانون. در مقابل، در ایران و جهان اسلام، چنین تحولی رخ نداد.

در حالی‌که اروپا با سرعت در مسیر عقلانیت و علم حرکت می‌کرد، ایران همچنان درگیر نزاع‌های سنتی بود. این تفاوت سرنوشت، فاصله ایران و اروپا را هرچه بیشتر کرد.  این اقتصاددان تاکید کرد که انقلاب صنعتی در قرن هجدهم و نوزدهم میلادی، نقطه عطفی در تاریخ بشر بود. با اختراع ماشین بخار، کارخانه‌ها و خطوط تولید شکل گرفتند و اقتصاد جهانی دگرگون شد.

کشورهای اروپایی و سپس آمریکا توانستند با بهره‌گیری از علم و فناوری، قدرت اقتصادی و نظامی بی‌سابقه‌ای به‌دست آورند. طبیبیان توضیح می‌دهد که انقلاب صنعتی نه‌تنها اقتصاد، بلکه فرهنگ و سیاست غرب را نیز تغییر داد. شهرها رشد کردند، طبقه متوسط شکل گرفت و آموزش عمومی گسترش یافت. اما ایران، به‌دلیل فقدان زیرساخت علمی و فکری، از این تحولات بازماند. درحالی‌که اروپا در حال ساخت راه‌آهن، کارخانه و دانشگاه‌های مدرن بود، ایران همچنان با ساختارهای سنتی اداره می‌شد. این عقب‌ماندگی موجب شد که ایران در برابر قدرت‌های صنعتی غربی به‌شدت آسیب‌پذیر شود.

طبیبیان برای توضیح بیشتر این تفاوت، بر این نکته کلیدی تاکید می‌کند که اروپا توانست عقلانیت و علم را در نهادهای اجتماعی و سیاسی خود نهادینه کند؛ اما ایران نتوانست. در اروپا، دانشگاه‌ها و آکادمی‌های علمی به مراکز تولید دانش تبدیل شدند؛ در اروپا، دولت‌ها به‌تدریج بر اساس قانون و حقوق شهروندی شکل گرفتند؛ در ایران، حکومت‌ها بیشتر بر اساس سنت و اقتدار فردی عمل کردند؛ در اروپا، اقتصاد صنعتی رشد کرد؛ در ایران، اقتصاد سنتی و مبتنی بر کشاورزی ادامه یافت. این تفاوت‌ها سبب شد که ایران در قرن نوزدهم و بیستم به کشوری وابسته و ضعیف در برابر غرب تبدیل شود.

به باور طبیبیان، عقب‌ماندن ایران از رنسانس، روشنگری و انقلاب صنعتی پیامدهای گسترده‌ای داشته است. نخست، در اقتصاد موجب شده تا ناتوانی در رقابت با اقتصادهای صنعتی و وابستگی به صادرات مواد خام به‌وجود بیاید. در سیاست، ضعف در ایجاد نهادهای دموکراتیک را به دنبال داشته است و در فرهنگ مقاومت در برابر عقلانیت علمی رخ داد. این پیامدها تا امروز ادامه دارد و ریشه بسیاری از مشکلات کنونی ایران به همین روند تاریخی برمی‌گردد.

چشم‌انداز آینده ایران

در بخش پایانی این گفت‌وگو، تمرکز دکتر طبیبیان بر جمع‌بندی کلی یافته‌ها و ارائه چشم‌انداز برای آینده ایران است. او بر این باور است که فهم تاریخ و عقب‌ماندگی‌های گذشته، پیش‌شرط هر تحول واقعی در ایران است. او با مرور تاریخ ایران، از قرون میانه تا دوران مدرن، نشان می‌دهد که سه عامل اصلی موجب عقب‌ماندگی شده‌اند؛ نخست عدم غلبه عقلانیت. دوم، ضعف نهادهای مدنی و آموزشی. سوم، وابستگی اقتصادی و سیاسی به قدرت‌های خارجی. این عوامل، با هم، ایران را در مسیری متفاوت از اروپا و جهان صنعتی قرار دادند و فاصله تمدنی را روزبه‌روز بیشتر کردند.

طبیبیان تاکید می‌کند که راه جبران عقب‌ماندگی، بازگشت به عقلانیت و علم است. به باور او، تنها از طریق تقویت نهادهای علمی، دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها و تشویق به تفکر انتقادی، ایران می‌تواند مسیر پیشرفت پایدار را طی کند.  او اشاره می‌کند که تجربه کشورهای شرق آسیا، مانند ژاپن و کره‌جنوبی، نمونه‌ای روشن از موفقیت در بازگشت به علم و فناوری است. این کشورها توانستند با برنامه‌ریزی دقیق و توجه به نوآوری، فاصله تاریخی خود با غرب را کاهش دهند. در دیدگاه طبیبیان، اصلاح نظام آموزشی یکی از مهم‌ترین اقدامات استراتژیک برای ایران است. 

او معتقد است که آموزش باید بر پایه عقلانیت، تحقیق و تجربه عملی باشد؛ حوزه‌های علمی و دانشگاه‌ها باید مستقل و متکی بر پژوهش‌های کاربردی و نظری باشند؛ پرورش نسل جوان با تفکر انتقادی و توانایی حل مساله، اولویت اصلی هر برنامه توسعه‌ای است. بدون اصلاح بنیادین در آموزش، هیچ پیشرفتی پایدار نخواهد بود و چرخه عقب‌ماندگی ادامه پیدا خواهد کرد.

به باور طبیبیان، نهادسازی مبتنی بر قانون و عقلانیت اهمیت غیرقابل انکاری دارد و بر همین اساس، حکومت باید پاسخگو و شفاف باشد، قانون بر افراد و سنت‌های محدودکننده ارجحیت داشته باشد و تصمیم‌گیری‌های کلان اقتصادی و اجتماعی باید بر اساس داده‌ها، تجربه و خرد جمعی صورت گیرد. این تغییرات نهادین می‌تواند زمینه رشد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران را فراهم کند.

به باور طبیبیان، پیشرفت علمی و نهادسازی تنها کافی نیست، فرهنگ عمومی جامعه نیز باید تغییر کند. او پیشنهاد می‌دهد که جامعه باید ارزش پرسشگری و تحلیل را بپذیرد، رسانه‌ها و فضای فرهنگی باید ابزار ترویج دانش و انتقاد سازنده باشند. در نهایت احترام به حقوق شهروندی و آزادی اندیشه، ستون‌های هر جامعه مدرن است.

این اقتصاددان، وضعیت تاریخی ایران را تلخ توصیف می‌کند، اما همزمان‌ بر امید و توانایی ملت ایران برای تغییر تاکید دارد. او معتقد است که اگر نسل جدید با دانش، عقلانیت و نهادسازی آگاهانه حرکت کند، می‌توان عقب‌ماندگی‌های تاریخی را جبران کرد و ایران را به مسیر پیشرفت و اقتدار پایدار هدایت کرد.