پیتر‌ هاویت، منهای رشد

هاویت، دکترای خود را از دانشگاه نورث‌وسترن دریافت کرد و زیر نظر رابرت کلور، یکی از اقتصاددانان برجسته در حوزه نظریه پول، تحصیل نمود. او در اوایل دهه ۱۹۷۰ به لس‌آنجلس رفت و در کنار چهره‌هایی چون آکسل لیانهافوود، جوزف اوستروی و آرمِن آلیچیان قرار گرفت؛ گروهی که نگاه متفاوتی به کلان‌اقتصاد و به‌ویژه به آموزه‌های جان مینارد کینز داشتند.

آنان بر این باور بودند که «اقتصاد کینزی» پس از جنگ جهانی دوم از اصل تفکر کینز فاصله گرفته و بیش از حد بر چسبندگی قیمت‌ها و دستمزدها به‌عنوان علت رکود تاکید می‌کند، درحالی‌که خود کینز این فرض را رد کرده بود. آنان به‌درستی یادآوری می‌کردند که در دوره رکود بزرگ، قیمت‌ها به‌سرعت کاهش یافتند و این کاهش شدید نه تنها رکود را پایان نداد، بلکه آن را تشدید کرد.

کلور و لیانهافوود همچنین از چارچوب تعادل عمومی والراسی انتقاد داشتند. در مدل‌های والراسی، تعادل زمانی حاصل می‌شود که مجموعه‌ای از قیمت‌ها همه بازارها را پاک‌سازی کند و «دلالی فرضی» بدون هزینه، این قیمت‌ها را تعیین کند. اما این رویکرد فرآیند واقعی مبادله، یعنی یافتن خریدار و فروشنده و شکل‌گیری قیمت را نادیده می‌گیرد. به‌این‌ترتیب، در چنین دنیایی، پول نقشی ندارد و خطاهای هماهنگی میان عاملان اقتصادی، که به‌زعم کینز منشأ اصلی بحران‌ها بود، ناپدید می‌شود.

F-XII-6_EFGE_Howitt_2_web copy

هاویت در آثار اولیه خود، که بعدها در کتاب The Keynesian Recovery (احیای کینزی) گردآوری شد، کوشید این دیدگاه‌ها را بسط دهد. او استدلال می‌کرد که نظریه‌های کینزی باید بر نوعی ناهماهنگی در سطح کلان استوار باشند، یعنی حالتی که در آن اقتصاد یا در تعادلی با اشتغال ناقص گرفتار است یا اصلا تمایل به بازگشت به تعادل ندارد. اما از سوی دیگر، واقعیت‌های بازار – از جمله نقش قیمت‌ها در تخصیص منابع – نشان می‌دادند که سازوکار تعدیل قیمتی معمولا موثر است.

 در این میان، ایده «راهرو لیانهافوود» نقش کلیدی یافت: اقتصاد در برابر شوک‌های کوچک درون «راهروی ثبات» باقی می‌ماند و مکانیسم قیمت‌ها آن را به تعادل بازمی‌گرداند؛ اما شوک‌های بزرگ می‌توانند اقتصاد را بیرون از این محدوده ببرند، جایی که نیروهای دیگر در خلاف جهت قیمت‌ها عمل می‌کنند.‌ هاویت در مقاله معروف خود The Limits to Stability of a Full-Employment Equilibrium این ایده را به‌صورت ریاضی صورت‌بندی کرد و نشان داد که اقتصاد ممکن است در سطح محلی پایدار، اما در سطح جهانی ناپایدار باشد.

او با اشاره به نظریه «تورم بدهی» اروینگ فیشر توضیح داد که افت قیمت‌ها در مواجهه با شوک بزرگ، ارزش واقعی بدهی را افزایش می‌دهد و به‌جای بازگشت به تعادل، رکود را عمیق‌تر می‌کند. هاویت باور داشت که مدل‌های چند‌تعادلی و ناهماهنگی می‌توانند مسیر جدیدی برای اقتصاد کلان بگشایند. 

او عنوان احیای کینزی را دقیقا به این دلیل برگزید که می‌خواست بازخوانی تازه‌ای از اندیشه‌های کینز ارائه دهد — بازخوانی‌ای که بر پرسش‌های بنیادی درباره نحوه عملکرد بازارها، نقش انتظارات، و هماهنگی فعالیت‌های اقتصادی در طول زمان تمرکز دارد. اگرچه جریان اصلی اقتصاد به مسیر دیگری رفت، اما دغدغه‌های ‌هاویت درباره پویایی ناهماهنگی و نقش پول در تثبیت اقتصاد، تا امروز نیز در اندیشه او و شاگردانش ادامه یافته است — گواهی بر ماندگاری دیدگاهی که میان نظریه قیمت، کلان‌اقتصاد و اندیشه‌های کینزی پلی عمیق و اندیشمندانه برقرار کرد.

پایه‌های خرد و اصل‌هاویت

پیتر ‌هاویت در پیش‌بینی مسیر آینده علم اقتصاد اشتباه کرد. برخلاف انتظار او، اقتصاد حرفه‌ای در دهه‌های بعدی بیش از پیش به سمت «انتظارات عقلایی» و «پایه‌های خرد در اقتصاد کلان» حرکت کرد. مسائلی همچون ناهماهنگی در سطح کلان، که می‌توانستند بخشی از همین رویکرد خردبنیاد باشند، در عمل سهم کوچکی از پژوهش‌های مربوط به چرخه‌های تجاری را به خود اختصاص دادند. با این حال، ویژگی بارز‌هاویت این بود که نگاه او حتی در میان منتقدان رویکرد انتظارات عقلایی، متفاوت و سازنده بود.

بسیاری از منتقدان، یا از این رو به مخالفت برمی‌خاستند که این دیدگاه کارآیی سیاست‌های تثبیت اقتصاد کلان را زیر سوال می‌برد، یا باور داشتند که پایه‌های خرد صرفا صوری و غیرضروری‌اند. اما‌هاویت دیدگاهی کاملا متفاوت داشت: او معتقد بود مشکل این نیست که اقتصاددانان بیش از حد بر پایه‌های خرد تاکید کرده‌اند، بلکه این است که آن را به اندازه کافی عمیق درک نکرده‌اند.

در اواسط دهه ۱۹۹۰، او به‌همراه رابرت کلور مقاله‌ای با عنوان «جدی گرفتن بازارها: بنیان‌های اقتصاد کلان پس از والراس» نوشت. در این مقاله استدلال شد که در مدل‌های سنتی والراسی، پول اساسا نقشی ندارد و اقتصاددانان برای جا دادن آن در این چارچوب، مجبور به فرض‌های پیچیده و غیرواقعی شده‌اند. به باور کلور و‌ هاویت، این امر تحلیل مبادله را تحریف می‌کند، چراکه دیگر مشخص نیست نتایج از ویژگی‌های ذاتی مبادله ناشی می‌شوند یا از همان فرض‌های مصنوعی.

آنان با الهام از مقاله معروف رونالد کوز درباره بنگاه، استدلال کردند که بحث رایج میان «بازار» و «برنامه‌ریزی درون بنگاه» کافی نیست. این رویکرد، وجود بنگاه را بدیهی فرض می‌کند، در حالی‌که بنگاه‌ها خود محصول همان فرآیند تخصص و مبادله‌ای هستند که پول نیز از دل آن شکل گرفته است. بنگاه‌ها نه تنها منابع را درون خود تخصیص می‌دهند، بلکه در ایجاد بازارهایی که مبادله را تسهیل می‌کنند نیز نقش دارند. از این‌رو، برای درک نظریه پول و نظریه بنگاه باید بر نهادهای بنیادینی تمرکز کرد که زیرساخت مبادله را می‌سازند.

هاویت پس از این نقد نظری، به سراغ مدل‌سازی جایگزین رفت. او در مقاله‌ای مشترک با کلور با استفاده از شبیه‌سازی عامل‌محور نشان داد که چگونه قواعد ساده رفتاری می‌توانند نظامی خودبسنده را به اقتصادی بازاری با پول تبدیل کنند. در پژوهش دیگری نیز، مدل «پست‌های مبادله‌ای» را توسعه داد تا چارچوبی خردبنیاد برای تحلیل سازوکار بازار و پول ارائه دهد. اما یکی از سهم‌های مهم‌تر و کمتر شناخته‌شده او، مقاله‌ای در سال ۱۹۹۲ با عنوان «کنترل نرخ بهره و عدم‌تطابق با انتظارات عقلایی» بود.

در این مقاله،‌ هاویت مساله‌ای را که پیش‌تر میلتون فریدمن در سخنرانی ریاستی خود در انجمن اقتصاد آمریکا در سال ۱۹۶۸ مطرح کرده بود، به‌طور تحلیلی بسط داد. فریدمن هشدار داده بود که اگر بانک مرکزی نرخ بهره اسمی را بیش از حد پایین نگه دارد، نرخ تورم به‌طور فزاینده‌ای افزایش خواهد یافت. دلیل این امر آن است که با پایین بودن نرخ بهره واقعی نسبت به نرخ طبیعی، تقاضا و قیمت‌ها بالا می‌روند و انتظارات تورمی نیز افزایش می‌یابد؛ این روند، با تداوم سیاست غلط پولی، چرخه‌ای از تورم فزاینده ایجاد می‌کند.

در آن زمان، این دیدگاه چندان جدی گرفته نشد، زیرا فرض مسلط «انتظارات عقلایی» اجازه نمی‌داد افراد خطاهای سیستماتیک در پیش‌بینی تورم داشته باشند. اما‌ هاویت این فرض را به چالش کشید. او نشان داد که در صورت کنار گذاشتن انتظارات کاملا عقلایی، تثبیت نرخ بهره اسمی به‌جای ایجاد تعادل پایدار، به تورم فزاینده منجر می‌شود. مهم‌تر آنکه، افراد هرگز یاد نمی‌گیرند چگونه به تعادل انتظارات عقلایی برسند، زیرا بازخوردی که دریافت می‌کنند، آنها را در خطاهای خود تثبیت می‌کند. او سپس نشان داد که سیاستگذاران پولی می‌توانند با تعهد به افزایش نرخ بهره اسمی بیش از یک‌به‌یک در واکنش به تورم واقعی، این پویایی‌های تورمی را مهار کنند.

این قاعده تضمین می‌کند که با افزایش تورم، نرخ بهره واقعی نیز بالا برود و در نتیجه نرخ بهره واقعی به سمت نرخ طبیعی بازگردد. به بیان دیگر، بانک مرکزی باید در برابر باد تورمی «جهت مخالف» بگیرد تا از شکل‌گیری چرخه‌های خودتحریک تورم جلوگیری کند. امروزه این اصل به‌نام «اصل تیلور» شناخته می‌شود، زیرا در قالب «قاعده تیلور» وارد ادبیات سیاست پولی شده است. طبق این قاعده، بانک مرکزی باید نرخ بهره اسمی را متناسب با انحراف تورم از هدف و شکاف تولید تنظیم کند و ضریب واکنش نرخ بهره به تورم باید بیش از یک باشد تا تعادل یکتا و پایدار حفظ شود.

با این حال، بررسی تاریخی نشان می‌دهد که این ایده در اصل باید به نام «اصل ‌هاویت» ثبت شود، زیرا نخستین کسی که این منطق را به‌صورت نظام‌مند مطرح و تحلیل کرد، پیتر ‌هاویت بود؛ اندیشمندی که هم در نظریه پول و هم در فلسفه خردبنیاد کلان‌اقتصاد اثری ماندگار بر جای گذاشت. برای یک اقتصاددان و استاد اقتصاد، داشتن نظر و قضاوت درباره آثار دیگران امری طبیعی است.

این حرفه سرشار از انسان‌های باهوش و مستعد است؛ به‌گونه‌ای که می‌توان گفت بسیاری از همکاران و پژوهشگرانی که در مسیر کاری‌ات با آنها روبه‌رو می‌شوی، ذهن‌هایی درخشان و قابل تحسین دارند. در واقع، واژه «نابغه» یا «درخشان» اغلب برای بسیاری از آنان به کار می‌رود. با این حال، از آنجا که علم اقتصاد درگیر مسائل سیاستی و مناقشات سیاسی نیز هست، این تعبیر گاه به کسانی اطلاق می‌شود که دیدگاهشان با دیدگاه خود فرد همسوست، و در مورد دیگران، هرچند شایسته، از به‌کار بردن آن خودداری می‌شود. از دید من، واژه «درخشان» باید برای شمار اندکی از افراد به‌کار رود — کسانی که دارای بینش‌ها و ایده‌های منحصربه‌فرد هستند.

افراد واقعا نابغه کسانی‌اند که می‌توانند شیوه تفکر شما را تغییر دهند، استدلال‌هایتان را دقیق‌تر کنند یا شما را وادارند درباره موضوعی عمیق‌تر بیندیشید. گاه نیز آنها قادرند اندیشه‌ای را چنان روشن و ساده بیان کنند که پس از شنیدنش، درک آن بدیهی به نظر می‌رسد، هرچند تا پیش از آن هیچ‌کس نتوانسته بود همان معنا را به‌روشنی توضیح دهد. همین دیدگاه ویژه و توان در بیان روشن، نشانه‌ای از نبوغ آنان است.

پیتر‌هاویت یکی از همین افراد است؛ اندیشمندی واقعا درخشان. خوشحالم که می‌بینم او در افتخار دریافت این جایزه سهیم شده است.

* اقتصاددان