نظریه قیمت و اصناف ارل تامپسون
دو نکته هست که همیشه در خواندن آثار تامپسون برایم جذاب بوده است. نخست، اینکه گرچه اغلب دیدگاههای رایج را به چالش میکشید، اما همواره استدلالهایش بر پایه نظریه قیمت استوار بود. او با دقت نشان میداد که منتقدانش در کجا از منطق نظریه قیمت دور شدهاند. دوم، انگیزه اصلی او شناخت «آنچه هست» بود، نه آنچه «باید باشد». این بهمعنای آن نیست که او در حوزه رفاه اقتصادی کار نکرد یا دیدگاههای هنجاری نداشت، بلکه منظور آن است که تامپسون با تکیه بر نظریه قیمت، واقعیتهای اقتصادی را همانگونه که هستند تحلیل میکرد.
برای درک بهتر دیدگاه او، بد نیست به پژوهش مشترک تامپسون و «چارلی هیکسون» درباره اصناف اروپایی اشاره کنیم؛ نهادهایی که از قرون وسطی تا دوران انقلاب صنعتی نقش پررنگی در سازماندهی مشاغل داشتند. اصناف، انجمنهایی بودند که به تنظیم و حمایت از حرفهها و صنایع خاص میپرداختند و در سراسر اروپا حضوری گسترده داشتند. دیدگاه رایج درباره آنها این است که ساختارهایی ناکارآمد و شبهانحصاری بودند که با محدود کردن رقابت و نوآوری، مانع رشد اقتصادی شدند.
اما تامپسون و هیکسون این برداشت را نادرست میدانند و چهار ایراد اساسی بر آن وارد میکنند. نخست آنکه اصناف معمولا سقف قیمت و حداقل استاندارد کیفیت تعیین میکردند — رفتاری که بیشتر به مقرراتگذاری کارآمد شباهت دارد تا انحصارطلبی. اگر هدفشان محدود کردن تجارت بود، چرا چنین قواعدی را وضع میکردند؟ دوم، اگر اصناف واقعا کارتلهایی ناکارآمد بودند، باید حضورشان در مناطق مختلف بر اساس شرایط بازار متفاوت میبود، اما شواهد نشان میدهد که در بیشتر مناطق، حتی آنهایی که قدرت خریدار بالاتر بود، اصناف همچنان فعال بودند.
سوم، اگر اصناف صنایع تولیدی قدرت بازار را به زیان دیگران بهکار میبردند، باید اصناف بازرگانی در برابرشان مقاومت میکردند، زیرا قیمتهای بالاتر صنایع تولیدی هزینههای تجاری را افزایش میداد. بااینحال، هر دو نوع صنف — بازرگانی و تولیدی — همزمان وجود داشتند و در کنار هم فعالیت میکردند. چهارم، گفته میشود اصناف مانع نوآوری و رشد اقتصادی بودند، اما همان دوران شکلگیری و گسترش اصناف، همزمان با رشد تدریجی و هرچند محدود اقتصاد اروپا بود. اگر اصناف عامل رکود بودند، باید اثرشان با فاصلهای چند قرنی ظاهر میشد، که منطقی نیست.
تامپسون و هیکسون با این استدلالها روایت سنتی را به چالش میکشند و زمینه را برای ارائه تفسیر جایگزین خود فراهم میکنند — تفسیری که برای کسانی که با آثار تامپسون آشنا هستند، چندان غافلگیرکننده نیست.
روایتی جایگزین از نقش اصناف در تاریخ اقتصاد اروپا
بخشی از آثار پیشین ارل تامپسون بر این ایده استوار است که «سرمایه» (یا بهعبارتی ثروت) برای مالک خود مزایای شخصی به همراه دارد، اما در عین حال برای جامعه هزینهای بیرونی ایجاد میکند، زیرا این سرمایه باید از نابودی یا غارت محافظت شود. راهحل منطقی این مساله، از دید تامپسون، وضع مالیاتی بر سرمایه معادل هزینه نهایی دفاع از آن بود.
اما در دوران پیشامدرن، دولتها فاقد ساختار اداری لازم برای اخذ چنین مالیاتی بودند. در نتیجه، محدودیتهای ورود به اصناف و تعیین سقف قیمتها میتوانستند بهعنوان جایگزینی برای مالیات سرمایه عمل کنند. در شرایط معمول، درآمد مالیاتی صرف هزینههای دفاعی میشد، اما در اینجا، محدودیتهای ورود باعث ایجاد «رانت» برای اعضای صنف میشد که این رانتها با سقف قیمت کنترل میگردیدند.
هرچند رانت با مالیات تفاوت دارد، اما تامپسون و هیکسون استدلال میکنند که این رانتها در واقع نوعی سازوکار دفاعی بودهاند؛ زیرا اصناف مجموعهای از جوانان و کارآموزان توانمند را در اختیار داشتند که میتوانستند در زمان جنگ از شهر دفاع کنند. بدینترتیب، اصناف عملا نقش میانجی دولت را حذف کرده و دفاع را بهصورت مستقیم سازماندهی میکردند.
این محدودیتهای بلندمدت اهداف دیگری نیز داشت. نخست آنکه سطح سرمایه را در حدی نگه میداشت که با مالیات دفاعی همارز باشد. دوم، انتظار خدمت نظامی در آینده میتوانست انگیزه کارآموزان برای فرار از شهر را در زمان حمله افزایش دهد. اما نظام استاد–شاگردی اصناف با اعطای منافع بلندمدت به کارآموزان، آنها را به ماندن و دفاع از شهر ترغیب میکرد، چراکه ترک شهر بهمعنای از دست دادن منافع آتی بود.
برخلاف تصور عمومی، در پذیرش شاگردان، مهارت فنی معیار اصلی نبود؛ بلکه اصالت خانوادگی و توانایی جسمی برای نبرد اهمیت داشت. این شواهد از دیدگاه تامپسون و هیکسون حمایت میکند که اصناف، علاوه بر نقش اقتصادی، کارکرد دفاعی مهمی داشتند. حتی وجود سقف قیمت و حداقل کیفیت نیز در این چارچوب معنا پیدا میکند، زیرا هدف، ایجاد منافع پیشبینیپذیر برای اعضا در ازای خدمت نظامی بود.
منتقدان استدلال کردهاند که اصناف در انگلستان به گستردگی مورد ادعای تامپسون وجود نداشتهاند، اما پژوهش او نشان میدهد که تا سال ۱۳۰۸ میلادی، در ۷۰ شهر از ۷۳ شهر بزرگ انگلستان، اصناف رسمی وجود داشته است و سه شهر باقیمانده نیز مراکز نظامی و استحکامات دفاعی بودهاند.
در نهایت، فارغ از پذیرش یا رد این تبیین، پیام اصلی پژوهش روشن است: نظریه رایج که اصناف را کارتلهایی ناکارآمد میداند، با واقعیتها همخوانی ندارد، بهویژه زمانی که از منظر نظریه قیمت به موضوع نگاه کنیم. اگر اصناف صرفا بهدنبال انحصار بودند، چرا خودشان اقداماتی انجام میدادند که این رانتها را محدود میکرد؟ چرا سایر گروههای قدرتمند بازار در برابر آنها واکنش نشان نمیدادند؟ و چگونه ممکن بود یک کارتل اجازه دهد ورودیهای تولیدش از سوی کارتل دیگری تامین شود؟
این پرسشها همان چیزی است که تامپسون را به دیدگاهی متفاوت رساند — دیدگاهی که از دل نظریه قیمت برمیخیزد و جهان اقتصادی را از زاویهای تازه، اما منسجم و منطقی، توضیح میدهد.
* اقتصاددان