مصاحبه با پل ساموئلسون (فصل اول-قسمت دوم)

تیلور می‌پرسد: آقای ساموئلسون، یکی از زمینه‌هایی که شما در آن تاثیر بسیاری داشتید، نظریه تجارت بین‌الملل است. نظریه معروف شما با نام «مدل هکشر-اوهلین-ساموئلسون» در بسیاری از کتاب‌ها تدریس می‌شود. چگونه به آن دست یافتید؟

ساموئلسون می‌گوید: «از دوران دانشجویی‌ام در‌هاروارد به این موضوع علاقه داشتم. نظریه هکشر و اوهلین در اسکاندیناوی مطرح شده بود، اما به صورت شهودی و کلامی باقی مانده بود. من تلاش کردم آن را در قالبی ریاضی و قابل آزمون بیان کنم. نتیجه، قضیه‌ای شد که امروز آن را "قضیه برابری عامل-قیمت" (Factor-Price Equalization Theorem) می‌نامند. ایده‌اش ساده بود: اگر تجارت آزاد برقرار باشد و کشورها به مبادله بپردازند، در نهایت قیمت نیروی کار و سرمایه در سطح بین‌المللی تمایل به برابری پیدا می‌کند.»

تیلور می‌گوید: اما همان‌طور که می‌دانیم، در واقعیت این برابری کامل رخ نمی‌دهد.

ساموئلسون پاسخ می‌دهد: «درست است. هیچ نظریه‌ای ادعای مطلق ندارد. آن مدل به زبان ساده می‌گوید نیروهایی وجود دارند که در جهت هم‌گرایی قیمت‌ها عمل می‌کنند. عوامل نهادی، هزینه‌های مبادله، محدودیت مهاجرت یا سرمایه‌گذاری خارجی مانع تحقق کامل آن می‌شوند. اما ایده اصلی پابرجاست: تجارت، فشار هم‌ترازی می‌آورد.»

او سپس اضافه می‌کند: «در آن زمان که این مقاله را نوشتم، هنوز مفهوم جهانی‌شدن به شکل امروزی وجود نداشت. امروز با زنجیره‌های ارزش جهانی، انتقال فناوری و سرمایه‌های سیال، بخش بزرگی از آن پیش‌بینی‌ها تحقق یافته است».

در ادامه، تیلور از ساموئلسون درباره دیدگاهش نسبت به حمایت‌گرایی و سیاست‌های صنعتی می‌پرسد. ساموئلسون با لحنی قاطع می‌گوید: «تجارت آزاد همیشه دشمنان زیادی دارد چون منافعش پراکنده و هزینه‌هایش متمرکز است. سیاستمداران معمولا صدای بلند صنایع زیان‌دیده را می‌شنوند، نه مصرف‌کنندگان خاموش را که از کاهش قیمت‌ها بهره‌مند می‌شوند.

با این حال، من همیشه تاکید کرده‌ام که دفاع از تجارت آزاد نباید به تعصبی کور بدل شود. در شرایط خاص، به ویژه در کشورهای در حال توسعه، حمایت موقت از صنایع نوپا (Infant Industry Protection) می‌تواند منطقی باشد، به شرط آنکه زمان‌دار و هدفمند باشد».

او با تامل ادامه می‌دهد: «یکی از تناقض‌های بزرگ اقتصاد این است که مردم در سیاست داخلی از رقابت دفاع می‌کنند اما در تجارت خارجی از آن می‌ترسند.»

در اینجا تیلور موضوع را به بازار کار و بیکاری می‌کشاند و از ساموئلسون می‌پرسد: شما همواره بر اهمیت سیاست‌های فعال بازار کار تاکید کرده‌اید. آیا این موضع با رویکرد نئوکلاسیک سازگار است؟

ساموئلسون پاسخ می‌دهد: «کاملا. علم اقتصاد درباره تخصیص کارآمد منابع است و بیکاری، خود بزرگ‌ترین ناکارآیی است. بازار کار در دنیای واقعی اصطکاک دارد: اتحادیه‌ها، حداقل دستمزدها و انتظارات نامنعطف. سیاست‌های فعال می‌توانند این اصطکاک‌ها را کاهش دهند. من با کنترل دستمزد به سبک اداری مخالفم، اما با آموزش شغلی، بیمه بیکاری و تحریک تقاضا موافقم. این ابزارها نه دخالت کور، بلکه تصحیح بازارند».

او اضافه می‌کند: «اقتصاد نئوکلاسیک در شکل ناب خود، فرض می‌کند بازارها همیشه به تعادل می‌رسند. من هرگز چنین ساده‌باوری‌ای نداشته‌ام. اقتصاد واقعی پر از زمان‌پریشی، خطای انتظارات و شوک‌های پیش‌بینی‌نشده است».

در این لحظه، تیلور با لبخند می‌گوید: به نظر می‌رسد شما به اندازه کافی عمل‌گرا هستید که در یک دولت مشغول به کار شوید.

ساموئلسون خندیده و پاسخ می‌دهد: «واقعا بارها پیشنهادهایی داشته‌ام. اما همیشه ترجیح دادم بیرون از دولت بمانم. من به استقلال فکری‌ام بیش از هر چیز دیگر اهمیت می‌دادم. وظیفه من مشورت علمی است، نه مشروعیت‌بخشی سیاسی.»

او در ادامه با لحنی جدی‌تر می‌گوید: «سیاستمداران معمولا به دنبال نسخه‌های فوری‌اند. اقتصاد اما صبرمی‌خواهد. تصمیم‌های درست اقتصادی در کوتاه‌مدت اغلب دردناک‌اند. به همین دلیل است که اقتصاددان باید مستقل بماند تا بتواند حقیقت را حتی زمانی که ناخوشایند است بگوید».

تیلور سپس به سراغ موضوع اخلاق در اقتصاد می‌رود و می‌پرسد: آیا اقتصاد می‌تواند بدون اخلاق به نتایج انسانی دست یابد؟

ساموئلسون لحظه‌ای سکوت می‌کند و می‌گوید: «اقتصاد علم رفتار انسان است، پس نمی‌تواند از اخلاق جدا باشد. اما اخلاق به معنای پند و اندرز نیست؛ به معنای درک پیامدهای انسانی تصمیم‌هاست. هر سیاست اقتصادی، هر اصلاح مالی یا تجاری، بر مردم اثر می‌گذارد. اقتصاددان باید آن پیامدها را بسنجد و از مسوولیت اخلاقی خود آگاه باشد.»

او می‌افزاید: «من همیشه گفته‌ام هدف اقتصاد، افزایش رفاه انسان است نه صرفا رشد عددی تولید ناخالص داخلی. اگر اقتصاد نتواند رنج انسانی را کاهش دهد، شکست خورده است».

تیلور از او درباره رابطه اقتصاد و سیاست می‌پرسد.

ساموئلسون پاسخ می‌دهد: «اقتصاد نمی‌تواند سیاست را نادیده بگیرد، اما نباید برده آن شود. علم ما باید به سیاستمداران کمک کند تا تصمیم‌های بهتر بگیرند، نه اینکه ابزار توجیه تصمیم‌های بد باشد.»

او سپس با نگاهی به گذشته قرن بیستم اضافه می‌کند: «اگر چیزی از قرن ما یاد گرفته باشیم، این است که ایدئولوژی‌های اقتصادی وقتی به دگم بدل می‌شوند خطرناک‌اند. از شوروی گرفته تا بازار آزاد مطلق، هر دو می‌توانند به فاجعه ختم شوند. حقیقت جایی میان این دو است: بازار برای خلق ثروت لازم است، دولت برای توزیع منصفانه آن».

در بخش دیگری از مصاحبه، تیلور درباره رابطه ساموئلسون با برادرش، رابرت ساموئلسون، روزنامه‌نگار اقتصادی مشهور، می‌پرسد.

پل ساموئلسون با خنده می‌گوید: «رابرت اقتصاد را از من یاد نگرفت، بلکه از مقاله‌هایم علیه من بهره می‌گرفت! گاهی در ستون‌هایش از سیاست‌های دولتی که من تایید کرده بودم انتقاد می‌کرد. این سنت خانواده ماست که هیچ وقت کاملا با هم موافق نباشیم».

در ادامه گفت‌وگو، تیلور درباره نقش اقتصاد در آموزش عمومی می‌پرسد.

ساموئلسون توضیح می‌دهد: «من همیشه معتقد بودم آموزش اقتصاد باید برای همه در دسترس باشد، نه فقط برای نخبگان. وقتی در دهه ۱۹۴۰ کتاب درسی‌ام را نوشتم، هدفم این بود که مفاهیم دشوار را به زبانی ساده بیان کنم. می‌خواستم مردم بدانند تورم، بیکاری یا مالیات فقط مفاهیم آماری نیستند، بلکه بر زندگی روزمره‌شان اثر می‌گذارند.»

او با لبخند می‌گوید: «در واقع، وقتی کتابم منتشر شد، مادرم گفت بالاخره فهمیدم تو در دانشگاه چه می‌کنی».

در بخش پایانی این قسمت، تیلور از او درباره تاثیر تحولات فناوری و جهانی‌شدن بر آینده اقتصاد می‌پرسد.

ساموئلسون پاسخ می‌دهد: «فناوری و جهانی‌شدن چهره اقتصاد را دگرگون کرده‌اند. اما اصول اساسی همچنان پابرجاست: کمیابی، انتخاب و هزینه فرصت. اقتصاد باید این تحولات را تبیین کند، نه آنکه از آنها بترسد. در آینده، مرز میان اقتصاد و علوم داده، روان‌شناسی و زیست‌شناسی اجتماعی بیش از پیش محو خواهد شد. اقتصاددانان باید چندزبانه شوند؛ یعنی بتوانند با داده، رفتار و نهادها هم‌زمان حرف بزنند».

او جمله پایانی این بخش را چنین بیان می‌کند: «اقتصاد علمی زنده است، چون با انسان سروکار دارد. تا زمانی که انسان‌ها تصمیم می‌گیرند، اقتصاد هم زنده خواهد بود».

* مصاحبه‌کننده