خاستگاه تاریخ  پولی

تمرکز اصلی بر تشریح این موضوع است که چگونه روش «توصیف تحلیلی» میچل، تاکید او بر گردآوری داده‌های تاریخی طولانی و نتیجه‌گیری‌اش درباره نقش مستقل و مهم پول در چرخه‌های تجاری، مسیر را برای «روایت تحلیلی» فریدمن و شوارتز هموار کرد و چگونه اقتصاددانان مکتب شیکاگو در تکمیل این چارچوب تحلیلی نقش‌آفرینی کردند. یادداشت حاضر برای این منظور، به بررسی عمیق مقاله هیو راکوف (Hugh Rockoff) با عنوان «در باب خاستگاه‌های "تاریخ پولی"» (On the Origins of “A Monetary History”) می‌پردازد و واکاوی می‌کند که چگونه سنت فکری میچل و مکتب اقتصادی شیکاگو، بنیادهای روش‌شناختی و تحلیلی اثر بزرگ فریدمن و شوارتز، «تاریخ پولی ایالات متحده» (۱۹۶۳)، را شکل دادند.

راکوف در این مقاله استدلال می‌کند که اگرچه فریدمن و شوارتز عموما به عنوان معماران مکتب پول‌گرایی و نقطه مقابل جریان اصلی کینزی در نظر گرفته می‌شوند، اما ریشه‌های عمیق کار آنان را می‌توان در سنت قدیمی‌تر پژوهش‌های تجربی درباره چرخه‌های تجاری، به ویژه آثار میچل و روش استاندارد دفتر ملی پژوهش‌های اقتصادی (NBER)، جست‌وجو کرد. تمرکز اصلی این یادداشت بر تشریح این تداوم فکری و روش‌شناختی است؛ از تاکید میچل بر «توصیف تحلیلی» (Analytical Description) و گردآوری نظام‌مند داده‌های تاریخی طولانی، تا بسط آن توسط فریدمن و شوارتز در قالب «روایت تحلیلی» (Analytical Narrative) و همچنین نقش اقتصاددانان شیکاگو در تکمیل این چارچوب تحلیلی.

 سنت میچلی

وسلی کلیر میچل، بنیان‌گذار NBER، در اثر کلاسیک خود «چرخه‌های تجاری» (۱۹۱۳) رویکردی را بنیان نهاد که بعدها هسته روش‌شناختی «تاریخ پولی» شد. میچل اگرچه پول را تنها عامل تعیین‌کننده چرخه‌های تجاری نمی‌دانست و برای عوامل غیرپولی متعددی از جمله تعامل دستمزدها، قیمت‌ها و سودها نقش قائل بود، اما با این حال برای پول نقشی مستقل، قابل پیش‌بینی و مهم در تشدید یا تخفیف نوسانات اقتصادی قائل بود (راکوف، ۲۰۰۶). به باور راکوف، میچل و NBER یک روش‌شناسی را برای «تاریخ پولی» به ویژه تاکید بر تدوین سری‌های زمانی بلندمدت و دقیق از داده‌های ماهانه و تحلیل اثرات متغیرهای خاص بر چرخه تجاری فراهم آوردند.

کتاب میچل حاوی کاوشی مقدماتی در همان مسائلی بود که فریدمن و شوارتز با جزئیات بیشتر و برای دوره تاریخی طولانی‌تری در «تاریخ پولی» مورد بررسی قرار دادند. میچل به این نتیجه رسیده بود که پول نقشی مستقل و قابل پیش‌بینی در شکل‌دهی به چرخه تجاری ایفا می‌کند، نتیجه‌ای که کار فریدمن و شوارتز، اگرچه در چندین مورد جزئی به ویژه در نقش سیاست‌های اعطای وام بانکی در انتقال تحولات پولی با آن تفاوت داشت، آن را به شدت تقویت کرد.

راکوف نشان می‌دهد که این تاثیرات در ادبیات مربوط به خاستگاه‌های «تاریخ پولی» عموما نادیده گرفته شده‌اند. بررسی‌های اولیه این کتاب، نقش میچل و اقتصاددانان شیکاگو را نادیده گرفتند و «تاریخ پولی» را پاسخی به اقتصاد کینزی تفسیر کردند. برای نمونه، هری جانسون (۱۹۶۵) در بررسی خود هیچ اشاره‌ای به میچل یا دیگر کارهای قبلی درباره چرخه‌های تجاری نکرد و در عوض بر فقدان یک مدل نظری رسمی در اثر فریدمن و شوارتز متمرکز شد.

دون پاتینکین نیز در مجموعه‌ای از مقالات (۱۹۶۹، ۱۹۷۲ و ۱۹۷۵) بر دین فریدمن به کینز تاکید کرد و سهم اقتصاددانان شیکاگو و میچل را کمرنگ جلوه داد. از سوی دیگر، مورخان اندیشه اقتصادی مانند‌ هاوارد جی. شرمن (۲۰۰۱) نیز با کم‌اهمیت شمردن دیدگاه‌های میچل درباره نقش پول یا تاکید بر تفاوت‌های او با فریدمن و شوارتز، این ارتباط را نادیده گرفتند. راکوف استدلال می‌کند که نادیده گرفتن کتاب «چرخه‌های تجاری» میچل یا تمرکز صرف بر تفاوت‌ها، باعث غفلت از توافق آنان بر سر مهم‌ترین مسائل، یعنی روش‌شناسی و نتیجه‌گیری‌ها درباره نقش پول در چرخه تجاری شده است. پروژه پولی NBER که در نهایت به تالیف «تاریخ پولی» منجر شد، ریشه در سنت میچلی داشت.

این پروژه یکی از پروژه‌های متعددی بود که در دفتر برای بسط مسائلی که میچل ابتدا در «چرخه‌های تجاری» (۱۹۱۳) مورد بررسی قرار داده بود، آغاز شد. این پروژه حتی پیش از پیوستن فریدمن و شوارتز به آن وجود داشت و آرتور برنز، که پس از میچل مدیر NBER شده بود، از فریدمن دعوت کرد تا هدایت آن را بر عهده بگیرد. همچنین والتر دبلیو استوارت بود که به فریدمن پیشنهاد «روایت تحلیلی» را به عنوان پس‌زمینه‌ای برای مطالعه آماری ارائه داد؛ عبارتی که به طور قابل‌توجهی یادآور توصیف فریدمن از کار میچل به عنوان «توصیف تحلیلی» است.

 اثرگذاری میچل بر فریدمن و شوارتز

برای نشان دادن عمق این تاثیرپذیری، راکوف پنج گزاره را برمی‌شمارد که به باور او، خلاصه‌ای از دیدگاه‌های میچل درباره نقش پول در چرخه تجاری هستند و نشان می‌دهند که این گزاره‌ها یافته‌های اصلی فریدمن و شوارتز را نیز در برمی‌گیرند.

این پنج گزاره عبارتند از: (۱) تغییراتی در پول رخ می‌دهد که مستقل از چرخه تجاری هستند؛ (۲) این تغییرات به طور منظم با تغییرات در فعالیت اقتصادی همراهی دارند؛ (۳) بنابراین، پول باعث تغییرات در فعالیت اقتصادی می‌شود؛ (۴) درحالی‌که پول بر چرخه تجاری تاثیر می‌گذارد، عوامل متعدد دیگری نیز چنین تاثیری دارند و (۵) تغییرات در نرخ‌های وام‌دهی بانکی بخش مهمی از مکانیسم انتقال هستند.

در گزاره اول، میچل بین انواع مختلف پول 

(طلا، اسکناس منتشرشده توسط دولت، اسکناس منتشرشده توسط بانک‌ها و سپرده‌های بانکی) تمایز قائل می‌شد و معتقد بود مقادیر طلا و اسکناس دولت نسبتا مستقل از چرخه تجاری هستند، درحالی‌که مقدار سپرده‌ها به شدت به چرخه تجاری وابسته است. اگرچه میچل به جمع زدن این اجزا برای تشکیل یک کل واحد بدگمان بود، فریدمن و شوارتز مصمم بودند تا یک برآورد از کل حجم پول تولید کنند. با این حال، آنان مهم‌ترین جنبه تحلیل میچل را با معرفی تمایز بین پول پرقدرت (High-Powered Money) و پول کم‌قدرت حفظ کردند. این تمایز نکته اصلی میچل را روشن ساخت و نشان داد که چگونه طلا و پول پرقدرت با سپرده‌های بانکی (پول کم‌قدرت) تفاوت دارند.

در گزاره دوم، هر دو به همراهی قابل پیش‌بینی تغییرات حجم پول با فعالیت اقتصادی اعتقاد داشتند. میچل استدلال می‌کرد که افزایش عرضه طلا با تامین ذخایر فراوان برای بانک‌ها و افزایش توان آنان برای اعطای اعتبار با نرخ‌های بهره متعادل، به بهبود فعالیت تجاری کمک می‌کند. او به ویژه به تورم دوره ۱۸۹۶ تا ۱۹۱۱ و بحران‌های بانکی ۱۸۹۳ و ۱۹۰۷ به عنوان شواهدی برای نقش پول اشاره کرد.

فریدمن و شوارتز نیز با تحلیل همین دوره، با میچل هم‌نظر بودند که افزایش تولید طلا در سطح جهان علت مستقیم افزایش قیمت‌ها بوده است، اگرچه در مورد تاثیر آن بر رشد درآمد واقعی در طول چندین چرخه تجاری شک داشتند. همچنین، همراهی بحران‌های بانکی با رکودهای شدید اقتصادی برای هر دو مهم بود. فریدمن و شوارتز در فصل نتیجه‌گیری خود به شش رکود شدید اشاره کردند که هر یک با کاهش حجم پول و چهار مورد از آنان با «اختلالات عمده بانکی و پولی» مشخص شده بود.

گزاره سوم به مساله علیت می‌پردازد. راکوف استدلال می‌کند که اگرچه میچل هرگز این نکته را به صراحت توسعه نداد، اما در توصیف‌هایش به آن مقید بود. تحلیل او از افزایش مستقل عرضه طلا در دهه ۱۸۹۰ و مقایسه بحران ۱۹۰۷ در آمریکا (با بانک مرکزی ضعیف) و بریتانیا (با بانک مرکزی قوی) به وضوح به نقش علی مستقل پول و نهادهای پولی اشاره داشت.

فریدمن و شوارتز این استدلال را با بهره‌گیری نظام‌مندتر از «آزمایش‌های طبیعی» یا «آزمایش‌های فیصله‌بخش» (Crucial Experiments) بسط دادند؛ مواقعی که حجم پول به دلایلی تغییر می‌کرد که به وضوح مستقل از تغییرات همزمان یا آتی در درآمد واقعی یا قیمت‌ها بود. آنان دوره تورم مبتنی بر طلا از ۱۸۹۷ تا ۱۹۱۴ را که میچل نیز بر آن تاکید داشت، به عنوان بهترین شاهد بر جهت علیت از پول به درآمد معرفی کردند 

(فریدمن و شوارتز، ۱۹۶۳؛ راکوف، همان). فیلیپ کاگان نیز در کتاب «تعیین‌کننده‌ها و اثرات تغییرات در حجم پول» (Determinants and Effects of Changes in the Stock of Money) این استدلال را با جزئیات بیشتری توسعه داد.

در گزاره چهارم، هر سه، میچل و فریدمن و شوارتز، بر این باور بودند که پول تنها یکی از عوامل متعدد موثر بر چرخه تجاری است. میچل فهرست بلندی از عوامل غیرپولی از جمله برداشت محصولات کشاورزی و نوسانات بازار سهام را ذکر می‌کرد. فریدمن و شوارتز نیز به صراحت به عوامل غیرپولی مانند «ترکیب تصادفی» برداشت‌های موافق در آمریکا و ناموافق در اروپا در چندین مورد در قرن نوزدهم و سقوط بازار سهام در سال ۱۹۲۹ اشاره کردند.

با این حال، آنان اغلب با توجه به تقسیم کار در NBER، کار خود را با فرض وجود یک چرخه غیر پولی که حتی در غیاب اختلالات پولی نیز ادامه می‌یابد، ساده می‌کردند. نقش آنان توصیف این بود که چگونه نیروهای پولی، چرخه تعیین‌شده توسط عوامل غیرپولی را تحت فشار قرار داده یا می‌کشند. برای مثال، در بحث رکود ۱۹۳۷-  ۱۹۳۸، آنان ادعا نکردند که در غیاب تغییر سیاست پولی، رشد ادامه می‌یافت، بلکه سیاست پولی را «عامل مهمی که به طور قابل‌توجهی شدت کاهش را تشدید کرد» می‌دانستند (فریدمن و شوارتز، همان؛ راکوف، همان).

مهم‌ترین نقطه افتراق در گزاره پنجم، یعنی نقش کانال انتقال نهفته است. میچل بر کانال وام‌دهی بانکی تاکید داشت: هنگامی که بانک‌ها دارای ذخایر فراوان هستند وام‌های بیشتری اعطا می‌کنند، نرخ بهره کاهش می‌یابد و فعالیت اقتصادی تشویق می‌شود. در مقابل، فریدمن و شوارتز این کانال را نادیده گرفتند و در عوض بر کانال مستقیمی تاکید کردند که از تغییرات موقتی در دارایی‌های نقدی به افزایش مخارج می‌رسید. مدل هلیکوپتری فریدمن در مقاله «مقدار بهینه پول» (Optimum Quantity of Money) (۱۹۶۹) نمونه اعلای این دیدگاه است.

راکوف دلایل احتمالی این انحراف را بررسی می‌کند: یافته‌های همزمان مبنی بر تاثیر اندک تغییرات نرخ بهره بر سرمایه‌گذاری، شروع کار بر روی یک مکانیسم انتقال مستقیم‌تر و شواهد تجربی متفاوت از بحران‌های بانکی، به ویژه رکود بزرگ که در آن نرخ‌های بهره اسمی پایین بودند و بنابراین شاخص گمراه‌کننده‌ای از وضعیت پولی به شمار می‌رفتند. راکوف خاطرنشان می‌سازد که این غفلت از کانال اعتباری، بعدها توسط متحدان نزدیک آنان، آلن ملتزر و کارل برونر و همچنین در کار بسیار تاثیرگذار بن برنانکی (۱۹۸۳) درباره «نقش اثرات غیر پولی بحران مالی در تشدید و گسترش رکود بزرگ» (Nonmonetary Effects of the Financial Crisis in the Propagation of the Great Depression) بحران‌های مالی در تشدید رکود بزرگ، مورد انتقاد قرار گرفت و تا حدی بازگشت به دیدگاه بانک‌محور میچل بود.

 تاثیر اقتصاددانان شیکاگویی بر فریدمن و شوارتز

علاوه بر میچل، راکوف تاثیر اقتصاددانان شیکاگو را بر «تاریخ پولی» برمی‌شمارد: هنری سایمونز، لیود مینتس، جیکوب واینر و هنری شولتز. سایمونز (۱۹۳۶) با تمایز مشهورش بین «قاعده در مقابل صلاحدید در سیاست پولی» (Rules Versus Authorities in Monetary Policy)، بذر استدلال برای یک قاعده‌مندی پولی را کاشت، اگرچه فریدمن در نهایت قاعده رشد ثابت حجم پول را بر قاعده ثبات سطح قیمت که سایمونز ترجیح می‌داد، برگزید. مینتس با نقدش بر «دکترین اوراق حقیقی» (Real Bills Doctrine) و انتقاد از عملکرد فدرال‌رزرو در رکود بزرگ، زمینه فکری را برای تحلیل فریدمن و شوارتز فراهم کرد.

واینر نیز از منتقدان سرسخت فدرال‌رزرو در اوایل دهه ۱۹۳۰ بود و فریدمن خود به صراحت اذعان کرد که تحلیل‌های واینر به طور دقیق تز اصلی «تاریخ پولی» را در مورد دوره رکود پیش‌بینی کرده بود. شاید کمتر شناخته‌شده، تاثیر هنری شولتز، اقتصاددان سنجی، باشد. راکوف شباهت‌های روش‌شناختی قابل‌توجهی بین کتاب شولتز، «تئوری و اندازه‌گیری تقاضا» (۱۹۳۸) و کار فریدمن و شوارتز شناسایی می‌کند: هر دو به بازبیانی نظریه‌های موجود به گونه‌ای که با ابزارهای آماری زمان خود قابل آزمون باشند پرداختند، از استدلال‌های شناسایی مشابهی چون عرضه متغیر در مقایسه با تقاضا استفاده کردند و در نهایت هدفشان ارزیابی سیاست‌ها بود.

شواهد دیگری از درک عمیق فریدمن از میچل در مقاله تحسین‌برانگیز او با عنوان «وسلی سی. میچل به عنوان یک تئوریسین اقتصادی» (۱۹۵۰) که در The Journal of Political Economy به چاپ رسید، یافت می‌شود. راکوف با تحلیل مدل ریاضی که فریدمن در این مقاله برای صورتبندی نظریه چرخه تجاری میچل ارائه داده است، نشان می‌دهد که بسیاری از عناصر کلیدی تفکر بعدی فریدمن و شوارتز، از جمله تابع عرضه پول که پول پرقدرت و کم‌قدرت را متمایز می‌کند، در آن مدل اولیه وجود داشته است. اگرچه فریدمن در این مدل کانال وام‌دهی بانکی مورد تاکید میچل را نیز گنجانده بود، اما این بخش هرگز در «تاریخ پولی» و کارهای مرتبط بعدی نقش پیدا نکرد.

راکوف سپس به بررسی منتقدان «تاریخ پولی» مانند جیمز توبین (۱۹۷۰) و پیتر تمین (۱۹۷۶) می‌پردازد و استدلال می‌کند که بخش عمده‌ای از این اختلاف‌نظرها ناشی از عدم درک «روش‌شناسی کلینیکی» (Clinical Methodology)، نوعی روش‌شناسی مبتنی بر رفتار موردی، حاکم بر کار میچل و فریدمن و شوارتز بود. منتقدان که عمدتا در سنت والراسی و با تاکید بر مدل‌های ریاضی و آزمون‌های آماری پرورش یافته بودند، استدلال می‌کردند که همبستگی به تنهایی دال بر علیت نیست و «تاریخ پولی» صرفا روایتی توصیفی است که فرض تاثیر پول را مسلم گرفته است.

تمین به ویژه ادعا کرد که فصل رکود بزرگ در «تاریخ پولی» شواهد مستقلی برای استقلال تغییرات پول ارائه نمی‌دهد و بنابراین فرضیه پولی علت رکود بزرگ، اثبات‌نشده باقی می‌ماند (تمین، ۱۹۷۶؛ راکوف، همان). راکوف در پاسخ از روش کلینیکی دفاع می‌کند. از این منظر، هر دوره تاریخی یک مطالعه موردی مجزاست. یک مورد به تنهایی، مانند رکود بزرگ، چیز زیادی را ثابت نمی‌کند. قدرت استدلال زمانی پدیدار می‌شود که موارد متعدد با یکدیگر مقایسه شده و مورد مقابله قرار گیرند.

فریدمن و شوارتز در فصل نتیجه‌گیری خود با مقایسه بحران ۱۹۰۷ که با محدودیت پرداختی بانک‌ها و بهبود نسبتا سریع همراه بود، با بحران ۱۹۳۰ که بدون چنین اقدامی به طول انجامید و تشدید شد، دقیقا به این روش عمل کردند (فریدمن و شوارتز، همان؛ راکوف، همان). آنان صراحتا از یک قیاس پزشکی برای نشان دادن وزن شواهد استفاده کردند: اگر از ۴۲ زوج متاهل، سه مرد و چهار زن به یک بیماری مشخص مبتلا شوند و سه نفر از آن چهار زن، همسران آن سه مرد بیمار باشند، احتمال تصادفی بودن این نتیجه بسیار اندک است و ظنی قوی بر سرایت بیماری ایجاد می‌کند.

راکوف به این پرسش می‌پردازد که چه عاملی این تداوم چشم‌گیر در نتیجه‌گیری‌ها بین میچل (۱۹۱۳) و فریدمن و شوارتز (۱۹۶۳) را توضیح می‌دهد. او احتمال فشار نهادی برای تایید دیدگاه‌های بنیانگذار یا ناآگاهی از جایگزین‌ها را رد می‌کند و تاکید می‌کند که فریدمن و شوارتز به طور فعالانه در برخی موارد، مانند رد کانال اعتباری میچل، از سنت او فاصله گرفتند. آنا شوارتز خود در پاسخ به پیش‌نویس این مقاله گفته بود که هرگونه تاثیر میچل «باید ناخودآگاه بوده باشد.

من از هیچ بحثی که با میلتون در مورد ارتباط کار میچل با کار خود داشتیم آگاه نیستم» (راکوف، همان). راکوف نتیجه می‌گیرد که توضیح نهایی، ساده‌تر و قانع‌کننده‌تر است: «ثبات بنیادین روابط پولی» (Underlying Stability of Monetary Relations). اگر یک مطالعه کلینیکی کوچک و یک مطالعه بزرگ‌تر و طولانی‌تر هر دو به نتیجه یکسانی برسند، محتمل‌ترین توضیح این است که آن پدیده واقعا وجود دارد. در این مورد، تاثیر مستقل و مهم پول بر چرخه‌های تجاری یک واقعیت باثبات در تاریخ اقتصادی ایالات متحده بود که محققان مختلف، با روش‌های مشابه اما مستقل، به کشف آن نائل آمدند. راکوف تاکید می‌کند که کتاب «تاریخ پولی» تنها یک گسترش ساده حول موضوع «چرخه‌های تجاری» نبود. 

فریدمن و شوارتز از ایده‌های خود و دیگر اقتصاددانان، به ویژه فرم‌های مکتب شیکاگو، برای تشریح تحلیل بهره بردند. با این حال، روش‌شناسی «تاریخ پولی» عمدتا میچلی بود. اگرچه فریدمن معمولا روش خود را به عنوان یک «مارشالی» در مقابل «والراسی» منتقدانش توصیف می‌کرد، اما به نظر راکوف وقتی نوبت به مشخصه‌یابی روش «تاریخ پولی» می‌رسد، بهترین اصطلاح، ممکن است «میچلی» باشد. این یادداشت نشان می‌دهد که درک کامل میراث فکری فریدمن و شوارتز، مستلزم شناخت عمیق سنت فکری است که از میچل و NBER سرچشمه گرفته و در بستر مکتب شیکاگو پرورش یافته است.