اسرائیل؛ موجودیتی وابسته به جنگ

تجربه‌ تاریخی اسرائیل از زمان تاسیس در سال ۱۹۴۸ تاکنون، با بیش از پانزده درگیری نظامی عمده، نشان می‌دهد که این رژیم نه‌تنها در برابر تهدیدها واکنش نشان داده، بلکه سیاست تهاجمی پیشگیرانه را نیز دنبال کرده است تا موقعیت استراتژیک خود را تثبیت کرده و ارتقا دهد. نمونه‌های بارز این رویکرد شامل اشغال بلندی‌های جولان، اشغال کرانه غربی و اشغال شرق بیت‌المقدس است. از سوی دیگر، ساختار هویتی و سیاسی اسرائیل به‌گونه‌ای شکل ‌گرفته است که مفهوم تهدید دائمی و جنگ، محور اصلی حفظ انسجام ملی به شمار می‌رود.

بر اساس رویکرد سازه‌انگاری، هویت اسرائیل نه‌تنها از منظر امنیتی تعریف می‌شود، بلکه در تعامل مستمر با «دیگری» شکل می‌گیرد؛ دیگری‌ای که عمدتا جمهوری اسلامی ایران، کشورهای عربی و مسلمانان هستند و گفتمان تهدید، همواره بخش جدایی‌ناپذیر سیاست داخلی اسرائیل بوده است. تصویر اسرائیل به‌عنوان «قربانی دائمی» در گفتمان سیاسی داخلی، به تثبیت انسجام اجتماعی و مشروعیت خودساخته آن کمک کرده است. در چنین ساختاری، تشدید درگیری‌ها معمولا به سود احزاب راست‌گرا، مخصوصا لیکود و چهره‌هایی مانند بنیامین نتانیاهو، تمام می‌شود.

موقعیت ژئوپلیتیک اسرائیل نیز عمق این منطق را تشدید می‌کند. اسرائیل رژیمی کوچک و فاقد عمق استراتژیک است، با مرزهای اشغالی نزدیک به همسایگانی چون سوریه، لبنان، اردن، مصر و در مجاورت ایران، درحالی‌که موازنه قدرت منطقه‌ای علیه آن است. در چنین شرایطی، از دید تصمیم‌گیرندگان این رژیم، سیاست ضربه پیشگیرانه (پرِیمپتیو)، ابزاری ضروری برای جلوگیری از ظهور کامل تهدیدهای بالقوه به شمار می‌آید. این سیاست پیشگیرانه در دهه‌های اخیر بارها به اجرا درآمده است: از حمله هوایی به تاسیسات هسته‌ای عراق در سال ۱۹۸۱ تا بمباران سوریه در ۲۰۰۷ و در سال‌های اخیر هدف قرار دادن مراکز هسته‌ای و نظامی ایران.

یکی از جدیدترین نمونه‌های این رویکرد، حمله هوایی اسرائیل به مقر سیاسی حماس در دوحه، پایتخت قطر، در ۹ سپتامبر ۲۰۲۵ است. این حمله در زمانی صورت گرفت که هیات مذاکره‌کننده حماس در حال بررسی طرح آتش‌بس پیشنهادی ایالات‌متحده بود. اسرائیل اعلام کرده است که هدف حذف رهبری ارشد حماس بوده و در بیانیه‌ای مسوولیت عملیات را به عهده گرفت. این حمله باعث قطع فوری مذاکرات آتش‌بس شد و به تشدید تنش‌های منطقه‌ای انجامید. واکنش‌های بین‌المللی نیز تند بود؛ قطر این حمله را «تروریسم دولتی» خواند، روسیه آن را نقض فاحش منشور سازمان ملل دانست و بسیاری از کشورها از تاثیر آن بر روند آتش‌بس و ثبات منطقه ابراز نگرانی کردند. اما دنی دانون، نماینده اسرائیل در سازمان ملل، خطاب به شیخ محمد عبدالرحمن آل ثانی گفت: «وقت آن رسیده که قطر انتخاب کند... تاریخ با همدستان مهربان نخواهد بود. یا قطر حماس را محکوم و اخراج می‌کند، یا ما این کار را می‌کنیم.»

از این منظر، این عملیات جدید اسرائیل کاملا در چارچوب منطق بقا جای می‌گیرد: نه صرفا واکنش به حمله یا تهدید مستقیم، بلکه اقدامی پیشگیرانه برای تحت‌ فشار قرار دادن طرف مقابل، تقویت پیام بازدارندگی و نشان دادن به متحدان و دشمنان که اسرائیل صرفا ساکن یک منطقه استراتژیک نیست، بلکه بازیگری است که در صورت لزوم خود را فعالانه وارد میدان می‌کند.

در بعد بین‌المللی، جنگ هم به‌منزله یک وسیله برای تقویت موقعیت اسرائیل به‌عنوان متحد غیرقابل جایگزین غرب، به‌ویژه ایالات‌متحده، مورداستفاده قرار گرفته است. ادامه درگیری‌ها به اسرائیل این امکان را داده که حمایت‌های نظامی، مالی و فناوری قابل‌توجهی را جذب کند؛ کمکی که به برتری استراتژیک و توان دفاعی‌اش قوت می‌بخشد.

در داخل اسرائیل و در سرزمین‌های اشغالی، جنگ و سیاست امنیتی نهادینه‌شده به ابزارهایی برای مهار جمعیت فلسطینی و تثبیت اشغال بدل شده است. سیاست شهرک‌سازی در کرانه غربی و مقررات سخت‌گیرانه علیه فلسطینیان در غزه و دیگر مناطق، هم از جنگ داخلی و هم از منطق درگیری بین‌المللی بهره می‌برد. تا سال ۲۰۲۴، بیش از ۷۰۰ هزار اسرائیلی در شهرک‌های کرانه غربی زندگی می‌کردند؛ شهرک‌هایی که امنیتشان اغلب توسط نیروهای نظامی و تدابیر سخت‌گیرانه تامین و اشغال عملا تثبیت می‌شود. در مرکز ساختار دفاعی اسرائیل نیز بازدارندگی هسته‌ای و دکترین‌های «سامسون» و «بگین» ایستاده‌اند.

اگرچه اسرائیل رسما وجود سلاح‌های هسته‌ای‌اش را تایید نکرده، اما تخمین‌ها حاکی از صدها کلاهک هسته‌ای هستند. دکترین «سامسون» به معنای تهدید به واکنش هسته‌ای در برابر حمله‌ای موجودیتی است و جزو ستون‌های دفاعی اسرائیل محسوب می‌شود؛ و دکترین «بگین» مجوز حملات پیشگیرانه برای جلوگیری از دستیابی دشمنان به سلاح‌های کشتار جمعی را می‌دهد. این دکترین‌ها، پشتوانه بسیاری از عملیات نظامی اسرائیل، ازجمله حملات به تاسیسات هسته‌ای ایران و حمله جدید به قطر، به شمار می‌آیند.

تحلیلگران مختلف این روند را از منظرهای متفاوت بررسی کرده‌اند. جان مرشایمر بر این باور است که در نظام آنارشیک بین‌الملل، اسرائیل ناگزیر به اتخاذ سیاست تهاجمی بلندمدت برای تضمین امنیت خود است، حتی اگر این به درگیری مداوم منجر شود. باری بوزان تاکید می‌کند که ساخت گفتمان تهدید به‌عنوان ابزاری امنیتی، ممکن است تنش‌ها را تشدید کرده و فرآیند عادی‌سازی روابط را شکننده کند. نوآم چامسکی اسرائیل را بازیگری استعماری می‌بیند که با بهره‌گیری از حمایت آمریکا، پروژه نظامی‌گری خود را پیش برده و به‌صورت ساختاری از خشونت علیه فلسطینیان دفاع می‌کند. مارتین کرامر استفاده از زور سخت و بازدارندگی فعال را تنها راه بقا در یک محیط منطقه‌ای خصمانه می‌داند و کنت والتز معتقد است که اگرچه سلاح‌های هسته‌ای می‌توانند ثبات‌آفرین باشند، اما انحصار آنها توسط اسرائیل بدون یک موازنه منطقه‌ای قابل‌اعتماد، ممکن است به بی‌ثباتی و تشدید درگیری‌ها منتهی شود.

ازاین‌رو، اگرچه ممکن است برخی سیاستمداران یا تحلیلگران جنگ را به‌عنوان یک گزینه‌ کم‌هزینه یا آخرین راه‌حل ببینند، اما نگاه جامع به سیاست‌‌های نظامی و امنیتی اسرائیل نشان می‌دهد که برای اسرائیل جنگ نه یک بحران گذرا و نه یک انتخاب اختیاری، بلکه یک ضرورت استراتژیک و بنیادین برای بقا به شمار می‌رود. از این منظر، تخصیص بودجه‌های هنگفت به امور دفاعی، سرمایه‌گذاری در فناوری‌های پیشرفته و بهره‌گیری مداوم از عملیات پیش‌دستانه، همه نشانه‌هایی هستند از این واقعیت که اسرائیل بقای خود را در جنگ می‌جوید و هر درگیری را از منظر ژئوپلیتیک، روانی و استراتژیک فرصتی برای تقویت موقعیت خود می‌بیند.

* دکترای روابط بین‌الملل و پژوهشگر مسائل استراتژیک