از ژئوپلیتیک آخرالزمانی تا آتش جنگ در خاورمیانه

نمونه تاریخی روشنی از این امر را میتوان در آلمان نازی دید. نازیها با طرح ایده «فضای حیاتی» چنین وانمود میکردند که بقای ملت آلمان و دستیابی به شکوفایی، تنها در گرو گسترش سرزمینی به سوی شرق است؛ ایدهای که با تبلیغات فراگیر در رسانهها، نظام آموزشی و ابزارهای فرهنگی به جامعه تزریق میشد و نژاد ژرمن را بهعنوان «نژاد برتر» و دیگر ملتها را در جایگاه «نژادهای پست» قرار میداد. با این هدف، درحالیکه روزنامهها، پوسترها و آثار سینمایی دشمن را موجودی هولناک و غیرانسانی به تصویر میکشیدند، همان تولیدات با بهرهگیری از جلوههای بصری خیرهکننده، هیتلر و حزب نازی را بسان منجی و رهاییبخش ملت آلمان معرفی میکردند. نظام آموزشی نیز، همزمان با قرار دادن آلمان در مرکز نقشههای درسی و جهان، سرزمینهای شرقی را بهعنوان «فضای طبیعی گسترش» بازنمایی میکرد. در کنار اینها، اندیشکدهها و نظریهپردازان وابسته به رژیم نیز با تکیه بر زبان علمی و اصطلاحات ژئوپلیتیک، به توجیه و مشروعیتبخشی این سیاستها میپرداختند.
در عین حال، تبلیغات نازیها تنها به عرصه سیاست محدود نمیشد، بلکه آنان ایدئولوژی خود را با نوعی «شبهدین» درهم تنیده بودند. مفاهیمی همچون «رسالت تاریخی ملت آلمان»، «پاکی خون آریایی» و نمادهایی نظیر «صلیب شکسته» بهگونهای بازنمایی میشدند که گسترشطلبی و نسلکشی نه بهعنوان تصمیمی سیاسی، بلکه بهمثابه ماموریتی مقدس جلوه داده میشد. در این چارچوب، ایدئولوژی به مرتبهای اسطورهای و دینی ارتقا یافت و خشونت بهعنوان ضرورتی تاریخی و حتی الهی مشروعیت پیدا کرد. در نهایت، توسعهطلبی نازیها صرفا یک راهبرد نظامی نبود، بلکه بیش از هر چیز بهمنزله یک «نبرد روایت» عمل میکرد. این نبرد با تکیه بر مفهومسازیهای ژئوپلیتیک و تبلیغات فرهنگی، نهتنها بر ذهن آلمانیها بلکه بر بخشی از افکار عمومی جهان اثر گذاشت. تجربه نازیها نشان داد ژئوپلیتیک میتواند از دانش تحلیلی به ابزاری ایدئولوژیک برای توجیه سلطه و خشونت بدل شود. آنان با بهرهگیری از رسانه و خطابه، جامعه آلمان را متقاعد کردند که توسعهطلبی و جنگ رسالتی تاریخی است.
امتداد این تجربه تاریخی تا امروز نشان میدهد که سیاستهای اسرائیل در خاورمیانه همچنان بر همان منطق استوار است. طرح موسوم به «اسرائیل بزرگ» که بر ایدئولوژی صهیونیسم بنا شده است، نمونهای روشن از مفهومسازی ژئوپلیتیک به شمار میآید. از آغاز قرن بیستم، اندیشه «سرزمین موعود از نیل تا فرات» حضوری مداوم در گفتمان صهیونیستی داشته و پیوسته دنبال شده است. در همین چارچوب، خاخامهایی چون «هرش خالیشر» و پس از او «ایزاک کوک» بر این باور بودند که بازگشت به سرزمین مقدس و تشکیل دولت یهودی، مقدمهای برای رستگاری نهایی و ظهور ماشیح (مسیح) خواهد بود. این برداشت، با تکیه بر متون دینی یهود که سرزمین کنعان را «میراث ابدی بنیاسرائیل» معرفی میکنند، بهتدریج به شالوده سیاستهای توسعهطلبانه اسرائیل بدل شد. بر اساس این قرائت، سرزمین نه تنها یک دارایی سیاسی، بلکه «ارث الهی» قوم یهود تلقی میشود. نقشهای که نتانیاهو از «اسرائیل بزرگ» نیز ارائه داد، بازتاب آشکار همین نگرش است؛ نگاهی که گسترش مرزهای اسرائیل از نیل تا فرات و حتی فراتر، تا بخشهایی از ایران و شبهجزیره عربستان، را نه صرفا یک هدف سیاسی، بلکه «حق تاریخی و الهی» قلمداد میکند.
در این چارچوب، صهیونیسم با تکیه بر مفاهیم دینی مانند «قوم برگزیده» و «سرزمین موعود»، این باورها را از بستر تاریخی و دینی جدا کرده و به دستور کاری سیاسی و توسعهطلبانه تبدیل کرده است؛ بهگونهای که «قوم برگزیده» به معنای برتری نژادی و «سرزمین موعود» به معنای حق اشغال و گسترش قلمرو، بازخوانی میشود. در واقع، این بازخوانی ایدئولوژیک از دین، همانند بازنمایی نازیها از علم ژنتیک و جغرافیا و ابزاری برای توجیه سلطه و خشونت است. در قرائت آخرالزمانی این ایده، حتی برخی جریانهای صهیونیستی جنگ و خونریزی را بخشی از تحقق وعدههای الهی دانسته و خشونت علیه فلسطینیها را نه جنایت، بلکه وظیفهای دینی برای زمینهسازی ظهور معرفی میکنند. چنین نگرشی، مشابه ایدئولوژی نازیها، خشونت را از سطح یک تصمیم سیاسی فراتر برده و آن را به «ضرورتی تاریخی» و «تکلیفی مقدس» ارتقا داده است.
در این میان، رخدادهای اخیر غزه برجستهترین نمود این رویکرد به شمار میآید. از آغاز جنگ ۲۰۲۳ تاکنون، بیش از ۷۰ هزار فلسطینی کشته و حدود ۲۰۰ هزار نفر زخمی شدهاند که اکثریت آنان زنان و کودکان هستند. بیش از ۹۰ درصد خانهها و زیرساختهای غزه ویران شده ومیلیونها نفر آواره شدهاند. بیمارستانها، مدارس، اردوگاههای پناهجویان و حتی چادرهای آوارگان بارها هدف بمباران قرار گرفتهاند. کشتار بیمارستان المعمدانی، بمباران اردوگاه مواصی و کشف گورهای دستهجمعی در مناطق مختلف غزه تنها بخشی از این جنایات است. این حجم از ویرانی و کشتار، نه یک «عملیات نظامی»، بلکه مصداق بارز نسلکشی و جنایت جنگی است که بارها توسط سازمانهای حقوق بشری و حتی کمیسیونهای سازمان ملل مطرح شده است. به این ترتیب، اسرائیل با بازنمایی فلسطینیها بهعنوان «تروریست» تلاش میکند این جنایات را توجیه کند. رسانههای غربی حامی نیز در بسیاری موارد این تصویر را بازتولید میکنند و به افکار عمومی جهانی القا میکنند که جنگ غزه صرفا نبردی علیه «تروریسم» است، نه علیه یک ملت تحت اشغال. اما واقعیت میدانی نابودی یک ملت، تخریب کامل یک سرزمین و آوارهسازیمیلیونها انسان است. تصاویر کودکان بیجان، بیمارستانهای ویران و خانوادههایی که در یک شب همه چیز خود را از دست دادهاند، حقیقتی است که هیچ توجیه و بازنمایی رسانهای نمیتواند آن را پنهان کند.
جمعبندی
مقایسه تجربه آلمان نازی و سیاستهای امروز اسرائیل نشان میدهد که چگونه مفهومسازی و بازنمایی ژئوپلیتیک میتواند به ابزاری برای توجیه توسعهطلبی و خشونت بدل شود. نازیها با ایده «فضای حیاتی» اروپا را به خاک و خون کشیدند. امروز صهیونیسم با ایده «قوم برگزیده» و «سرزمین موعود»، خاورمیانه را به میدان جنگی بیپایان بدل کرده است. جنایات اسرائیل در غزه ـ از کشتار دهها هزار غیرنظامی تا ویرانی کامل زیرساختها ـ نشان میدهد که این پروژه نه صرفا یک استراتژی سیاسی، بلکه یک ژئوپلیتیک آخرالزمانی است که خون و ویرانی را بهعنوان ابزار تحقق خود به کار میگیرد. پیام روشن این است: اگر این روایتها بدون نقد و بازخوانی رها شوند، همانگونه که «فضای حیاتی» نازیها اروپا را به جنگی ویرانگر کشاند، «اسرائیل بزرگ» نیز میتواند خاورمیانه را در آتشی بیپایان بسوزاند.
تنها راه مقابله، دیدن پشت پرده این روایتها و به چالش کشیدن بازنماییهایی است که جنایت و نسلکشی را بهعنوان «ضرورت تاریخی» جا میزنند. رسانهها، روشنفکران و افکار عمومی جهانی باید این روایتهای تحریفشده را افشا کنند و اجازه ندهند که خونریزی و اشغال به نام دین یا امنیت مشروعیت پیدا کند. آینده منطقه در گرو آن است که حقیقت بر روایتهای ساختهشده غلبه کند و صدای قربانیان، بهویژه مردم غزه، در برابر ماشین تبلیغاتی و نظامی اسرائیل شنیده شود.
* پژوهشگر ژئوپلیتیک