جهان امروز، نه صحنه صعود قدرتهای نو که باشگاهی بسته از دولتهای سالخورده است
پایان شور صعود؛ آغاز دوران رکود قدرتها
ملتهای زنده، قدرتهای نوظهور صنعتی بودند؛ کشورهایی با جمعیتهای رو به رشد، فناوریهای دگرگونکننده و ارتشهایی با بُرد و قدرت بیسابقه. ملتهای در حال مرگ، امپراتوریهایی فاسد و ایستاده در برابر تغییر بودند که به روشهای منسوخ چسبیده و در سراشیبی فروپاشی گام میزدند. سالزبری بیم داشت که برخورد میان قدرتهای صعودی و قدرتهای رو به زوال، جهان را به ورطه جنگی ویرانگر بکشد.
اکنون، آن عصر دگرگونی قدرتها رو به پایان است. برای نخستینبار در چند قرن اخیر، هیچ کشوری آنقدر سریع در حال رشد نیست که بتواند توازن جهانی را بر هم زند. انفجارهای جمعیتی، جهشهای صنعتی و فتوحات سرزمینی که زمانی موتور محرک قدرتهای بزرگ بودند، دیگر به پایان مسیر رسیدهاند. چین، آخرین قدرت بزرگ در حال صعود، به نقطه اوج خود رسیده؛ اقتصادش کند شده و جمعیتش رو به کاهش است. ژاپن، روسیه و اروپا بیش از یک دهه است که در رکود بهسر میبرند. هند جوان است، اما فاقد سرمایه انسانی و توان نهادی لازم برای تبدیل این جوانی به قدرت. ایالات متحده هم با بدهی سنگین، رشد کند و شکافهای سیاسی دستوپنجه نرم میکند، اما در مقایسه با رقبایی که در باتلاق افول فرو رفتهاند، هنوز برتری نسبی دارد.
جهان امروز، نه صحنه صعود قدرتهای نو، که باشگاهی بسته از دولتهای سالخورده است که میان قدرتهای متوسط، کشورهای در حال توسعه و دولتهای در آستانه فروپاشی حلقه زدهاند. این چرخش تاریخی پیامدهای ژرفی دارد. در بلندمدت، شاید پایان دوران قدرتهای در حال صعود بتواند جهان را از چرخه ویرانگر رقابتهای امپراتوری و جنگهای جهانی نجات دهد. اما در کوتاهمدت، رکود و شوکهای جمعیتی خطرهای تازهای ایجاد کردهاند: دولتهای شکننده زیر بار بدهی و فشار جمعیت جوان در حال فروپاشیاند، قدرتهای گرفتار در افول به نظامیگری و تجدید ادعاهای ارضی روی آوردهاند تا سقوط خود را پنهان کنند، ناامنی اقتصادی افراطگرایی را دامن زده و دموکراسیها را فرسوده ساخته است، و ایالات متحده نیز به سوی یکجانبهگرایی خشن و خودمحورانه رانده میشود. دوران قدرتهای صعودی به پایان رسیده، اما عصر پس از آن شاید به همان اندازه بیثبات و پرخطر باشد.
قیاسهایی که این روزها چین را با آتن در حال خیزش و آمریکا را با اسپارتای نگران از افول مقایسه میکنند، چندان دقیق نیستند. قدرتهای «در حال صعود» پدیدهای مدرناند و تنها در ۲۵۰ سال گذشته شکل گرفتهاند؛ یعنی از زمان انقلاب صنعتی. پیش از آن، جوامع گرفتار «تله مالتوسی» بودند: هر افزایش ثروت بلافاصله با رشد جمعیت خنثی میشد و سطح زندگی در حد معیشت باقی میماند. انقلاب صنعتی با بهرهگیری از زغالسنگ، بخار و نفت، این چرخه را شکست و برای نخستینبار ثروت، جمعیت و قدرت نظامی را در مسیری مشترک و فزاینده قرار داد. از آن زمان، کشورها میتوانستند قدرت خود را نه با غارت و تصرف، بلکه با رشد مداوم و مرکب اقتصادی افزایش دهند.
این دگرگونی عظیم بر سه نیروی اصلی استوار بود:
فناوریهایی که بهرهوری را جهش دادند،
انفجار جمعیتی که نیروی کار و ارتشها را انبوه ساخت،
و ماشینهای نظامی صنعتی که امکان تسخیر سریعتر و گستردهتر را فراهم کردند.
پیش از صنعتیشدن، چنین پویاییای وجود نداشت. از سال یک میلادی تا ۱۸۲۰، درآمد سرانه جهان سالانه تنها ۰٫۰۱۷ درصد رشد کرد؛ یعنی کمتر از دو درصد در هر قرن. فقر همگانی بود و تغییر در توازن قدرت معمولا به شکلهای مقطعی و خشونتبار رخ میداد: امپراتوریهای چین و هند از مازاد کشاورزی تغذیه میکردند، ونیز و عثمانی از تجارت مالیات میگرفتند، اسپانیا و پرتغال نقره میدزدیدند، و خاندانهای هاپسبورگ و بوربون از طریق ازدواجهای سیاسی قلمرو میگستراندند. انقلابهای نظامی نیز، از سوارهنظام مغول تا توپخانه امپراتوریهای عثمانی، صفوی و گورکانی، تنها موقتا موازنه را تغییر میدادند؛ تا زمانی که دیگران با آن سازگار میشدند.
انقلاب صنعتی این نظم کهن را واژگون کرد. جامعههایی که قرنها در فقر ایستا بودند، در کمتر از یک سده به جهان مدرن جهش کردند. یک انگلیسی متولد ۱۸۳۰ در کودکی هنوز در دنیایی از شمع، کالسکه و کشتی چوبی میزیست، اما در پیری میتوانست با قطار سفر کند، تلگراف بفرستد و در خیابانهای روشن و آسفالتشده با کالاهای کارخانهای و لولهکشی مدرن زندگی کند. مصرف سرانه انرژی او در طول زندگی پنج تا ده برابر شد.
در قرن نوزدهم، رشد درآمد سرانه در جهان ۳۰ برابر دوره پیشاصنعتی شد و تنها در چند کشور متمرکز بود. بریتانیا، ایالات متحده و آلمان از کمتر از ده درصد تولید صنعتی جهان در سال ۱۸۰۰ به بیش از نیمی از آن در ۱۹۰۰ رسیدند، درحالیکه درآمد سرانهشان سه برابر شد. در مقابل، سهم چین و هند از تولید جهانی از بیش از نیمی به کمتر از ده درصد سقوط کرد و امپراتوریهای عثمانی، روسیه و هاپسبورگ در کشاورزی باقی ماندند. در آغاز قرن بیستم، درآمد سرانه در کشورهای پیشرفته صنعتی هشت تا ده برابر چین یا هند بود. این شکاف عظیم، همان چیزی است که اقتصاددانان بعدها «شکاف بزرگ» نامیدند.
رشد بهرهوری به انفجار جمعیتی انجامید. در جوامع پیشاصنعتی، جمعیت قرنها تقریبا ثابت بود، اما صنعتیشدن مرزها را شکست: در قرن نوزدهم، جمعیت جهانی ده برابر سریعتر از میانگین هزار سال پیشین رشد کرد. کشاورزی مکانیزه، بهداشت، برق، سرماسازی و داروهای جدید امید به زندگی را بیش از ۶۰ درصد افزایش داد. جمعیت آلمان، بریتانیا و آمریکا دو برابر شد و ارتشهایی که پیشتر دهها هزار نفر بودند، حالا میلیونها سرباز داشتند.
نیروی انسانی، موتور ارتشهای صنعتی شد؛ سومین رکن قدرت نوظهور. جنگهای پیشاصنعتی، اگرچه خونبار، اما محدود بودند؛ ارتشها کوچک، فصلی و کند بودند. اما با ظهور قطار، تلگراف و کشتی بخار، بسیج تودهای ممکن شد. سلاحهای جدید ــ از تفنگ تا مسلسل و توپخانه سنگین ــ قدرت تخریب را چند برابر کردند. تا اوایل قرن بیستم، امپراتوریهای صنعتی چهارپنجم زمین را در کنترل داشتند و نقشه جهان به رقابت چند قدرت صعودی محدود شد.
امروز اما سه نیرویی که قدرتهای صعودی را پدید آوردند ــ فناوری، جمعیت و فتوحات ــ همگی در حال افولاند. رشد بهرهوری کند شده، جمعیت کشورها در حال کاهش است و تسخیر سرزمین در جهان مدرن دیگر آسان یا حتی ممکن نیست. چین، که زمانی نماد خیزش بود، اکنون با بدهی عظیم، رکود در بخش املاک، کاهش جمعیت و نارضایتی اجتماعی روبهرو است. اروپا با بحران انرژی و کهولت جمعیت دستوپنجه نرم میکند. روسیه، گرفتار جنگ و تحریم، درگیر فرسایش مزمن است. هند هنوز زیرساختها و آموزش کافی ندارد. و آمریکا، با وجود مشکلات درونی، تنها قدرتی است که از همه آنها جلوتر مانده ــ نه به دلیل صعود چشمگیر، بلکه چون دیگران در حال سقوط هستند.
جهان در آغاز قرن بیستویکم، نه صحنه خیزش قدرتهای تازه، بلکه عرصهای از دولتهای سالخورده است که برای حفظ جایگاه خود در نظمی راکد تلاش میکنند. شاید این وضعیت از بروز جنگهای جهانی تازه جلوگیری کند، اما در عین حال، بحرانهایی از نوع دیگر زاده است: نابرابری، مهاجرت، افراطگرایی، فروپاشی اجتماعی و بیثباتی سیاسی. نظم جهانی همچنان پابرجاست، اما در سکونی سنگین، بدون نیروهای تازهای که آن را زنده نگه دارند.

* دانشیار علوم سیاسی در دانشگاه تافتس