سناریوهایی برای همزیستی چین و آمریکا در دهه ۲۰۳۰
تلاشهای دولت بایدن برای تعریف سیاست جهانی معاصر در قالب رقابت گسترده بین دموکراسیها و خودکامگیها، منعکسکننده دیدگاهی اساسا لیبرال از سیاست خارجی است و بیشتر مشکلات جهان را به گردن رژیمهای خودکامه میاندازد که ارزشهای آنها با ارزشهای آمریکا در تضاد است. علاوه بر این، این باور که چین یک تهدید است، زیرا توسط یک حزب مستبد لنینیستی اداره میشود، در میان جمهوریخواهان نیز از حمایت قابلتوجهی برخوردار است.
به تعبیر اچ. آر. مک مستر که مشاور امنیت ملی در زمان دولت اول دونالد ترامپ بود، چین یک تهدید است «زیرا رهبرانش یک مدل بسته و اقتدارگرا را بهعنوان جایگزینی برای حکومت دموکراتیک و اقتصاد بازار آزاد ترویج میکنند». یا همانطور که مایک پمپئو، وزیر امور خارجه وقت در سال ۲۰۲۰ استدلال کرد: «امروز این یک حزب کمونیست چینیِ متفاوت از ۱۰ سال پیش است... این یک حزب کمونیست چینی است که خود را وقف نابودی اندیشههای غربی، دموکراسیهای غربی و ارزشهای غربی میداند». از این منظر، برای تعامل با چین قدرتمند باید به دنبال تغییر نظم داخلی آن بود.
این تمایل به دیدن سیاست جهانی در قالب مبارزه بین سیستمهای خوب و بد، جنبه تاریک لیبرالیسم را نشان میدهد. لیبرالیسم در بطن خود فرض میکند که همه انسانها دارای حقوق اساسی خاصی هستند که نباید نقض شوند و میگوید که تنها دولتهایی که به این حقوق احترام میگذارند واقعا مشروع هستند. در عمل، این به معنای یک سیستم سیاسی است که در آن قدرت دولتی محدود است، رهبران در برابر شهروندان پاسخگو هستند، حاکمیت قانون حاکم است و حقوق اساسی رعایت میشود. باتوجهبه این باور که این حقوق برای همهی انسانها - صرف نظر از جایی که در آن زندگی میکنند - اعمال میشود، دولتهای لیبرال قدرتمند اغلب وسوسه میشوند که این اصول را به کشورهای دیگر صادر کنند.
شوربختانه، این «انگیزه صلیبی» باعث میشود درگیری بین ایالات متحده و رژیمهای خودکامه مانند رژیمهای مستقر در چین یا روسیه کمابیش اجتنابناپذیر شود. این انگیزه همچنین تلاشهای ایالات متحده برای مشارکت با سایر «غیردموکراسیها» بهمنظور منزوی کردن رقبای «قدرتهای بزرگ» خاص را پیچیده میکند. اگر واشنگتن حمایت خود را مشروط به اتخاذ اصلاحات دموکراتیک یا بهبود سوابق حقوقبشری آنها کند (و حتی بیشتر از آن اگر پکن از شرکای خود چنین خواستهای نداشته باشد) شرکای بالقوه ممکن است خشمگین و مقاوم شوند. علاوه بر این، رهبران ایالات متحده اگر ضرورت احترام به حقوق بشر و پذیرش دموکراسی را تمجید کنند، ریاکارانه به نظر میرسند و وقتی برخی از شرکای کلیدی این توصیه را نادیده میگیرند، چشم خود را میبندند.
به طور خلاصه، پیامدهای لیبرالیسم برای روابط بین ایالات متحده و چین متفاوت است. از یک سو، این امر بهدرستی تاثیر تعدیلکنندهای که روابط اقتصادی نزدیک میتواند بر روابط دوجانبه داشته باشد، و توانایی نهادهای جهانی برای تسهیل همکاری در مواجهه با وسوسههای دولتها برای تقلب یا انجام آن بهتنهایی را مورد شناسایی قرار میدهد. این عوامل درگیری یا جنگ را غیرممکن نمیکنند، اما احتمال آنها را کمتر میکنند. از سوی دیگر، این دیدگاه لیبرال که رژیمهای دموکراتیک تنها حامیان قابلاعتماد حقوق اساسی هستند، نمیتواند ادراکات پکن از تهدید را تشدید کند و این باور را تقویت میکند که ایالات متحده و چین نمیتوانند در درازمدت با یکدیگر همزیستی داشته باشند.