مانور واشنگتن برای تداوم هژمونی

 شنیده‌ها حاکی از این است که مقامات آمریکایی در جلسات غیرعلنی به متحدان ناتو گفته‌اند که کاهش نیرو در رومانی تنها آغاز این روند بوده است. چهارشنبه هفته پیش بود که وزارت دفاع رومانی اعلام کرده بود که واشنگتن تصمیم خود را برای کاهش نیروها به بخارست و دیگر اعضای ناتو اطلاع داده است. بر اساس این تصمیم، برخی از واحدهای مستقر در پایگاه هوایی رومانی دیگر به‌صورت چرخشی جابه‌جا نخواهند شد. 

منابع غربی دلیل این اقدام را افزایش آمادگی نیروهای اروپایی دانسته و آن را از نگاه آمریکا «قابل قبول» توصیف کرده‌اند. با این حال، واشنگتن تاکید دارد که این کاهش به معنای عقب‌نشینی از اروپا نیست و حضور نظامی در لهستان و کشورهای بالتیک بدون تغییر ادامه خواهد یافت. پیش‌تر نیز نشریه پالتیکو گزارش داده بود که آمریکا احتمالا تا یک‌سوم از ۸۰ هزار نیروی خود در اروپا را کاهش خواهد داد؛ نیروهایی که بخش عمده‌شان(۳۵ هزار) در آلمان مستقر هستند. ارتش آمریکا اعلام کرده که بازگشت نیروها نه به معنای کاهش تعهد واشنگتن به ناتو، بلکه نشانه افزایش توان دفاعی اروپا و بخشی از راهبرد پنتاگون برای تمرکز بر نیم‌کره غربی و اقیانوس آرام و ایجاد توازن در نیروهای متعارف است. 

انتشار این خبر در شرایطی صورت می‌گیرد که بسیاری انتظار داشتند واشنگتن در اوج تنش‌های فزاینده با روسیه، حضور نظامی خود را در اروپا تقویت کند. اکنون که کشورهای اروپایی در تلاش‌اند توان دفاعی و نظامی خویش را در برابر مسکو افزایش دهند، تصمیم آمریکا برای کاهش نیروها اقدامی غیرمنتظره جلوه می‌کند؛ حرکتی که پرسش‌های تازه‌ای درباره اهداف و محاسبات راهبردی واشنگتن برمی‌انگیزد.

در نگاه نخست، این تصمیم شاید صرفا به‌عنوان یک بازتنظیم تاکتیکی نیروها تفسیر شود، اما اگر آن را در پرتو نظریه‌های کلان روابط بین‌الملل بررسی کنیم، معنای عمیق‌تری آشکار می‌شود. در این باره، نظریه چرخه‌های طولانی جورج مدلسکی و نظریه گذار هژمونیک رابرت گیلپین هر دو تاکید دارند که قدرت‌های هژمون برای حفظ جایگاه خود باید از درگیری‌های فرسایشی پرهیز کنند و اجازه دهند رقبا در میدان‌های پرهزینه یکدیگر را تضعیف سازند. بر این اساس، خروج بخشی از نیروهای آمریکا از اروپا نه نشانه ضعف، بلکه مانوری حساب‌شده برای تداوم هژمونی آن است.

مدلسکی تاریخ ژئوپلیتیک جهان را از ۱۵۰۰م بدین سو، به چرخه‌های ۱۰۰ تا ۱۲۰ ساله تقسیم می‌کند که در هر چرخه یک قدرت جهانی قواعد بازی را تعیین می‌کند. گذار از یک چرخه به چرخه بعدی معمولا از طریق یک جنگ جهانی بزرگ رخ می‌دهد. در این جنگ‌ها، قدرتی که در حاشیه قرار دارد و کمتر درگیر می‌شود، در نهایت فاتح و هژمون جدید می‌گردد. 

نظریه «جانشینی هژمونیک» وی بر این اصل استوار است که در هر جنگ بزرگ هژمونیک، قدرت مسلط موجود و قدرت چالشگر اصلی با درگیری مستقیم و تمام‌عیار، یکدیگر را تضعیف می‌کنند و این فرآیند تخریب متقابل، زمینه را برای ظهور بازیگر سوم فراهم می‌آورد. 

یادداشت رشیدی نژاد copy

قدرت سومی که در ابتدا به عنوان متحد وارد جنگ می‌شود، با مدیریت هوشمندانه از درگیری مستقیم در جبهه‌های فرساینده اجتناب کرده، منابع اقتصادی و نظامی خود را حفظ می‌نماید و صنایع و زیرساخت‌های خود را از تخریب مصون می‌دارد. این متحد موفق معمولا قدرتی با موقعیت جغرافیایی حاشیه‌ای، برتری در توانایی‌های دریایی و اقتصاد مقاوم و خودکفا است. نمونه‌های تاریخی به‌خوبی این الگو را نشان می‌دهند: در رقابت‌های استعماری قرن شانزدهم، هلند با بهره‌گیری از موقعیت حاشیه‌ای و توان دریایی خود جای پرتغال را گرفت. 

در آغاز قرن نوزدهم، بریتانیا که در جنگ‌های ناپلئونی در کنار متحدانش حضور داشت، در نهایت خود به هژمون جهانی بدل شد، درحالی‌که دیگر متحدانش چنین جایگاهی نیافتند. در قرن بیستم نیز ایالات متحده با ورود دیرهنگام به جنگ‌های جهانی و مصون ماندن از ویرانی‌های اروپا، توانست جایگزین بریتانیا شود و به قدرت مسلط نظام بین‌الملل تبدیل گردد.

گیلپین نیز در نظریه گذار هژمونیک استدلال می‌کند که وقتی کشوری به موقعیت هژمونی می‌رسد، هزینه‌های حفظ این سیستم (بار هژمونیک) برایش سنگین می‌شود. در همین حال، قدرت‌های دیگر با "سواری مجانی" بر نظم ایجاد شده توسط هژمون، رشد می‌کنند و در نهایت توانایی به چالش کشیدن آن را پیدا می‌کنند. این «سواران مجانی» اغلب همان متحدان هژمون هستند. نتیجه این است که این متحدان، در پناه امنیت ارائه‌شده توسط هژمون، خود به قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای تبدیل می‌شوند و در نهایت ظرفیت این را پیدا می‌کنند که هژمونی حامی خود را به چالش بکشند. آمریکا پس از جنگ جهانی دوم با تقویت آلمان، فرانسه و ژاپن عملا زمینه ظهور رقبای بالقوه را فراهم کرده است.

 بنابراین، یکی از راهبردهای آمریکا برای حفظ هژمونی، کاهش بار مستقیم و واگذاری بخشی از هزینه‌ها به متحدان است. خروج نیروهای آمریکا از اروپا را می‌توان در همین چارچوب معنا کرد: واشنگتن نمی‌خواهد مستقیما در قامت هژمون وارد رویارویی فرسایشی با رقیب چالشگر خود(روسیه) شود. در عوض، با عقب‌نشینی حساب‌شده، اروپا را وادار می‌کند بار سنگین‌تری از هزینه‌های امنیتی را بر دوش گیرد؛ روندی که هم اروپا و هم روسیه را درگیر و تضعیف خواهد کرد. پیامدهای این سیاست روشن است: اروپا ناچار است بودجه‌های دفاعی خود را افزایش دهد، امری که می‌تواند به اختلافات و شکاف‌های تازه در درون اتحادیه دامن بزند. روسیه نیز درگیر فشار و رقابت مداوم با اروپا خواهد شد و منابعش در این مسیر فرسوده می‌شود. در این میان، آمریکا بدون آنکه هزینه‌ای مستقیم بپردازد، نظاره‌گر تضعیف همزمان دو رقیب بالقوه است و در عین حال با حفظ حضور نظامی در لهستان و کشورهای بالتیک، همچنان اهرم فشار موثری بر مسکو در اختیار دارد.

اگر این وضعیت را با نمونه‌های تاریخی مقایسه کنیم، شباهت‌ها آشکار است. همان‌طور که آمریکا در جنگ‌های جهانی دیرتر وارد شد و فاتح نهایی شد، اکنون نیز تلاش می‌کند درگیر مستقیم با روسیه نشود. همان‌طور که بریتانیا در قرن نوزدهم با مدیریت هوشمندانه توانست از دل جنگ‌های ناپلئونی به‌عنوان هژمون بیرون بیاید، آمریکا نیز امروز با کاهش نیروها در اروپا می‌کوشد از فرسایش پرهیز کند و در نهایت فاتح باقی بماند. به بیان دیگر، خروج نیروهای آمریکا از اروپا نه یک عقب‌نشینی واقعی، بلکه بخشی از یک استراتژی بلندمدت است. آمریکا می‌داند که اگر خود را درگیر جنگی فرسایشی با روسیه کند، هژمونی‌اش به خطر می‌افتد. بنابراین، با عقب‌نشینی حساب‌شده، زمینه را برای تضعیف اروپا و روسیه فراهم می‌کند و در نهایت خود به‌عنوان قدرتی دست‌نخورده و برتر باقی می‌ماند. این دقیقا همان الگویی است که مدلسکی در نظریه چرخه‌های طولانی توصیف کرده و گیلپین در نظریه گذار هژمونیک بسط داده است.

در نهایت، می‌توان گفت که خبر کاهش نیروهای آمریکا در اروپا اگر در چارچوب این نظریه‌ها تحلیل شود، معنایی فراتر از یک تصمیم تاکتیکی دارد. این اقدام نشان می‌دهد که آمریکا با آگاهی تاریخی و راهبردی، در حال اجرای الگویی است که بارها در تاریخ تکرار شده است: پرهیز از فرسایش مستقیم، تضعیف همزمان رقبا و حفظ جایگاه هژمونیک. 

همان‌طور که هلند، بریتانیا و آمریکا در گذشته با مدیریت هوشمندانه توانستند از دل جنگ‌های بزرگ به‌عنوان فاتح بیرون بیایند، آمریکا نیز امروز می‌کوشد با عقب‌نشینی حساب‌شده، خود را از دام فرسایش برهاند و همچنان قدرت مسلط نظام بین‌الملل باقی بماند.

* پژوهشگر ژئوپلیتیک