آیا دوران برتری بلامنازع آمریکا به سر آمده است؟
استراتژی واشنگتن در جهان چند قطبی نامتوازن
دولت بایدن جهانی دوقطبی را تصور میکرد که آمریکا و چین در رقابتی نفس گیر قرار دارند. بر اساس این فرض، سیاستی مبتنی بر جنگ سرد نوین طراحی شد و تلاش شد ائتلافهای پراکنده آمریکا به هم پیوسته و رقبای واشنگتن در قالب «محور اقتدارگرایان» بازتعریف شوند. اما یک محور دموکراتیک منسجم شکل نگرفت و کشورها با سیاست یکپارچه دموکراتیک همراهی نکردند. مثال بارز هند است که هنوز عضو فعال گروه بریکس بوده و به موازات خرید تسلیحات آمریکایی، در تمرینهای نظامی چین شرکت میکند و هیدروکربن روسیه را میخرد.
علت اصلی این ناکامی، اشتباه دولت بایدن درباره دوقطبیبودن بود. با افزایش همپیوستگی اقتصادی، ظهور قدرتهای منطقهای با قابلیتهای نظامی مانند ترکیه، هند و کرهجنوبی، و تمرکز کمتر قدرت اقتصادی و فناوری در دست آمریکا و چین، جهان آینده احتمالا چند قطبی و پیچیده خواهد بود. چندقطبیبودن به معنای پایان آمریکا نیست. در عصری که قدرت نسبی آمریکا کاهش یافته، سودمند است که کشورهای توانمند دیگر بخشی از بار رهبری جهانی را بر دوش بگیرند. اگر واشنگتن این واقعیت را بپذیرد، میتواند راهبرد منعطفتر و موثرتری اتخاذ کند و منابع خود را در مواجهه با چالشهای جهانی بهتر مدیریت نماید.
خبر خوب آن است که دولت ترامپ نسبت به دولت بایدن راحتتر با چندقطبیبودن کنار آمده است. او گامهایی برای توزیع بار دفاعی میان متحدان، بهویژه در اروپا و آسیا، برداشت و از ارسال تسلیحات بیشتر به اوکراین عقبنشینی کرد تا مسوولیت به متحدان واگذار شود. این رویکرد امکان میدهد آمریکا بر مناطق حیاتی مانند اقیانوس هند و آمریکای لاتین تمرکز کند و منابع خود را به دغدغههای امنیتی فوری اختصاص دهد. با این حال، سیاستهای دیگر ترامپ، به ویژه یکجانبهگرایی تهاجمی و تحمیل تعرفهها و تحریمها، خطرات چندقطبیبودن را افزایش میدهد و متحدان را دچار تردید میکند. این رویکرد، چین را بهعنوان شریک قابل اعتمادتر نشان داده و باعث سردرگمی متحدان میشود.
یکی از مفاهیم کلیدی در تحلیل نظم جهانی، «چند قطبی نامتوازن» است؛ یعنی حضور چند قدرت بزرگ مانند آمریکا و چین و مجموعهای از قدرتهای درجه دوم شامل استرالیا، فرانسه، آلمان، هند، ژاپن و روسیه. این قدرتها، اگرچه از قدرتهای بزرگ ضعیفترند، اما توانایی شکلدهی به پویاییهای منطقهای را دارند و در حال تثبیت جایگاه خود هستند. مثال بارز، سخنان امانوئل مکرون در سال ۲۰۲۳ بود که از اروپا خواست به «قطب سوم» در نظم نوین جهانی تبدیل شود، و اعلام فرناندو حداد، وزیر دارایی برزیل، مبنی بر اینکه سائوپائولو هیچ یک از قدرتهای بزرگ را به عنوان شریک اصلی برنمیگزیند.

واقعیت این است که بسیاری از کشورها دیگر به دوقطبیبودن به سبک جنگ سرد قانع نیستند. نزدیکترین متحدان آمریکا تجارت و سرمایهگذاری با چین را میپذیرند، حتی اگر با ایدئولوژی یا مدل حکمرانی پکن موافق نباشند. کشورهایی مانند هند، در عین خرید تسلیحات آمریکایی و همکاری نظامی، با چین و روسیه نیز تعامل دارند. این شواهد حاکی از جهانی در حال حرکت به سمت چند قطبی است.
مزیت رویکرد چند قطبی برای آمریکا این است که با تمرکز بر همکاریهای انعطافپذیر، تجارت آزاد و تقسیم بار دفاعی، میتواند بسیاری از مزایای اقتصادی و سیاسی دهههای گذشته را حفظ کند، ریسک مواجهه مستقیم را کاهش دهد و از فرسودگی جلوگیری کند. همچنین این رویکرد، امکان مدیریت ریسک در برابر رقبای نوظهور مانند هند را فراهم میآورد و نسبت به هزینههای چند تریلیون دلاری حفظ برتری نظامی، اقتصادیتر و موثرتر است.
با این حال، راهبرد آمریکا در دوران ترامپ و بایدن با چالشهایی همراه است. دولت ترامپ اگرچه گامهای مثبت در توزیع بار دفاعی برداشت و انعطافپذیری در شراکتها ایجاد کرد، اما یکجانبهگرایی و اعمال فشار اقتصادی و نظامی، از جمله تعرفهها، تحریمها و حملات محدود نظامی، باعث سردرگمی متحدان و تضعیف اعتبار آمریکا شد. از سوی دیگر، تلاش بایدن برای ایجاد یک جهان دوقطبی و تقسیم کشورها به «ما و آنها»، بسیاری از متحدان بالقوه را نسبت به آمریکا بیاعتماد کرد. در نهایت، هدایت موفق جهان چند قطبی نیازمند شراکتهای جهانی قوی، انعطافپذیری دیپلماتیک و تمرکز بر همکاریهای هدفمند است. آمریکا با پذیرش واقعیت چندقطبی، تمرکز بر متحدان و توزیع بار رهبری، میتواند مزایای اقتصادی و سیاسی خود را حفظ کند، از فرسودگی جلوگیری نماید و در جهانی پیچیده و در حال تغییر، موثرتر عمل کند.

* استاد دانشگاه جورج تاون