نظم بینالمللی تحت رهبری ایالات متحده دیگر پابرجا نیست
بازگشت به «رئال پالیتیک» بیسمارکی
«ودیکا رِخی»، محقق سیاست و تحلیلگر استراتژیک در دانشگاه بنارس، مینویسد، حتی ظهور یک نظم مشترک «مبتنی بر قوانین» دیگر کشورهای بزرگ را به هم پیوند نمیدهد. در عوض، آنها در حال بازپسگیری حوزههای نفوذ خود هستند، آشکارا برای برتری استراتژیک رقابت میکنند و از کنترل فناوری و فشار اقتصادی به عنوان ابزار کنترل استفاده میکنند. رقابت و جاهطلبی امپریالیستی که دورههای قبلی سیاست جهانی را تعریف میکرد، در این محیط جدید دوباره ظاهر میشود. تغییری که از قبل در حال انجام بود، از زمان بازگشت ترامپ به کاخ سفید سرعت گرفته است. بهرغم لفاظیهای فعلی واشنگتن در مورد دموکراسی و آزادی، اقداماتش اغلب برخلاف این است. رویکردی امپریالیستیتر نسبت به رویکرد لیبرال در دیپلماسی معاملاتی، تحریمهای اقتصادی و استفاده از زور برای کنترل اتحادها از سوی واشنگتن نشان داده شده است. در همین حال، چین، صعود خود را به عنوان جزئی از یک جهان چند قطبی مبتنی بر برابری و خودمختاری ترسیم میکند.
با این حال، اقدامات چین، از گسترش پروژههای زیرساختی مبتنی بر بدهی گرفته تا تشدید تدریجی حضور نظامی، منعکس کننده همان الگوی «مبارزه استراتژیک» است. نتیجه، جهانی است که به سمت همکاری مشترک حرکت نمیکند، بلکه به سمت رقابت عمیقتر میرود، جایی که چند قطبی بودن بیشتر شبیه رقابت برای سلسله مراتب است تا مشارکت برابر. این تغییر دقیقا در تحقیق چتمهاوس در سال ۲۰۲۵ با عنوان «دیدگاههای رقابتی نظم بینالمللی» مشخص شده است؛ دیدگاهی که بیان میکند هر قدرت بزرگ - ایالات متحده، چین و روسیه - اکنون مدل نظم جهانی خود را ترویج میدهد. بهرغم دیدگاههای متفاوت، یک توافق ضمنی وجود دارد که امتیاز با قدرت تعیین میشود. به گفته چین، افرادی که «تواناییهای بیشتری» دارند باید نفوذ بیشتری در جهان داشته باشند. روسیه به دنبال حوزههای نفوذی است که قابل تشخیص باشند، مانند امپراتوری قرن نوزدهم. فراخوان آمریکا برای «آمریکا را دوباره بزرگ کنیم» نیز بیانگر تمایل به دورانی از اقتدار بیرقیب است.
تولد دوباره رئال پالیتیک
فلسفه عملی اروپای بیسمارک، که به «رئال پالیتیک» معروف است، احیا شده و همچنان یک سیاست محاسبهگر است؛ سیاستی که منافع و مزایای ملی را بر اصول یا محدودیتهای اخلاقی ارجح میداند. در قرن بیست و یکم، این فلسفه به سادگی یاد گرفته که لباس مدرن بر تن کند. «گسترش» و «مداخله» به عنوان موضوعاتی از «ضرورت استراتژیک» توجیه میشوند. تهاجم روسیه به اوکراین نه به عنوان یک استثنا، بلکه به عنوان نشانهای از «عصر جدید» تلقی میشود. همین استدلال در مورد فعالیتهای فزاینده چین در دریای چین جنوبی، تهاجمهای مکرر ترکیه به سوریه و جسارت منطقهای هند نیز صدق میکند: «قدرت معیار حق است و بقا مهمترین عامل است». نفوذ سیاست واقعگرایانه مدرن در حوزههای مالی و فناوری چیزی است که آن را متمایز میکند و قدرت اکنون به جای مالکیت استعماری، شکل وابستگی به خود میگیرد. کنترل اکنون از طریق سیستمهای بدهی، دادهها، زنجیرههای تامین و شبکههای دیجیتال جریان مییابد. بنابراین، ساختار امپراتوری همچنان ادامه دارد، فقط تحت مدیریت جدید. وزارت دفاع اسپانیا این لحظه را در گزارش ۲۰۲۵ خود با عنوان «قرن بیست و یکم: بازگشت امپراتوریها؟» خلاصه و اظهار کرد که جنگ در اوکراین «عصر امپراتوری جدیدی را در مقیاس جهانی آغاز کرد، جهانی که در آن مرزها دیگر به عنوان مرزهای مشخص حاکمیت عمل نمیکنند.» به عبارت دیگر، نقشه ممکن است یکسان به نظر برسد، اما منطق شکلدهنده آن تغییر کرده است.
منطق امپراتوری جدید به ندرت با ارتش یا پرچم از راه میرسد؛ بلکه، در سکوت عمل میکند و به شیوهای نامحسوس اما مداوم بر جهان تاثیر میگذارد. ایالات متحده از طریق شبکههای اتحادهای امنیتی و کنترل مالی، دسترسی خود را گسترش میدهد. این کشور جریان ارز جهان، قدرت دلار، زیرساخت سوئیفت و توانایی اعمال تحریمها را کنترل میکند. به طور مشابه، چین از طریق بنادر حیاتی، مسیرهای اقتصادی و برتری فناوری، حوزه نفوذ خود را هم در خشکی و هم در دریا از طریق «ابتکار کمربند و جاده» خود گسترش میدهد و جادههای ابریشم جدیدی ایجاد میکند. روسیه که از ثروتش کاسته شده اما جاهطلبیاش نه، از قدرت نظامی و ذخایر انرژی خود برای یادآوری وجود خود به همسایگانش استفاده میکند.
هر یک از این قدرتها چیزی را میسازند که میتوان آن را «حوزه وابستگی استراتژیک» نامید. کشورهای کوچکتر نه از روی وفاداری، بلکه به دلیل نیاز بقا به آن، به دور آنها میچرخند. امنیت، اعتبار و انرژی، ارزهای همترازی در عصر ما هستند. بنابراین، وابستگی جایگزین وفاداری میشود؛ ضرورت جایگزین اعتماد میشود. سازوکارهای این امپریالیسم مدرن همیشه در چرخه اخبار قابل مشاهده نیستند، زیرا آنها با ایجاد الزام بدون به نظر رسیدن پیروزی از طریق سطوح وابستگی از طریق موارد زیر عمل میکنند:
اجبار اقتصادی: تحریمها، بدهی یا محدودیتهای تجاری که کشورها را به مشارکتهای ناعادلانه وادار میکند
طرح نظامی: پایگاههای دائمی و جنگهای نیابتی بین قارهای مشروعیت ایدئولوژیک: چه «سیستم مبتنی بر قانون» غربی باشد و چه نیاز چین به «جوانسازی ملی»، اعتبار ایدئولوژی در زبان فرهنگ و نظم پنهان شده است.