بازاندیشی در علم اقتصاد:
چالش بنیادهای نظری جریان اصلی از نگاه استیو کین
کین در تحلیلهای اخیر خود، از جمله ارزیابیهایی که بهصورت عمومی منتشر کرده، ادعا میکند اقتصادهای غربی طی چهار دهه گذشته بخش چشمگیری از رفاه بالقوه خود را از دست دادهاند. او میگوید برآیند سیاستهای اقتصادی پس از دهه ۱۹۸۰—که به نامهایی چون ریاضت مالی، مقرراتزدایی، کاهش مالیاتها و کوچکسازی دولت شناخته میشوند—باعث شده است رشد اقتصادی نهتنها افزایش نیابد، بلکه در مسیری نزولی قرار گیرد. او برای این ادعا به تغییر روند رشد بلندمدت در آمریکا و بریتانیا اشاره میکند. به باور او، رشد اقتصادی آمریکا پس از دوران رونالد ریگان بهطور متوسط از حدود دو و نیم درصد به نزدیک یک و هفتدهم درصد رسیده و بریتانیا پس از دوره مارگارت تاچر از میانگین بیش از دو درصد به حدود یک و سهچهارم درصد کاهش یافته است. کین این تغییرات را نتیجه طبیعی اجرای سیاستهایی میداند که نقش دولت در هدایت و مدیریت اقتصاد را محدود کرده و بار تنظیم و تعدیل اقتصاد را بر دوش «بازار آزاد» گذاشتهاند.
او در مقایسهای بحثبرانگیز، تجربه چین را نیز مطرح میکند. از نگاه کین، اقتصاد چین برخلاف نسخههای رایج اقتصاد متعارف حرکت کرده و در نتیجه توانسته است میانگین رشد بلندمدت خود را به سطوحی بسیار بالاتر از غرب برساند. او تأکید دارد که چین با اتکا به دولت توسعهگرا، سیاست صنعتی فعال، هدایت اعتبارات بانکی و سرمایهگذاری گسترده در زیرساختها، به مدلی دست یافته که رشد اقتصادی پایدار و سریعی را رقم زده است. این خود از نظر کین نشانهای است بر اینکه نسخههای مبتنی بر بازار آزاد و تعادل خودکار، نه نسخههای جهانی، بلکه تنها تفسیرهایی محدود و متاثر از شرایط تاریخی خاص کشورهای غربی هستند.
در تحلیل کین، مسئله صرفاً به پیامدهای سیاستی خلاصه نمیشود، بلکه او ریشه مشکل را در بنیانهای نظری اقتصاد جریان اصلی جستوجو میکند. از نظر او، اقتصاد نئوکلاسیک بیش از حد بر فروضی تکیه دارد که در عالم واقع وجود خارجی ندارند: عقلانیت کامل، اطلاعات نامحدود، ترجیحات پایدار و سازگاری اقتصاد با مسیر تعادلی. این فروض هرچند ساختن مدلهای زیبا و منظم را ممکن میکنند، اما قدرت توضیحدهندگی اندکی دارند. کین بر این باور است که اقتصاد مدرن در عمل سیستمی ناپایدار، پیچیده و مبتنی بر دینامیک بدهی و اعتبار است؛ سیستمی که رفتار آن را نمیتوان با معادلات ایستا یا مدلهای مبتنی بر تعادل تحلیل کرد.
یکی از مهمترین محورهای انتقاد او به علم اقتصاد، تردید در کارآمدی اقتصادسنجی جریان اصلی است. اقتصادسنجی سنتی بر تحلیل آماری دادههای تاریخی متکی است و هدفش یافتن روابط پایدار میان متغیرهای اقتصادی است. کین اما معتقد است این ابزار برای درک پویاییهای غیرخطی اقتصاد، بهویژه در دورههای بدهیزایی و بحران، کفایت نمیکند. بهگفته او، بحرانهای مالی محصول رفتارهای تعادلی نیستند، بلکه از دل افزایش بدهی، رشد اعتبار، بازخوردهای مثبت و جهشهای ناگهانی در بازار داراییها سر برمیآورند. این پویاییها را نمیتوان با رگرسیون ساده یا مدلهای خطی توضیح داد، زیرا ساختار اقتصاد در دل زمان و از طریق تعامل متغیرها شکل میگیرد. به باور کین، علت اینکه اقتصاددانان جریان اصلی در پیشبینی بحران ۲۰۰۸ ناکام ماندند، همین اتکا به ابزارهایی بود که برای تحلیل «وضعیت عادی» طراحی شده بودند و از فهم عدمتعادلهای بنیادین ناتوان بودند.
در مقابل روش اقتصادسنجی، استیو کین (Steve Keen) پیشنهاد میکند اقتصاد کلان با استفاده از مدلهای «دینامیک سیستمها» بازسازی شود. او معتقد است که درک اقتصاد بهمثابه سیستمی پویا نیازمند مدلهایی است که بتوانند نقش زمان، ساختار، بازخورد و رفتار غیرخطی را بازتاب دهند. مدلهای دینامیک سیستمها که بر مبنای سهامها و جریانها طراحی شدهاند، این امکان را فراهم میکنند که اقتصاد بهعنوان فرآیندی در حال تحول مطالعه شود، نه ساختاری در تعادل. کین برای توسعه این رویکرد حتی نرمافزاری به نام «مینسکی (Minsky)» طراحی کرده است که با آن میتوان بدهی خصوصی، چرخههای اعتباری و نقطههای فروپاشی سیستم را شبیهسازی کرد. در این مدلها مشاهده میشود که چگونه رشد اعتباری و افزایش بدهی میتواند اقتصاد را وارد مسیرهای ناپایدار کند و چگونه جهش قیمت داراییها میتواند مقدمه سقوطهای مالی باشد. این نقدها از سطح سیاستگذاری فراتر میروند و به حوزه نظریه اقتصادی نیز کشیده میشوند، جایی که کتاب «استعمارزدایی از اقتصاد» اهمیت پیدا میکند. کین در این کتاب نشان میدهد که بسیاری از مفاهیم کلیدی اقتصاد متعارف نهتنها غیرواقعیاند، بلکه از نظر منطقی نیز دچار ضعف هستند. بهعنوان مثال، او با تکیه بر ریاضیات نظریه تجمیع، توضیح میدهد که منحنی تقاضای کل تنها در شرایطی قابل تعریف است که همه مصرفکنندگان دقیقا همانند هم رفتار کنند؛ فرضی که هیچ نسبتی با تنوع و ناهمگونی واقعی انسانها ندارد. او همچنین نشان میدهد که نظریه تعادل عمومی، هرچند در سطح نظری زیبا و جذاب است، نمیتواند پایداری اقتصاد را تضمین کند و حتی در بسیاری موارد امکان بازگشت به تعادل در آن مدلها وجود ندارد. نتیجهگیری کین این است که اقتصاد جریان اصلی بیش از حد به بنای ساختارهای ریاضی انتزاعی مشغول شده و از واقعیتهای اقتصادی دور افتاده است.
با وجود شدت و حدت این نقدها، حتی مخالفان کین نیز اذعان دارند که او مسائل مهمی را به بحث گذاشته است. برخی اقتصاددانان جریان اصلی میگویند که این رشته در دهههای اخیر تغییر کرده و بسیاری از کاستیهای گذشته از طریق افزودن ناپایداریهای مالی، نقش بانکها، اصطکاک (friction) حقیقی و اصلاح مفروضات تعدیل شدهاند. همچنین گفته میشود که مدلهای دینامیک سیستمها بدون پشتوانه دادهای و اعتبارسنجی آماری نمیتوانند بهعنوان ابزار تصمیمگیری مورد استفاده قرار گیرند. بااینحال، طرح چنین نقدهایی خود نشانهای است از اینکه علم اقتصاد در حال بازاندیشی در مبانی خود است؛ بازاندیشیای که حضور منتقدانی مانند کین آن را شتاب میبخشد.
اهمیت نگاه استیو کین در این است که به ما یادآوری میکند مدلهای اقتصادی هرچقدر هم پیچیده و زیبا باشند، تنها ابزارند نه حقیقت. کین با برجستهکردن نقش بدهی خصوصی، ناپایداری درونی اقتصاد، محدودیتهای مدلهای تعادلی و ضعف ابزارهای آماری برای فهم پویاییهای سیستم، راه را برای گفتوگویی گستردهتر درباره بازسازی علم اقتصاد باز کرده است. در جهانی که با چالشهای عظیمی چون رکود بهرهوری، بحرانهای مالی، نابرابری فزاینده و تحول فناوری روبهرو است، پرسشهایی که او مطرح میکند بیش از همیشه اهمیت دارند. شاید پاسخ نهایی در نظرات کین یافت نشود؛ اما بیتردید او بخشی مهم از گفتوگو درباره آینده علم اقتصاد را شکل میدهد؛ گفتوگویی که بینیاز از تعصب و با تکیه بر مشاهده و تحلیل، میتواند مسیرهای تازهای برای فهم و سیاستگذاری اقتصادی بگشاید.
* رئیس سابق سازمان برنامه و بودجه