آهنگ‌سازی که مظهر شرافت علمی بود

در این مراسم حمیدرضا دیبازر، آهنگ‌ساز درباره نخستین برخورد خود با پژمان توضیح داد: اولین بار که او را دیدم، دانشجوی ترم دوم بودم. گفتند «احمد پژمان آمده!» در دانشکده ولوله‌ای افتاد. بعضی‌ها می‌شناختندش، بعضی نه. به‌وضوح یادم هست از پله‌ها بالا می‌آمد با موهای سفید، آن کاپشن چرمی معروف، قدی بلند و چهره‌ای هم‌زمان مهربان و با صلابت. از همان روز ارتباط من و او آغاز شد. در آن دوران، ما خیلی از استادان را «بی‌نقص» تصور می‌کردیم؛ آدم‌هایی بدون خطا. اما یک روز در کلاس، یکی از دانشجوها از آقای پژمان سوالی پرسید و او گفت «نمی‌دانم.» و همین جمله برای ما مثل پتک بود! مگر می‌شود «پژمان» چیزی را نداند؟ ولی همان صداقت، همان «نمی‌دانم»، برای ما درسی بزرگ شد.

او ادامه داد: از آن روز فهمیدم که شرافت علمی یعنی همین که انسان به جای تظاهر، حقیقت را بگوید. بعدها حتی وقتی فهمید ‌هارمونی‌ام خوب است، به من گفت «حمید، تو خودت بهتر درس می‌دهی، تو برو‌ هارمونی درس بده»؛ یعنی حتی از انتقال دانش هم ابایی نداشت. کلاس‌های پژمان فضای آزادی داشتند. یادم هست یک‌بار جرات کردم قطعه‌ای از گروه Queen را در کلاس پخش کنم. او با روی باز گوش داد، نظر داد و از بچه‌ها هم نظر خواست. در فضایی که هنوز چنین کارهایی مرسوم نبود، این میزان آزاداندیشی و احترام به سلیقه‌های مختلف واقعا ارزشمند بود. این هنرمند، خاطره دیگری از احمد پژمان مرور کرد و گفت: یک روز از کلاس بیرون آمده بودیم و تا خیابان ولیعصر پیاده می‌رفتیم.

از او پرسیدم «آقای پژمان، من‌ هارمونی را پیش چه کسی یاد بگیرم؟» کمی سکوت کرد، بعد گفت «حمید، هر چیزی را که می‌خواهی یاد بگیری، از آدم موفق یاد بگیر». من تعجب کردم. توضیح داد «آدم موفق، مطلبش را به تو می‌گوید و می‌رود. تو فرصت داری با سرعت و روش خودت رشد کنی. اما آدم ناموفق، تو را درگیر خودش می‌کند. نمی‌گذارد پیشرفت کنی». این جمله مسیر فکری من را عوض کرد.

محمدرضا تفضلی، سخنران دیگر این مراسم بود که از روی نوشته‌ای خواند که در بخشی از آن آمده است: «و چه بگویم از پژمان؛ پژمانی که در کسوت استادی شصت‌ساله با یک جوان خام بیست‌و اندی‌ساله پای تلفن بارها و بارها حتی تا چهار ساعت درباره‌ موسیقی گفت‌وگو می‌کرد. نه‌آنکه متکلم وحده باشد. مجال صحبت برابر می‌داد. پژمانی که اولین پارتیتور خام‌دستانه همان جوان را بیش از یک ساعت، میزان به میزان، بررسی و با سخاوت تمام نکات آموزنده‌ی فراوان برای اصلاح آن ذکر کرد. پژمانی که در غربت تحصیل اینجانب در فرسنگ‌ها دور از وطن موسیقی‌اش قوت قلب و یادآور ایران بود؛ بلی ایران.

چه احساس‌ها که نسل ما با نوار کاست «حماسه» با نام اصلی «طرح‌های سمفونیک» که گلچینی از برجسته‌ترین آثار قبل از انقلاب پژمان بود تجربه نکرد و از آنکه پژمان، آن کمپوزیتور و ارکستراتور قهار را امروز از سر ناچاری در چنبره‌ی سازهای الکترونیک محصور می‌دید چه افسوس‌ها که نخورد. چه شعف‌های محدود اما باز امیدبخش را در همان اصوات الکترونیک، فی‌المثل در موسیقی فیلم هنرپیشه محسن مخملباف، جست‌وجو نکرد. حال تصور کنید بعد از سال‌ها انتظار، وقتی اثر عظیم «ناگهان رستخیز» روی اشعار مولوی، حافظ، خواجه عبدالله انصاری و فردوسی را که تولد دوباره‌ای در کارنامه آهنگ‌ساز بود شنیدیم چه شعف این‌بار بزرگی در وجودمان پدیدار گشت.

گویی با تولد دوباره‌ آهنگ‌ساز مخاطبانش هم از نو تولدی دوباره یافتند. سخن از پژمان فراوان است و در این مجال اندک فرصت محدود.  در ادامه، مهدی قاسمی، رهبر گروه کر درباره هنرمند فقید گفت: من هنوز خوابش را می‌بینم. هر چند سال یک‌بار، در خواب اثری نوشته‌ام و او کمکم می‌کند تا درستش کنم. در بزرگداشت سال ۱۳۹۲ در تالار وحدت، قطعه‌ «ای یار و آینه» از آثار او را اجرا کردیم.

پس از اجرا، آقای پژمان روی صحنه آمدند، دست دادند و مرا در آغوش گرفتند. در گوشم گفتند «این چی بود؟!» گفتم: «چرا، چی شد؟» گفت «خیلی طولانی بود، کوتاهش کن!» او نسبت به خودش هم بی‌رحم بود، تعارف نداشت و همیشه در حال نقد خویش بود. بسیاری از آثارش را بارها بازنویسی می‌کرد و شاید همین ویژگی، یکی از رازهای ماندگاری‌اش باشد.  در بخشی از این مراسم، ویدئویی از فرهاد فخرالدینی پخش شد که در آن گفت: به موسیقی ما، واقعا ظلم‌های بسیاری شده است و این یک واقعیت تلخ است. توصیه می‌کنم کتاب اغانی ابوالفرج اصفهانی را بخوانید تا ببینید در صدر اسلام تا قرن نهم هجری، هیچ‌گونه ممنوعیت یا حرام دانستن موسیقی وجود نداشت. در آن دوران، موسیقی علمی ارزشمند بود و بزرگان ما در این حوزه افتخار می‌آفریدند.

او ادامه داد: ما فارابی را داشتیم که کتاب موسیقی کبیر را نگاشت، بوعلی سینا را داشتیم که موسیقی را به‌عنوان علمی دقیق معرفی می‌کند و می‌گوید «اینک علم، کو مرد مردش؟» ابوالفرج اصفهانی، مورخ بزرگ قرن چهارم هجری، نیز نشان می‌دهد که تا قرن نهم، موسیقی همچنان مورد احترام و حرمت بوده و کسی از حرمت آن سخن نمی‌گفته است. به هر حال، ما عزیزی را از دست دادیم، احمد پژمان، هنرمندی ارزشمند، تاثیرگذار و شریف. از دست دادن چنین انسانی برای ما اهالی موسیقی بسیار دردناک است. عمیقا متاسفم که نمی‌توانم در مراسم شما حضور داشته باشم، اما از صمیم قلب با شما در غم فقدان این بزرگوار شریکم.

 در پایان مراسم هم، کمال تبریزی، کارگردان سینما گفت: من تحصیلم را در همین دانشگاه هنر، دانشکده سینما گذرانده‌ام و نخستین درس موسیقی‌ام را با آقای کریم گوگردچی گرفتم. اولین فیلم سینمایی‌ام را هم با موسیقی آقای گوگردچی ساختم. در طول سال‌ها با آهنگ‌سازان بزرگی همکاری کرده‌ام، از استاد فخرالدینی و علی‌قلی گرفته تا آقای یزدانیان و بابک بیات. اما امشب می‌خواهم از زاویه‌ یک کارگردان درباره همکاری با احمد پژمان صحبت کنم.

این کارگردان سینما افزود: یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های هر کارگردان، مرحله‌ موسیقی فیلم است، چون موسیقی زبانی انتزاعی دارد و نمی‌شود مثل نور، گریم یا تدوین، با واژه و توضیح دقیق انتقالش داد. شما می‌توانید با فیلم‌بردارتان درباره رنگ و نور حرف بزنید، با تدوین‌گر درباره ریتم، اما با آهنگ‌ساز؟ نه، اینجا گفت‌وگو کافی نیست. خیلی‌ها سعی می‌کنند با پخش قطعاتی مشابه، منظورشان را منتقل کنند، اما من هیچ‌وقت این روش را دوست نداشتم، چون معتقدم موسیقی فیلم باید تازه، نو و مختص همان لحظه باشد. این کارگردان سینما گفت: پژمان در این کار استاد مسلم بود. او می‌دانست چطور موسیقی را بخشی از جان صحنه کند، نه تزئینی بیرونی. تفاوتی که میان موسیقی صرف و موسیقی فیلم وجود دارد، دقیقا در همین نکته است.

نکته‌ جالب دیگر در همکاری با او، وسواس و صداقت حرفه‌ای‌اش بود. بارها پیش می‌آمد که قطعه‌ای فوق‌العاده می‌ساخت و من می‌گفتم «آقای پژمان، این عالی است!» اما خودش با لبخند می‌گفت «نه، این خوب نیست، باید دوباره بنویسم.» و واقعا هم می‌نوشت و وقتی قطعه جدید را می‌شنیدم، می‌فهمیدم حق با اوست. تفاوت‌ها ظریف اما عمیق بود. احمد پژمان نه فقط آهنگ‌سازی بزرگ، بلکه انسانی نایاب بود. انسانی که درک عمیق و نگاهی بی‌بدیل به موسیقی فیلم داشت. از دست دادن او برای سینمای ما، به‌ویژه در حوزه موسیقی فیلم، فقدانی بزرگ و شاید جبران‌ناپذیر است.