ظهور میکروژانرهای ادبی در عصر هوش مصنوعی
این میکروژانر نوظهور نشان میدهد ادبیات، در مواجهه با ماشینهای زبانی، نه عقبنشینی میکند و نه تسلیم میشود؛ بلکه بار دیگر از دل کشمکش با دیگری، معنای تازهای برای خلاقیت و آگاهی انسانی میآفریند. به نظر یادداشتنویس مجله آتلانتیک، ظهور «میکروژانر هوش مصنوعی» در نشر معاصر را میتوان بهمنزله یکی از لحظات تعیینکننده ادبیات امروز دانست.
همانطور که قرن بیستم با رمانهای شهری، ادبیات جنگی و روایتهای تکنولوژیک تعریف شد، قرن بیستویکم نیز ظاهرا ژانری را میپرورد که در آن «ماشینِ اندیشنده» نه در حاشیه، بلکه در متن ادبی قرار میگیرد. ادبیات همیشه با «دیگری»های تاریخی خود درگیر بوده است: استعمار، جنگ، شهر، تکنولوژی. اکنون هوش مصنوعی بهمثابه دیگریِ تازهای بر صحنه آمده است. این دیگری، همانطور که در تاریخ ادبیات میبینیم، میتواند به شکل جایگزین عشق، یا حتی تجسد خاطره عزیزان ازدسترفته ظاهر شود.
در این آثار، ماشین جای انسان را میگیرد، اما نه به شیوهای سرد و مکانیکی، بلکه بهشکل رابطهای عاطفی، رابطهای که نشان میدهد ما خود مشتاقانه خواهان فرافکنی احساساتمان بر ابژهای بیجان هستیم. اما سوی دیگر ماجرا را میتوان در کتابهایی چون «عدالت کدگذاریشده» استیسی آبرامز دید؛ جایی که ماشین نه دوست و جایگزین، بلکه تهدیدی سرکش است که بر عرصه حقوق و پزشکی چنگ میزند. این دوگانه «شیفتگی و هراس» و غرق شدن در آیندههراسی یا آیندهپرستی، ما را از خطرات ملموس امروز غافل میسازد.
این موج تازه کتابها، پرسشهای دیرینه فلسفه و ادبیات را دوباره زنده میکند: آیا زبان چیزی بیش از الگوریتم است؟ آیا تخیل ادبی در برابر بازتولید ماشینی مقاوم است، یا درست در لحظه مواجهه با آن است که معنای تازهای مییابد؟ آیا نویسنده در دوران هوش مصنوعی بهجای «خالق»، به «ویراستارِ خطاهای ماشین» بدل میشود؟ این پرسشها نه صرفا نظری، بلکه عمیقا ادبیاند؛ زیرا به بنیان خلاقیت و فردیت گره خوردهاند.میتوان گفت این میکروژانر نوپا، ادبیات را به آزمایشگاهی تبدیل کرده که در آن رابطه انسان و ماشین نه از دریچه آمار و اقتصاد، بلکه از منظر تجربه زیسته، حافظه و تخیل بررسی میشود. همانطور که رمانهای پسا-صنعتی قرن گذشته تجربه شهر و کارخانه را ثبت کردند، این آثار نیز تجربه زیستن در کنار ماشینهای زبانی را به ثبت میرسانند.
میکروژانر هوش مصنوعی صرفا یک مد گذرا نیست؛ بلکه بازتابی است از بحرانی وجودی که فرهنگ امروز با آن دست به گریبان است. در این متون، ماشینها تنها ابزار یا رقیب نیستند، بلکه به «دیگری ادبی» تبدیل میشوند؛ آینهای که ما در آن خود را بازمیشناسیم. شاید همانطور که وارا تجربه میکند، ادبیات معاصر دقیقا در لحظهای که دروغهای ماشین را افشا میکند، بار دیگر اصالت انسان را در زبان تثبیت میسازد. این میکروژانر نه پایان ادبیات است و نه تسلیم آن در برابر الگوریتم؛ بلکه مرحلهای تازه در تاریخ طولانی کشمکش میان تخیل و فناوری است.