خاطرات فرزاد موتمن از شروع علاقهاش به سینما؛
همه زندگیام فیلم بود
موتمن توضیح داد: «بچگی من از ابتدا در استان کرمانشاه سپری شد. من در تهران به دنیا آمدم ولی شناسنامه من را کرمانشاه گرفتند. پدرم در آنجا خدمت سربازی انجام میداد. او پزشک بود و زمانی که شروع به کار کرد ما در شهر سنقر استان کرمانشاه بودیم و سپس به ایلام رفتیم. من کلاس اول و دوم دبستان را در ایلام خواندم. آشنایی من با فیلم و سینما از همان دوران شکل گرفت. ایلام سینما نداشت اما مادرم بهشدت اهل فیلم و سینمادوست بود. حتی یک مقدار سلیقه سینمایی هم داشت. عکسی از مادرم دارم که یک دختر شانزدهساله است و روی تخت داخل اتاقش نشسته است و تصویر لورتا یانگ پشت سرش به دیوار اتاق است.
این شخصیت که بازیگر فیلم «غریبه» اورسن ولز بود، آن موقع چهره شناختهشدهای در ایران نبود.یا مثلا مادرم میگفت در این فیلم اینگرید برگمن و آنتونی کوئین بازی میکنند و باید دیدنی باشد، برویم آن را ببینیم. بعدها متوجه شدم فیلمی که مادر مرا در کودکی برد و دیدم، «دیدار» ساخته برنارد ویکی بود که بر اساس نوشته فردریش تورماکس ساخته شده بود.»
او افزود: «ما پنجشنبه و جمعهها از ایلام به کرمانشاه میرفتیم و فیلم میدیدیم. البته بیشتر با مادرم، چون پدرم اهل سینما نبود. پدر اما غزل میگفت و خیلی اهل شعر بود. او با کلمات زندگی میکرد. در نسل پدر، عموم پزشکان و همه کسانی که ریاضی میخواندند قریحه شعر داشتند.»
موتمن از نخستین تجربه فیلم دیدنش تعریف میکند: «یادم نیست ولی مادرم میگفت اولین فیلمی که در سینما دیدم، «اتللو» سرگئی باندارچوک است؛ نسخهای که روسها از این اثر ساختند. من ۹ماهه بودم که با مادرم با هم رفتیم و این فیلم را دیدیم. مادرم میگفت هر وقت اتللو داد میزد این دستمال من کو، تو میزدی زیر گریه و تمام مدت در حال رفتوآمد بین بیرون و داخل سالن بودم، چون تو گریه میکردی.
از فیلمهایی که همان ابتدا دیدم و یادم میآید فیلمهایی است که کریف ریچارد بازی میکرد مانند فیلم «نوجوانها» که اتفاقا یکی از فیلمسازهایی که بعدها از او خیلی یاد گرفتم به نام سیدنی جیفیری آن را ساخته بود. فیلمهای جری لوییس، «آپارتمان» بیلی وایلدر، «دنیای سوزی وانگ» و «داستان تختخواب». اینها اولین فیلمهایی بودند که من دیدم.»
این هنرمند توضیح داد: «بچگی من مصادف با ساخته شدن موج فیلمهایی بود که ما به آن فیلم شمشیری میگفتیم. اینها در ایتالیا ساخته میشدند. مجموعهای از فیلمهای رسما دَرپیت که با بودجههای خیلی کم و دکورهای مقوایی راجع به گلادیاتورها، روم باستان و برخی فیگورهای اساطیری مثل سامسون، ماسیس و اینطور چیزها تولید میشد.
من این فیلمها را زیاد میدیدم. در کرمانشاه همیشه سه چهار تا از این فیلمها روی پرده بود. بعدها وقتی تاریخ سینما را مطالعه کردم متوجه شدم این فیلمها همان فیلمهایی هستند که ریشههای وسترن اسپاگتی را ساختهاند. اینها توسط فیلمسازانی ساخته میشدند که بعدها اسپاگتیسازها خوانده میشدند. کسانی مثل سرجیو لئونه که فیلمنامه بیشتر این فیلمها را مینوشت و دو سه تا از اینها را خودش کارگردانی کرد. انزوجی کَستلاری، دیوچو تِساری، سرجو کوربوچی هم این فیلمها را میساختند.»
موتمن گفت: «از سال چهارم دبستان که به خوزستان رفتیم، هر سال در یک شهر بودیم. پدرم پزشک شرکت نفت بود و در شهرهای نفتخیز میچرخید. گچساران، آغاجاری، اهواز، آبادان، مسجدسلیمان و... در تمام این شهرها درس خواندم. در تئاترهای مدارس هم خودم و هم خواهرم بازی میکردیم. یادم هست سال پنجم دبستان مربی تئاتری داشتیم به نام آرسن سروریان. نمایشی کار میکردیم به نام «وقتشناسها». داستان درباره اعضای انجمن خانه و مدرسهای بود که یک روز جمعه با هم جلسه دارند ولی همه دیر میآیند.
آقای سروریان این داستان را نوشته بود و خودش هم آن را کارگردانی میکرد و ما هم آن را بازی میکردیم. از خیلی قبلتر این جرقهها در من زده شد. از ۹سالگی وقتی از من میپرسیدند میخواهی چهکاره شوی به زبان کودکی میگفتم کاردردان یعنی کارگردان! آن موقع «گ» را نمیتوانستم درست تلفظ کنم و «د» میگفتم.»
این کارگردان تاکید کرد: همه عشق و علاقه من سینما رفتن بود. بهترین لحظات مدرسه من زمانی بود که ما را از مدرسه به سینما میبردند. یادم هست کلاس سوم دبستان در کرمانشاه ما را به سینما بردند و فیلم «هاتاری» هاواردهاکس را دیدیم. همان دوره فیلم «و خدا زن را آفرید» را دیدیم که بریژیت باردو در آن بازی میکرد.
مادرم مخالف بود که من فیلم ایرانی ببینم. میگفت این فیلمها بد و سطح پایین است. لذا ما اصولا فیلم ایرانی نمیدیدیم. البته دو سه فیلم ایرانی هم دیدیم که برای ما جالب نبود. مثل «خوشگل خوشگلها»، «شمسی پهلوان» و «گنج قارون». ولی دیگر دیدن این قبیل فیلمها را ادامه ندادیم. «گنج قارون» آن موقع خیلی طرفدار داشت و ۶، ۷ ماه روی پرده بود. ما در کرمانشاه این فیلم را در سینما مهتاب دیدیم. از این طرف خیابان تا آن طرف خیابان اصلی کرمانشاه که فکر کنم خیابان شهرداری بود همه صف ایستاده بودند. خیابان بسته و ترافیک ایجاد شده بود. برای من واقعا جالب بود.»
موتمن افزود: «همه زندگی من فیلم بود. مرتب از مدرسه فرار میکردم که بروم و فیلم ببینم. دوره دبیرستان مدتی هم در شیراز بودیم. سینما آریانا در شیراز یک سانس ویژه از ساعت ۱۳ تا ۱۵داشت که فیلمهای خاصتری را نشان میداد.
در این سانس یکی از فیلمهای فلینی، «خاطرات یک زن احمق» فرانک بری، «راهحل هفتدرصدی» هربرت راس، «شناگر» فرانک بری، «ایزی رایدر» دنیس هاپر و «اجیرشده» پیتر فالدا را دیدم. برای دیدن این فیلمها باید از مدرسه فرار میکردم. چون ساعت ۱۳ تا ۱۵کلاس درس داشتم. از مدرسه فرار میکردم و آنها را میدیدم. برای همین مدرسه مرتب مادرم را میخواست و میگفت ما نمیتوانیم جلوی فرزند شما را بگیریم. مرتب از دیوار مدرسه بالا میرود و میپرد آن ور و به سینما میرود.»