پرویز پرستویی در «اکنون» از خاطرات خود گفت
وقتی انتظامی اشک ریخت
او گفت: «در کودکی در دروازهغار زندگی میکردیم. یک روز در اتوبوس، از پنجره تابلو سینمای مولوی را دیدم؛ آنقدر برایم عجیب بود که فکر میکردم آدمهای واقعی پشت پرده بازی میکنند. از همان شب ذهنم درگیر شد. بعد یواشکی از کیف مادرم پول برداشتم و رفتم سینما.
وقتی برای اولینبار پرده روشن شد و نور آپارات افتاد روی پرده، انگار سیمی از همان لحظه به زندگی من وصل شد. همانجا بود که فهمیدم این دنیا قرار است زندگی من باشد.» پرستویی در بخش مفصلی از صحبتهایش، تجربه همکاری با عزتالله انتظامی را مثال زد؛ تجربهای که به گفته او برای نسل جوان باید کلاس درس باشد.
او توضیح داد: «زمانی آقای انتظامی سناریو را مثل یک دفتردار قدیمی ورق زده بود؛ گوشههای ورقها از بس با آب دهان ورق خورده بود لوله شده بود و وزن سناریوی او واقعاً از سناریوی تازهچاپشده بیشتر بود. این یعنی یادداشت و فکر و وسواس روی نقش.»
پرستویی افزود: «من خودم آقای انتظامی را از خانه برداشتم و با کارتن سناریو آوردیم سر تمرین تا به بچهها بگوید چگونه باید با نقش کار کرد.»
این بازیگر سپس به تجربه فیلم «دیوانهای از قفس پرید» اشاره کرد و گفت: «یک بار برای یک تغییر کوچک در اجرا بحث شد. آقای انتظامی با احترام گفت که این تغییر روند نقش را به هم میریزد؛ اما در نهایت گفت نظر شماست و همانطور که کارگردان میخواست بازی کرد. بعد از چند برداشت، وقتی نشد، دستمالش را جلوی چشم گرفت و گفت: ببخشید، نمیتوانم کار کنم؛ اشکش آمد. این یعنی احترام به نقش و کار.»