ماموریتمحوری؛ هنجار جدید شرکتها
قسمت سی و ششم
وقتی دریافت که تخصصش بیش از هر چیز با حوزه اکتشاف مواد معدنی همخوانی دارد، تصمیم گرفت به غول نفتی بیپی (BP) بپیوندد؛ زیرا هم به رویکرد پیشرو مدیرعامل شرکت، جان براون، باور داشت و هم از ماموریت سازمان برای حرکت بهسوی «دنیایی فراتر از نفت»
الهام میگرفت. سال ۲۰۱۵ و پس از ۱۱سال کمک به بیپی برای یافتن فرصتهای اکتشافی جدید، فاجعه «دیپواتر هورایزن» (Deepwater Horizon) در یکی از سکوهای حفاری شرکت رخ داد. آن فاجعه با آسیبهای جانی، مالی و زیستمحیطی گسترده منجر به تغییر در کادر مدیریت رأس سازمان شد و الکساندر را سردرگم و مبهوت گذاشت. احساس میکرد که راه خود را گم کرده است. به زودی تصمیم به ترک بیپی گرفت.
در این باره میگوید: «من به شدت نگران تغییر اقلیم بودم اما مسأله بیش از آن بود؛ فرهنگ سازمانی شرکت به من اجازه رشد و شکوفا کردن پتانسیلهایم را نمیداد.» الکساندر به سازمانی غیرانتفاعی به نام «شیراکشن» (ShareAction) پیوست. آنها یک گروه از کنشگران اجتماعی و زیستمحیطی بودند که کمپینهایی برای سرمایهگذاری مسوولیتپذیر برگزار میکردند.
در این فضا، با گروه گستردهای از افرادی آشنا شد که معتقد به تغییر سیستم اقتصادی و هوادار شیوههای متفاوتی از فعالیت اقتصادی برای ایجاد اثرگذاری مثبت بودند. این همکاری داوطلبانه تصورات او از نقش انگیزشی پول و اجبار سازمانی را به چالش میکشید و به زودی باید راهی برای عبور از بــــــاورهــای محدودکننده خود به منظور دستیابی به ایدههای بزرگ پیدا میکرد.
با این مهارتهای جدید و اعتمادبهنفسی که دوباره احیا شده بود، در جلسه سالانه مجمع ۲۰۱۹ بیپی شرکت کرد و به طور علنی هیأتمدیره را به چالش کشید و از مسیر حرکت آنها احساس تاسف کرد. آن اتفاق را اینگونه به یاد میآورد: «بسیار احساسی بودم. توضیح دادم که چه کسی هستم، چرا شرکت آنها را ترک کردم و چرا انگیزه و جاهطلبی خود را از دست دادم.»
سپس به رهبران سازمانی بیپی رو کردم و گفتم: «چه زمانی میخواهید از کارکنان وفادار خود حمایت کنید تا به ساختن آینده کمک کرده باشید؟»
در انتهای جلسه، برنارد لونی مرا پیدا کرد و درخواست کرد تا بروم و در مورد تجربیاتم با او صحبت کنم. من نمیدانستم که او قرار است مدیرعامل شود ولی چند ماه بعد این اتفاق افتاد. او ماموریت سازمانی جدید بیپی را تعیین کرد و آن را «بازنگری در انرژی برای مردم و سیاره» نام نهاد؛ ضمن آنکه تاکید بر اقدامات عملی داشت.
سپس با او دیدار کردم. تحتتاثیر قرار گرفتم که چقدر چشمانداز روشنی برای شرکت دارد و چقدر خوب گوش میدهد و سوال میپرسد. احساس میکردم که این دقیقا همان کاری است که باید برای ایجاد تغییرات واقعی انجام دهیم. در انتهای جلسه گفتم که از کمک کردن به آنها خوشحال میشوم. خندید و استقبال کرد. به این صورت پذیرفتم که به شرکت بازگردم و اکنون متخصص ماموریت سازمانی در بیپی هستم.
تجربه شغلی الکساندر نشان میدهد که چگونه شرکتهای بسیاری در سالهای اخیر کمپینهای پایدار به راه انداختهاند تا ماموریت سازمانی و تعهد خود به هدفی والاتر را نشان دهند. تعهد به ماموریت و اهداف والا در همه جا به چشم میخورد.
بیش از ۵۰ سال از ایده میلتون فریدمن برای سنجش عملکرد مدیریت خوب براساس سودآوری و ارزش سهام میگذرد و اکنون حرکت در جهت اهداف والاتر سازمانی تبدیل به یک هنجار رایج میشود.
ماموریت سازمانی و اهداف والا به این دلیل تبدیل به تکیه کلام رایج کسبوکارهای امروزی شده است که نگاهی کلنگر ارائه میدهد.
چنین اصطلاحاتی در نقش کسبوکارها در جامعه بازنگری میکنند، اهمیت فرهنگ و ارزشهای اخلاقی کارکنان را به رسمیت میشناسند و به طور ضمنی فضایی برای تعامل پویاتر با ذینفعان ایجاد میکنند.
این حرکت به قدری جدی است که شاهد تغییراتی در روشهای تشویق و تنبیه و حتی شکلگیری قوانین جدید نظارت بر کسبوکارها هستیم. این روند گسترده میتواند منافع بسیاری داشته باشد.
از یک سو، هرگونه تردید و بازنگری در وضعیت موجود، منجر به خلاقیت و بروز ایدههای جدید و تحولآفرین میشود.
از سوی دیگر، انگیزش درونی کارکنان و تعاملاتی عمیقتر با مشتریان و سرمایهگذاران امکانپذیر میشود. مهمتر آنکه معنادهی به کار، اثرگذاری بر محیط و ارزشهای اخلاقی یک همافزایی پررنگ ایجاد میکنند و هر روز بر یکدیگر اثری مثبتتر میگذارند.
با همه این مزایا، فقط صحبت کردن از ماموریت سازمانی و اهداف والاتر کسبوکار نمیتواند چیزی را تغییر دهد. همانطور که در تجربه الکساندر در شرکت بیپی مشاهده کردیم، تا زمانی که ایدهها و تعهدات به ماموریت سازمانی، شکلی ملموس و عملی به خود نگیرند، اثری به جا نخواهند گذاشت. در آن صورت فقط پیچیدگیها و خیالاتی جذاب خواهند ماند که گاه حتی روی واقعیتها را میپوشانند.
برگرفته از کتاب: زمین مرتفع / نوشته آلیسون تیلور