کسی که بهم زده بود با کمال پررویی گفت : ادعا کنم خریدمت. 

گفتم : عذر میخوام که زدم بهتون. 

و واسم عجیب بود این رفتار مدت ها از اون تصادف گذشت تا اینکه یه شماره نا آشنا بهم پیام داد.

سلام شش ماهه پیش باهم تصادف کردیم و من میخواستم بخرمتون اما بعد از گذشت، این مدت سکوتتون باعث شد بگم عذر میخوام. 

من تازه متوجه شدم کسی که پیام فرستاده دختر خانمی بود که زد به ماشینم. اون روز من از رفتارش خیلی دلخور شدم و سکوت کردم چون اشتباه کرده بود و باید عذرخواهی می‌کرد میخواستم جوابشو تلافی کنم اما با خودم گفتم سلامت روانش پایینه. اگه فکر کرده بود اینطوری صحبت نمی‌کرد و گذر کردم. الان بعد از گذشت شش ماه من اصلا ایشون رو یادم نبود وقتی توضیح داد یادم اومد. 

داستان این اتفاق داستان زندگی خیلی از آدماست. گاهی از آدما در لحظه زندگی می‌کنند و فکر نمی‌کنند حرف و رفتارشون باعث میشه ذهنیت و تصور آدما تغییر کنه و نتونن  اعتماد کنند و کلا از همه ناامید بشن، نمیدونم علتش چیه اما همیشه حس می‌کردم کلمات مثل بدن  آدما اجزا دارن و هر حرفی که میزنم ممکنه آسیب بزنه، ناراحت کنه یا دل بشکنه. برای همین کم صحبت می‌کردم چون نگران بودم که کلمات دردسرآفرین باشه، جمله معروفی که بارها شنیدم و توی ذهنم مرور می‌کنم: زبان استخوانی ندارد اما دل می‌شکند، محبت می‌کند و همیشه در ذهن ماندگار است ....

 گفت: میتونم بخرمتون.