کتابِ گران و اذهانِ ارزان خوار

امروز اما کتابفروشی‌های اصفهان اغلب فروشنده‌ی تزئینات شده‌اند و کتاب، متاع جزئی آن‌هاست.

پدرم برایم تعریف می‌کرد که در زمان دانشجویی او، شوق مطالعه و خرید کتاب از این هم بیشتر بود. خیلی از کتاب‌ها به سختی به دست می‌آمد یا اصلاً چاپ نمی‌شدند. اما امروز، وقتی به مراجعانم مطالعه‌ی کتابی را توصیه می‌کنم، اخم می‌کنند و می‌گویند وقت ندارند.

پس مشکل فقط گرانی کتاب نیست؛ مشکل اصلی، جابجایی ارزش‌های انسانی است.

امروز ارزش انسان نه بر اساس دانش و سلامت روان، بلکه بر اساس مدل ماشین، نوع ادکلن یا برند لباس او سنجیده می‌شود. وقتی کارفرما و رئیس اهل مطالعه و مراقبت از سلامت روان خود نیست، با زیر دست چنان رفتار می‌کند که او بیمار می‌شود. آن کارمند هم توان پرداخت هزینه‌های درمان یا مشاوره را ندارد و یا مجبور است بسازد یا بیماری را به خانه و جامعه انتقال دهد. به این ترتیب، چرخه‌ی بیمارکننده‌ای در جامعه تکرار می‌شود.

اندکی در شهر قدم بزنید؛ افسردگی را در چهره‌ی مردم خواهید دید. مردم ذهن‌های خود را به اندیشمندان کاذب مجازی فروخته‌اند و در تلاش‌اند در این نمایش از هم سبقت بگیرند. کسی که لباس برند ندارد، با نمونه‌های تقلبی تلاش می‌کند خود را به آن طبقه برساند. جامعه‌ی اهل مطالعه یا مهجور است یا ناچار شده در همین رقابت پوچ وارد شود.

من مخالف این هستم که بیماری‌های روانی و حتی طرحواره‌ها فقط در اتاق درمان و در سطح فرد بررسی شوند. این فرد بیماری را از دل جامعه با خود آورده است: فردی که به خاطر فقر و محرومیت طرد شده، فردی که برای بقا به دزدی‌های مدرن روی آورده، فردی که در بازی مقایسه و نمایش له شده است.

ستون چپ کوچک copy

چنان‌که اریک فروم، روان‌شناس اجتماعی، می‌گفت: «بیماری روانی در بسیاری از موارد پاسخ طبیعی فرد به جامعه‌ای بیمار است.» یعنی ما نمی‌توانیم رنج فرد را جدا از بستر اجتماعی و فرهنگی او بفهمیم.

امروز توده‌ی جامعه به سوی اختلال‌هایی چون شخصیت نمایشی، اضطراب و افسردگی پیش می‌روند. زیر نقاب نمایش، انبوهی از شکست‌ها و نارضایتی‌ها پنهان شده است. ارزش‌های انسانی به حاشیه رفته‌اند و مردم زندگی و روان خود را به دست کسانی سپرده‌اند که در فضای مجازی، بی‌هیچ دانش و مطالعه‌ای در مقام روان‌شناس و جامعه‌شناس می‌نشینند.

و اما چاره چیست؟

خب، به قولی بدش را گفتی خوبش را هم بگو.

باید بگویم هنوز اهل مطالعه و اهل فن بسیارند. چاره فقط در دستان من نیست؛ چاره را سال‌ها پیش در همان کتاب‌ها نوشته‌اند و در سخن استادان اهل فن گفته‌اند. اما دریغ که آن‌ها هم مثل کتاب‌ها، در گوشه‌ای خاک می‌خورند. با این حال، این چند قلم هم خالی از لطف نیست:

از کسانی حمایت کنیم که برای ساختن شخصیت خود تلاش کرده‌اند، برای روان خویش و دیگران ارزش قائلند، و خود را با اساتید و کتاب‌ها متصل می‌کنند.

اهل رسانه می‌توانند برای جوان امروز سبک زندگی اصولی تعریف کنند؛ سبکی که نه در تحجر گرفتار شود و نه در نمایش.

کتابفروشانی که هنوز متاع اصلی‌شان کتاب است، شایسته حمایت هستند تا کتاب در ویترین‌ها زنده بماند.

دولت و نهادهای عمومی می‌توانند با گسترش یارانه کتاب و اشتراک کتابخانه‌های عمومی، جایگاه کتاب را ارتقا دهند.

کارفرمایان و مدیران باید خود را متعهد به سلامت روان کارکنان بدانند، نه اینکه با فشارهای روانی آن‌ها را بیمارتر کنند.

روشنفکران و متخصصان، به جای کناره‌گیری و سکوت، باید در فضای عمومی و مجازی حضور پررنگ داشته باشند تا میدان را به مدعیان بی‌سواد واگذار نکنند.

در آخر باید بگویم: به جامعه باید فهماند که ارزش ذهن و تفکر خود را پایین نیاورد و دست هر کسی که از راه رسیده است ندهد. وقتی کتاب خاک می‌خورد و اندیشه ارزان می‌شود، جامعه پر از نمایش و رنج می‌شود. اگر می‌خواهیم روان سالم و آینده‌ای روشن داشته باشیم، باید ارزش‌ها را از ویترین ماشین و ادکلن برگردانیم به کتاب و تفکر.