ژان لوک گدار: تلویزیون همواره میپوشاند!

رسانه ملی(تلویزیون) بهمثابه تولیدکننده اندیشه و یکی از کانونهای سپهرِ عُقلاییِ فرایندِ تکامل در جامعه امروزِ ایران نقشی بیبدیل و تاثیر گذار در خلقِ آگاهی در میان انسانهای جامعه دارد. اینکه رسانه ملی (تلویزیون) در جامعه امروزِ ایران چه تاثیری بر طبقاتِ گوناگونِ اجتماعی دارد، بحثی است مهم و قابلتوجه که در نوشتهها و گفتههای بسیاری توسطِ صاحبنظران متخصص در حوزه رسانه بدان پرداختهشده است.
تحکیم امر خیالی در دوران مدرن
تلویزیون در ایران؛ هم مانندِ تمامِ تلویزیونها تکنولوژیِ محبوبی است که به تعبیرِ ژاک لاکان، به تحکیمِ "امرِ خیالی" و یکپارچهسازی "خود" در دورانِ مدرن مشغول است و هم مهمترین دستگاهِ ایدئولوژیکِ دولت است که ایدئولوژی را در اَشکالی "پاکیزه" و رمانتیک به همه نقاط منتقل میکند. اما پرسش این است که تلویزیون در ایران، چگونهایدئولوژیِ مسلط را در میانِ مردم، نخبگان و روشنفکران تداوم میبخشد. مواجهه روشنفکرانِ ایرانی با تلویزیون چگونه است؟ ناگفته پیداست که محتوایِ رسانه ملی(تلویزیون) در جامعه ما در بیشترِ مواقع نقشِ واقعیِ آن را از ما پنهان میسازد. رسانه ملی(تلویزیون) محتوایِ خود را به صورتِ پیام ارایه میکند، درحالیکه پیامِ واقعی (که گفتمانِ آشکار در رابطه با آن شاید مفهومی ضمنیِ صرف محسوب شود) تغییرِ ساختاریِ عمیقی است(تغییرِ میزان،الگو و عادت) که در رابطههای انسانی شکلگرفته است.
منبع تزریق هژمونی
پیامِ رسانه ملیِ (تلویزیون در اکثر کشورهای دنیا ) تصاویری نیست که ارسال میکند بلکه روشهای جدیدِ ارتباط و درکی است که به انسانها تحمیل میکند و تغییراتی است که در ساختارهای اجتماعی، سنتی، خانوادگی و جمعیِ جامعه ما به وجود میآورد. رسانه از مهمترین منابعِ تزریقِ هژمونی است؛ و به بیانی ساده هژمونی عبارت است از سازماندهی رضایت و اقناعِ فرایندی، که طیِ آن آگاهیِ فرمان بُردار بدونِ توسل به خشونت و زور تعیین میشود. در مفهومِ هژمونی ما با اقناع سروکار داریم. آگاهیِ انسانها در جامعه، تابعی از فرایندهای هژمونیک است. آگاهی یک فرایند و امری جمعی است. فرایندهایی که در روبنا(فرایندهایی؛ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی) اتفاق میافتند و جزیی از حوزه سیاستاند. هدفِ هژمونی تسخیرِ نخبگان و جامعه مدنی است و از جامعه مدنی به سرتاسرِ جامعه. نمیتوانیم برتریِ طبقه حاکم را (که ازقضا رسانه ملی{تلویزیون} را نیز در اختیاردارند) فقط ایدئولوژیک وار بدانیم بلکه باید برای فرایندهایی که طی آن روبنا (فرایندهایی؛ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی) در خلقِ آگاهیِ انسانها نقش ایفا میکند، مفهومِ هژمونی را به کار ببریم.
جهانِ درون تا آرمانگرایی
رسانه ملی واقعیت زُدایی میکند و تحتِ سیطره ایدئولوژی و با ساختنِ جهانی آرمانی با اصالت بخشیدن به جهانِ درون (رمانتیسیسم) از یکسو و آرمانگرایی (ایدئالیسم) ذهنی از سویی دیگر، توده مردم را از واقعیتهای انضمامی دور میسازد تا مسایل، معضلات، ناکامیها و کاستیها را طبیعی و بهنجار جلوه دهد. اساساَ تلویزیون در تفکر رایج، دستگاهِ قدرتمندِ ایدئولوژیکی است که با پوشاندنِ امرِ واقع و عینی، ایدئولوژیهای آرمانگرایانه و رمانتیکِ فرهنگِ مسلط را تبلیغ میکند.
وانموده های مجازی بهجای تجربه مستقیم
رسانهها در دنیای امروز بر اساسِ منطقِ جامعه مصرفی، همهچیز را تحتِ اراده خود درمیآورند و در بازیِ انگاره (پارادایم)ها و صورتهای خیالیای گرفتار میسازند که کمترین ارتباطی با واقعیتِ خارجی ندارند. رسانهها در ساختارهای توهمیای که مدام میآفرینند، به حیاتِ خود ادامه میدهند. در این ساختار، انسان بهجای تجربه مستقیم و شناختِ مصداق یا مدلولِ رویداد، بامعنی دهندهها یا وانموده ها روبرو میشود. این جهانِ جدید چیزی جز مجموعه وانموده های مجازی نیست که به دستِ رسانهها تولیدشده است. واقعیت، دیگر نه در تجربه مواجهه ما با جهانِ خارج و بهطور عینی بلکه امری است که در صفحه تلویزیون ساختهوپرداخته میشود. بدیهی است که تلویزیون بهمثابه جهانی که به زندگیِ ما رسوخ کرده است کارکردهای متعارف و مترقیای نیز دارد، مثل کارکردِ آموزشی اما در حقیقت تلویزیون جهانی است که در آن اطلاعاتِ سطحی، جایِ معنا را گرفته است. موقعیتِ یک رسانه در حقیقت تعیینکننده محتوایِ فکر، زندگی و ادراک معناییِ انسانهای آن جامعه است. تلویزیون زیباییشناسی را نابود میکند. زیباییشناسیای که خود؛ تاریخِ پنهانِ رنج است.
فرآیند رمزگذاریِ ملاحظات
تلویزیون با تکثیر و تولیدِ انبوهِ تصاویر و صداها، خلاقیتِ هنری را صنعتی و مکانیکی کرده و ارزش و معنابخشیِ آن را به نابودی میکشاند. در نظامِ مسلطِ سرمایه داریِ معاصر، رسانهها زاینده عادتهای حسی ای هستند که در حکمِ ویرانیِ مدامِ گونهای "نوجویی"اند. اما تلویزیون میتواند "رهاییبخش" باشد. تلویزیون در کنارِ پذیرشِ واقعیتی به نامِ ساختار(ساختارهای اجتماعی جامعه) و تعاملی صادق با انسانهایی که در متنِ این ساختارهای اجتماعی به امکانِ مقاومت معتقدند، میتواند در نظمِ نمادینِ باز تولیدیِ سرمایه داریِ حاکم خلل ایجاد کند. همواره در فرایندِ ارتباطات، ساختارِ پیچیده ای از سلطه دخیل است و ملاحظاتِ مدام و مختلفی همچون؛ ملاحظاتِ اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی و فنی مقاصد و اهدافِ رسانهها را شکل میدهد. رسانهها سعی میکنند این ملاحظات یا به تعبیرِ دیگر، ایدئولوژیها را با استفاده از نمادهای رایج به زبان عادی ترجمه کنند و به مخاطبان انتقال دهند. تعبیرِ "رمزگذاری" برای نامیدنِ این فرایند مناسب است. مخاطبان باید رمزها را بفهمند و درونی کنند؛ البته، رمزگشایی و قرائتِ غالب در میان رمزگشایان، انسانها یا مخاطبان همانی است که هژمونیِ مسلط یا رمزگذار میخواهد فهمیده شود.
راهِ مقاومت برابرِ قرائت هژمون
دراینبین قرائت های عصیانگر و ضدهژمونیکِ فراوانی نیز تولید میشود که بیشتر مربوط به دلالتهای پنهانِ رمزها هستند. این قرائت های ضدهژمونیک پتانسیلِ این را همواره دارند که به شکلِ صورتبندیهای اجتماعی در جامعه ظهور کنند و مفهومِ مقاومت و راههای مقاومت در برابرِ فرهنگِ سرمایه داریِ مسلط را، تئوریزه کنند. کارکردِ دیگر تلویزیون سرگرمی است، که در کنارِ خصوصیاتِ سرکوبگرانه و ایدئولوژیک اش، برنامههای عامه پسنداش به مردم این اجازه را میدهد که لذت را مستقر سازند و قرائتهایی مخالف ایجاد کنند. این خوانش ها درواقع مقاومتهایی است که به مردم اجازه میدهد تا در جهتِ رهایی از فرهنگِ خشک و رسمیِ حاکم، کُنشی از خود بروز دهند. آنها برخلاف خواستِ رمزگذار، از دادههای موجود در این برنامهها در جهتِ افزایش و بازسازیِ درکِ خود از جهانِ اطراف بهره میگیرند، درکی متعالیتر.
غلبه آرمانگرایی بر واقعیات جامعهشناختی
انسانها موجوداتی یکسره منفعل نیستند که تماما در اختیارِ معانیِ تولیدشده تلویزیون باشند؛ بلکه هم سوژه مخاطب(انسان) و هم پیامهای رسانهای دارایِ ظرفیتهایی در جهتِ مقاومت در برابرِ هژمونیِ مسلط هستند. برنامهها و پیامهای تولیدشده توسطِ رسانه باید در خلالِ زیستِ روزمره انسانهای جامعه و همسو با دیگر تجربههای عینی و زیسته آنان تولید شود. انتقادِ اصلی به رسانه ملی و مشخصاً تلویزیون در جامعه ما در حقیقت، غلبه هستی شناختیِ ایده های تجریدی و آرمانگرا همین مردم مستولی شده است. این قبیل پارادایمهای ذهنگرا اساساً با گسستی کامل از واقعیاتِ اجتماعیِ موجود، زندگیِ روزمره و مسایلِ گوناگون و دغدغههای آن، بهنوعی نخبهگرایی گزینششده و متافیزیک متوسل میشوند. مهمتر از هر رسانه، رمزگذارِ آن است.
وضعیت سوژههای مدرن
وظیفه نخبگان و روشنفکران احیای سوژه(انسان) در برابرِ این ساختار است و توجه به زندگیِ روزمره و امرِ انضمامی و عینی را بهجای تلقیهای فلسفی، ایدئولوژیک و ذهنگرایی نشاندن است. شناختِ رابطه میانِ روشنفکران و تلویزیون، کمک زیادی میکند تا به لایههای عمیقی از عللِ ناکامیِ پروژههای مدرنیستی در ایران دستیابیم. مواجهه نخبگان و روشنفکرانِ ایرانی با تلویزیون ملهم از تقابلشان با تکنولوژی و فرهنگِ مدرن(یا مدرنیزاسیون و مدرنیسم) است. عدهای صراحتاً نشان میدهند که تلویزیون نمیبینند، با اینکه درواقع بسیاری از اوقاتِ خود را جلویِ تلویزیون و یا مانیتور میگذرانند. آنها باوجود آگاهی از نقشِ هژمونیک و ایدئولوژیکِ تلویزیون، در برابرِ آن کاملا گشودهاند؛ منفعل. همانگونه که در برابرِ مدرسه(برای فرزندانشان)، دانشگاه و دیگر دستگاههای ایدئولوژیکِ گشودهاند و در عمل با آنها همراهی میکنند. این وضعیتی است که اسلاوُی ژیژک آن را کلبی مشربیِ سوژههای مدرن مینامد. امروزه همگی ما به تحریفی که ایدئولوژی و دستگاههای آن از امرِ واقع میکنند آگاهیم اما باز درونِ دستگاههای ایدئولوژیک مستقر میشویم و کلبی مشربانه به آنها میچسبیم. نخبگان و روشنفکران ما در مواجهه با تلویزیون، همچون دیگر مظاهرِ مدرنیته، دچارِ احساسِ دوگانه "عشق و نفرتِ" توامان هستند. از چیزی نفرت نشان میدهند که همان لحظه به آن وابستهاند.
در ورطه رمانتیسمِ ریاکارانه
فرو افتادنِ نخبگان به ورطه رمانتیسمِ ریاکارانه در برابرِ تلویزیون و غفلت از واقعیتِ زندگی روزمره، هم ناشی از نگرشِ غالبِ استعلاییِ(متعالی/ برین) آنان به هنر و هم نشانه قدرتمندیِ فرهنگِ تلویزیونی است. در این وضعیت هر آن چیزی که تلویزیون تولید میکند و نمایش میدهد، چون مخاطب عمومی دارد، بیارزش و غیرِ هنری لحاظ میشود و از سوی دیگر، به این دلیل که تلویزیون در اختیارِ سوژه مسلط است، تمامِ متونِ نمایش دادهشده در آن، آگاهیِ کاذب است و درنتیجه، رهایی را به تاخیر میاندازد. اما، ازقضا هنرِ رهاییبخش اتفاقاً در خلالِ امرِ روزمره، در متنِ کار، در مناظرِ عمومی، هالهزُداییِ ایدئولوژیک و در میانِ انسانها رخ میدهد.
یکی از مشکلاتِ فرهنگِ سرمایه داری در دنیای امروز، نمایشِ عمومیِ هنر یا مخاطبِ عام پیدا کردنِ امرِ هنری نیست، بلکه مشکل از این جا ناشی میشود که گردانندگان و رمزگذارانِ رسانهها و تلویزیون(نمادِ نظمِ مسلط)، هنر را تبدیل به کالایِ مصرفی میکنند و اساساً برایِ هنرِ رهاییبخش، جایگاهی قایل نمیشوند. نخبگان و روشنفکران بهجای ندیدنِ تلویزیون برای مقاومت در برابرِ بازتولیدِ هژمونیِ مسلط از طریق تلویزیون و بهجای نفیِ استعلایی و تجریدی آن می باید آن را وارد نظامِ گفتمانیِ خود کنند. خوانش های ضدهژمونیک را با آگاهی از نظامِ رمزگان فاش سازند. آنان زمانی می توانند این کار را انجام دهند که دستگاههای ایدئولوژیک را جدی بگیرند و از مواجهه ی کلبی مشربانه و ریاکارانه با آنها دست بکشند. بسیاری از نخبگان و روشنفکران با عدم توجه به نقشِ قدرتمندِ رسانهی تصویری در وانمایی، هنوز باور نکرده اند که شِبه واقعیت و تصویر در عصرِ نوین اینهمان میشوند و نمی توان تنها با چند روزنامه که ازقضا یگانه کارکردشان بی معنا ساختنِ کُنشِ خواندن است، خواستِ دموکراسی و شایسته سالاری را وارد زندگی روزمره ی مردم کنند. کُنشگرانِ مستقل و ضدهژمونیک که اساسا جایی در ساختارِ تلویزیون ندارند. اما روشنفکرانِ تحول خواه و اصلاح طلب مدت هاست که سپهرِ اجتماعی را به قدرتِ بازنماییِ تلویزیون باخته اند. چرا که روشنفکرانِ اصولگرا، مدت هاست که خود را با تلویزیون یکپارچه ساخته اند. تلویزیون در جامعه ی ایران قدرتمندانه، در قالب برنامههای گوناگون(و از همه مهمتر؛ اخبار و سریال های خانوادگی) هژمونیِ مسلط را تحکیم میبخشد. این قدرت تا حدی است که برای بسیاری این دغدغه را به وجود آورده است که با وجودِ تاثیرات تلویزیون چگونه می توان وضعیت را بهبود بخشید.
به نظر می رسد دو راه برای مقاومت در برابرِ تلویزیون وجود دارد. یکی؛ وارد ساختنِ تولیداتِ آن به نظامِ گفتمانیِ روشنفکری(انتقادی)، و دیگری نفوذِ نظری و همه جانبه به خودِ نهادِ تلویزیون در ایران توسطِ نخبگان و روشنفکران. نتیجه ی سیاست ها و مطالعاتِ فرهنگیِ رسانه ی ملی(تلویزیون)؛ صرفاً تاکید بر مفهومِ ایدئولوژی در فهمِ مناسباتِ اجتماعی، خلقِ نظریه های تماماً استعلایی و انتزاعی، در مقابلِ نوعی آگاهیِ جمعیِ پراگماتیستیِ(عمل گرایانه) جامعه است. سخن گفتن از چیستیِ تلویزیون و نقشِ آن نیمی از راه است؛ مهم این است که چگونه می توان از قدرتش کاست و آن را در جهتِ مطلوب باسازی و واسازی کرد.