حکمت خدا
من که از شنیدم این حرف خسته شده بودم با عصبانیت گفتم: بس کن، خسته نشدی مرتب این جمله رو تکرار کردی؟
من دست بردار نیستم، امید دارم جواب میگیرم حتی اگه ۱۰۰ سالم طول بکشه من ادامه میدم. پس دیگه این جمله رو نگو چون من منصرف نمیشم رضا، متوجه شدی...
رضا گفت: باشه ادامه بده اگه حالت بازم گرفته شده و دکترا باز قطع امید کردن، نگی که گفتی، از من گفتن بود.
مرکز مثل همیشه شلوغ بود و توی صف نوبت گیری منتظر بودند، رضا روی صندلی نشست و من توی صف بودم برای گرفتن نوبت، اومدم نشستم کنار رضا تا اپراتور صدا بزنه ، خانم جوانی بهم گفت: عذر میخوام خانم میتونم اینجا نشینم گفتم : بله حتما، اومدم کنار تا بتونه بشینه.
گفت: شما خیلی وقته میاین اینجا
گفتم: بله چهار ساله، شما نتیجه گرفتین؟
گفت: من یه دختر دارم.
گفتم: پس چرا مراجعه کردین؟
گفت: همسرم پسر میخاد اما من دلم نمیاد دخترم تنها باشه فرقی واسم نداره بچه دوم دختر باشه یا پسر
گفتم : من چهار ساله دارم میرم و میام برای داشتن یه بچه ، بعد همسر شما پسر میخاد!
گفت: انگار آب توی هاون میکوبم هرچی میگم گوشش بدهکار نیست که نیست.
گفتم : حکمت خدا رو دست کم گرفته و متوجه نیست ، مهم اینه که فرزندتون سالم باشه خدا صلاح هرکسی رو بهتر از خودش میدونه
گفت: موافقم ، امیدوارم شما هم نتیجه بگیرین .
گفتم: امیدوارم.
توی مسیر بازگشت جریان رو برای رضا تعریف کردم گفت: خدا کشتی آنجا که خواهد برد وگر ناخدا جامه از تن درد ......
هرچه قدر هم که برنامه ریزی کنیم و تلاش کنیم در نهایت خداست که تصمیم میگیرد چه اتفاقی برای ما رخ دهد.
حق با رضا بود خدا کشتی که آنجا که خواهد برد وگر ناخدا جامه از تن درد.....