نظم مکانیکی؛ انضباطی که فقط ظاهرش منظم است

 او صبحانه‌اش را وسط ساعت اداری می‌خورد؛ نه از سر بی‌مسئولیتی، بلکه چون ساختار اداره‌ای که در آن کار می‌کند، هیچ زمانی برای «آغاز انسانی روز» باقی نگذاشته است. مدیری که از دور به او نگاه می‌کند، زیر لب می‌گوید: «ببین… ساعت اداریه‌ها. چرا نمی‌فهمن نظم یعنی چی؟»

اما پرسش اصلی همین‌جاست: واقعاً نظم یعنی چه؟

برای سال‌ها، مفهوم نظم در مدیریت ایرانی، چیزی نزدیک به «خط‌کشی»، «کنترل» و «قاب گذاشتن» بوده. نظمی مکانیکی که از دل مدل‌های قدیمی کارخانه‌ها بیرون آمده و تصور می‌کند انسان، موجودی است قابل‌برنامه‌ریزی، با رفتارهایی کاملاً خطی و قابل پیش‌بینی. این نوع نظم، بر ساعت، تقویم، حضور فیزیکی و قوانین خشک تکیه دارد. هر جا انعطاف دیده شود، نشانه ضعف است. هر جا فرد بخواهد کمی با ریتم خودش کار کند، برچسب «بی‌نظمی» می‌خورد.

مصطفی ابراهیم زاده copy

اما در روان‌شناسی کار، درکی متفاوت وجود دارد؛ فهمی که می‌گوید انسان نه خطی است، نه مکانیکی، نه قابل‌مهار با فرمول‌های ثابت. انسان، یک «سامانه زنده» است: با ریتم‌های درونی، نیازهای جسمی، نوسانات انرژی، فشارهای بیرونی و مهم‌تر از همه، با نیاز به معنا. وقتی مدیری تنها روی ظاهر نظم تمرکز می‌کند، عملاً از یکی از مهم‌ترین عناصر بهره‌وری غافل می‌شود: انرژی روانی.

نظم مکانیکی در ظاهر زیباست. همه پشت میز نشسته‌اند، ساعت‌ها ثبت می‌شود، پرونده‌ها مرتب چیده شده‌اند و در نگاه اول، همه‌چیز ساخت‌یافته و شسته‌رفته است؛ اما این ظاهرِ آراسته، فقط لایه‌ای نازک روی یک واقعیت پُرآشوب است. واقعیت این است که در چنین ساختاری، انسان‌ها به‌جای «کار کردن»، «حضور پیدا می‌کنند». به‌جای مشارکت، «نمایش» می‌دهند؛ و به‌جای مسوولیت‌پذیری، «از کنترل‌گر فرار می‌کنند»

روان‌شناسی می‌گوید انسان‌هایی که در محیط‌های بیش‌ازحد مکانیکی کار می‌کنند، وارد سه حالت روانی می‌شوند:

۱. اطاعت ظاهری – رعایت قوانین برای جلوگیری از تنبیه

۲. فرسودگی خاموش – کاهش انرژی، انگیزه و تعلق سازمانی

۳. جبرانگری پنهان – رفتارهایی مثل وقت‌کشی، صبحانه خوردن پشت میز، صحبت‌های طولانی غیر کاری یا کند کردن فرایندها

جالب اینجاست که رفتارهایی مثل «صبحانه خوردن در ساعت کار»، در نگاه مکانیکی مصداق بی‌انضباطی است، اما در روان‌شناسی، «علامت»‌اند؛ علامت فشار، علامت ساختاری که با زندگی واقعی انسان سازگار نیست. یکی از کارمندان یک اداره بزرگ تهران می‌گفت: «اگه صبح نیم ساعت دیر بیام، انگار جنایت کردم؛ ولی اگه بیام و تا ظهر هیچ کاری نکنم، کسی نمی‌فهمه. فقط مهمه دیده بشم.» این جمله کوتاه، خلاصه‌ی نظم مکانیکی است.

در سطح روانی، نظم مکانیکی یک پیام پنهان به کارکنان می‌دهد:

«تو مهم نیستی؛ سیستم مهم است»

این پیام، به‌مرور موجب شکل‌گیری یک بی‌حسی عمومی می‌شود. افراد حس می‌کنند قرار نیست «تغییری ایجاد کنند»، فقط باید «ساعتی را پر کنند». این همان‌جایی است که نیروی انسانی، به‌جای سرمایه، تبدیل می‌شود به «موجودات منتظر پایان وقت اداری». به همین دلیل است که در بسیاری از اداره‌ها، کف بهره‌وری همان‌جایی است که کارکنان نه انگیزه دارند، نه امید، نه حس مشارکت. در چنین محیط‌هایی، حتی آدم‌های باانرژی و خلاق هم بعد از مدتی، رنگ سازمان را می‌گیرند؛ چون سیستم، خلاقیت را نمی‌بلعد، بلکه له می‌کند.

نظم مکانیکی همچنین، روابط انسانی را تخریب می‌کند. وقتی افراد مجبور می‌شوند از ترس جریمه یا تذکر، ساعت‌به‌ساعت گزارش بدهند، روابطشان از جنس اعتماد نیست؛ بلکه نظارت، رقابت و زیرپوستی می‌شود. در روان‌شناسیِ سازمانی به این وضعیت می‌گویند «فرهنگ کنترل». فرهنگی که در آن، هیچ‌کس احساس امنیت روانی نمی‌کند؛ و هر مدیری که تصور می‌کند با کنترل می‌تواند نظم ایجاد کند، درواقع ناخواسته بی‌نظمیِ پنهان تولید می‌کند.

در این مدل، هدف از نظم، «حفظ ظاهر» است. مدیر دوست دارد ببیند همه پشت میز نشسته‌اند؛ حتی اگر ذهن‌ها خاموش و قلب‌ها بی‌انگیزه باشد. او ترجیح می‌دهد کارمندش سر ساعت کارت بزند تا اینکه واقعاً خروجی باکیفیت بدهد؛ و این همان‌جایی است که مدیر و سیستم، از معنا تهی می‌شوند.

مثالی دیگر: در یک اداره دولتی، کارمندی تعریف می‌کرد که برای انجام یک کار مهم، نیاز داشت یک ساعت در سکوت کار کند؛ اما چون مدیرش عادت داشت هر بیست دقیقه یک‌بار از بخش بازدید کند، او مجبور بود با هر بازدید، از تمرکزش خارج شود تا فقط «حاضر باشد». نتیجه؟ کار مهمی که باید در سه ساعت تمام می‌شد، به یک روز کامل کشیده شد. این، بی‌نظمی نیست؛ این نظم ظاهریِ مخرب است. از منظر روان‌شناسی وجودی، انسان نیاز دارد احساس کند بخشی از فرایند است، نه قطعه‌ای در چرخ‌دنده. نظم واقعی، آن نظمی است که از درون فرد می‌جوشد: نظمی که ریشه در مسئولیت‌پذیری دارد، نه در ترس از تنبیه؛ اما نظم مکانیکی، چون بر ترس تکیه دارد، هیچ‌وقت به انضباط درونی نمی‌رسد. فقط پوسته‌ای از رفتار منظم تولید می‌کند، بدون جوهره.

در پایان باید گفت: اگرچه نظم مکانیکی هنوز در بسیاری از سازمان‌های ایرانی وجود دارد و حتی به‌عنوان «ضروری» دفاع می‌شود، اما این نظم، مثل پلی‌استری است که روی چوب پوسیده کشیده شده باشد: ظاهرش براق است، اما عمقش توخالی. تا زمانی که مدیران ما ندانند انسان یک موتور خطی نیست، بلکه موجودی دینامیک، با نیازهای روانی پیچیده، نتیجه همین خواهد بود:

اداره‌هایی با ظاهر منظم و باطن آشفته.

و اینجا لحظه‌ای است که باید پرسید: آیا وقت آن نرسیده نظم را انسانی کنیم؟