چرا ثروتمند شدیم؟

 این همان جایزه‌ای است که مدت‌ها منتظرش بودم؛ نه چون پیش‌بینی‌اش کرده بودم یا رویش شرط بسته بودم، بلکه چون به پژوهشی تعلق گرفت که سراغ پرسش اصلی علم اقتصاد رفته است: چرا ثروتمند شدیم؟

جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۲۵ به جوئل موکیر، فیلیپ آگیون و پیتر ‌هاویت تعلق گرفت «به پاس توضیح آنکه چگونه نوآوری، محرک اصلی رشد اقتصادی است.»

پرسش بزرگ؛ چوب‌هاکی اقتصاد

بزرگ‌ترین پرسش در اقتصاد، همان «چوب‌هاکی» معروف است. برای بیشتر تاریخ بشر، سطح زندگی تقریبا ثابت ماند. سپس ناگهان چیزی تغییر کرد؛ منحنی رشد از حالت صاف به جهشی تند بدل شد - درست شبیه چوب‌هاکی.

چرا این اتفاق افتاد؟ چه زمانی؟ چه عاملی آن را ممکن ساخت؟ بسیاری از مقالات اقتصادی موضوعات جزئی را بررسی می‌کنند اما این کار متفاوت است. این پژوهش به سراغ بزرگ‌ترین پرسش اقتصاد رفته است.

تقسیم جایزه؛ تاریخ و نظریه

این جایزه میان دو رویکرد متفاوت تقسیم شده است. موکیر نیمی از جایزه را برای توضیح پیش‌نیازها و شرایطی که اصلا امکان رشد پایدار را فراهم کردند دریافت کرد. آگیون و ‌هاویت نیم دیگر را برای ساختن مدل نظری‌ گرفتند که نشان می‌دهد نوآوری، پس از مهیا شدن آن شرایط، چگونه موتور رشد می‌شود. به‌عبارتی، این نوبل حاصل پیوند تاریخ و نظریه است. سال گذشته هم چنین ترکیبی دیده شد، اما این بار، سهم تاریخ پررنگ‌تر است و اقتصاد باید هم همین‌طور باشد.

خاستگاه‌های فکری رشد اقتصادی

برخلاف دو برنده دیگر، موکیر جایزه را نه برای یک مقاله خاص، بلکه برای مجموعه‌ای از پژوهش‌ها در طول چند دهه گرفت؛ بدنه‌ای از آثار که در چند کتاب مهم خلاصه می‌شود. برای درک استدلال او باید مسیر فکری‌اش را در این آثار دنبال کرد. 

در کتاب «اهرم ثروت» (۱۹۹۰)، موکیر چارچوبی ارائه کرد برای پاسخ به این پرسش بنیادین: چرا پیشرفت فناورانه اصلا رخ می‌دهد؟ او نشان داد که نظریه‌های «کشش تقاضا» و «فشار عرضه» به‌تنهایی قادر به توضیح الگوهای نوآوری نیستند و میان دو نوع اختراع تمایز گذاشت؛ کلان‌اختراع‌ها (macroinventions)، یعنی جهش‌های بنیادی، و ریز‌اختراع‌ها (microinventions)، یعنی بهبودهای تدریجی.

به باور او، هر دو نوع برای رشد ضروری‌اند و نسبت اهمیتشان در جوامع و دوره‌های مختلف فرق می‌کند. در هدایای آتنا، موکیر تمایز تحلیلی کلیدی خود را مطرح کرد. دو نوع «دانش سودمند» برای نوآوری لازم است. 

۱. دانش گزاره‌ای (propositional knowledge): دانستن اینکه چرا چیزها کار می‌کنند؛ همان بنیان نظری و علمی پدیده‌های طبیعی، از فیزیک و شیمی تا زیست‌شناسی است.

۲. دانش تجویزی (prescriptive knowledge): دانستن اینکه چگونه باید چیزی را ساخت یا به کار برد؛ این همان مهارت‌های فنی، دستورالعمل‌ها و روش‌های عملی تولید است.

در بیشتر تاریخ، این دو جهان همواره از هم جدا بودند. فیلسوفان طبیعی و ریاضی‌دانان در دنیای نظری خود کار می‌کردند و صنعتگران از راه آزمون و خطا پیش می‌رفتند بی‌آنکه دلیل علمی کارشان را بدانند.

در نتیجه، نوآوری‌ها تصادفی و مقطعی بودند و به‌ندرت تداوم داشتند. انقلاب صنعتی تنها زمانی به نقطه‌عطفی واقعی بدل شد که این دو نوع دانش شروع به تعامل و تقویت متقابل کردند. این چرخه‌ی بازخوردی بود که رشد را از جهش‌های موقت به رشد پایدار تبدیل کرد.

چرا این چرخه در اروپا آغاز شد؟

موکیر پاسخ را در نهادهای فکری جست‌وجو می‌کند: «جمهوری اهل قلم» یا Republic of Letters که شبکه‌ای فرااروپایی از اندیشمندان در اوایل عصر مدرن بود؛ بازاری آزاد برای ایده‌ها با موانع اندک برای ورود، داوری همتایان، انتشار یافته‌ها و رقابت میان دانشمندان کشورهای مختلف. 

اگر پادشاهی پژوهشگری را سانسور می‌کرد، او می‌توانست به کشور دیگری برود و کارش را ادامه دهد. به گفته موکیر، این جمهوری، ساختاری پدید آورد که علم را بر پایه‌ شایستگی سامان داد، نه جایگاه اجتماعی. 

ایده‌های بد کنار زده می‌شدند و ایده‌های خوب گسترش می‌یافتند. این تفاوت اروپا با دیگر تمدن‌ها بود: اروپا وحدت فرهنگی داشت که به انتشار ایده‌ها کمک می‌کرد و در‌عین‌حال پراکندگی سیاسی که به اندیشمندان اجازه‌ فرار از سانسور می‌داد. 

چین وحدت سیاسی داشت اما گریزگاهی برای اندیشه‌های دگراندیش نداشت. خاورمیانه و هند پراکندگی سیاسی داشتند، اما فاقد زیرساخت و زبان مشترکی بودند که افکار را به‌سرعت پخش کند.

 چرا انقلاب صنعتی در بریتانیا رخ داد؟

به باور موکیر، بریتانیا نسبت به دیگر کشورها یک مزیت کلیدی داشت: جمع بزرگی از صنعتگران و کارگران ماهر که قادر بودند ایده‌های علمی انتزاعی را به نوآوری‌های عملی تبدیل کنند. آنان مهارت لازم را داشتند و از روحیه‌ عصر روشنگری نیز الهام می‌گرفتند. 

به‌اختصار، جوهر اندیشه‌ موکیر را می‌توان چنین خلاصه کرد: رشد اقتصادی پایدار از نظام‌هایی سرچشمه می‌گیرد که توانایی تولید، انتشار و کاربرد مداوم دانش سودمند را دارند. بدیهی است که این نظام‌ها نیازمند پیش‌شرط‌های فرهنگی و نهادی ویژه‌اند که نه طبیعی‌اند و نه خودبه‌خود پدید می‌آیند.

معمای رشد آرام و دگرگونی شدید

در سوی دیگر ماجرا، نظریه‌پردازی اقتصادی قرار دارد؛ نظریه‌پردازی اقتصادی حوزه‌ای است که آگیون و‌ هاویت در آن می‌درخشند. مقاله‌ معروف آنان در سال ۱۹۹۲ با عنوان «مدلی از رشد از رهگذر تخریب خلاق»، به چارچوب اصلی «رشد درون‌زا» بدل شد. 

آنان معمایی را پاسخ دادند که داده‌ها بعدها آن را آشکارتر کردند:

چگونه ممکن است رشد اقتصادی در سطح کلان آرام و هموار به نظر برسد، درحالی‌که در سطح بنگاه‌ها و صنایع، آشوب و نابودی دائمی در جریان است؟ در مدل آنان، نوآوری‌ها مانند قطرات باران به‌صورت تصادفی و در زمان‌های متفاوت در بخش‌های مختلف می‌بارند. 

در هر صنعت، وقتی نوآوری رخ می‌دهد، جهشی ناگهانی اتفاق می‌افتد؛ همان‌طور که نتفلیکس یک‌شبه رقیب خود را نابود کرد یا آی‌فون سهم بلک‌بری را فرو ریخت؛ اما چون هزاران صنعت وجود دارد و این جهش‌ها هم‌زمان رخ نمی‌دهند، اثر کلی آنها در مقیاس کلان هموار و پایدار به نظر می‌رسد. 

رشد اقتصادی حاصل ضرب اندازه‌ هر جهش کیفی در تعداد وقوع آن جهش‌ها در کل اقتصاد است.

این توضیحی زیبا و موجز است که هم نوسانات خرد را توضیح می‌دهد، هم ثبات کلان را.

شومپیتر و سود

آگیون و‌ هاویت با الهام از شومپیتر نشان دادند که رقابت واقعی، رقابت بر سر نوآوری است نه صرفا کاهش قیمت‌ها. در مدل آنان، سود و «مارک‌آپ» پاداش موقت نوآوری است: اگر محصول شما از رقبا بهتر است، می‌توانید مدتی گران‌تر بفروشید. اما این مزیت دوام ندارد؛ چون دیر یا زود، نوآوری تازه‌ای شما را کنار  می‌زند. 

در این دیدگاه، رقابت به معنای تخریب خلاق است؛ پویایی مداومی که باعث می‌شود رشد ادامه یابد. پژوهش‌های بعدی آگیون و همکارانش نشان داد رابطه‌ میان رقابت و نوآوری به شکل U معکوس است: اگر انحصار کامل باشد، انگیزه‌ای برای نوآوری وجود ندارد؛ اما اگر رقابت بیش از حد شدید باشد، سود بالقوه از بین می‌رود و شرکت‌ها از سرمایه‌گذاری در پژوهش دست می‌کشند. بهترین وضعیت، میانه‌ای است که در آن، بنگاه‌ها برای «گریز از رقبا» دست به نوآوری می‌زنند.

این نوبل، به‌درستی، به قلب پرسش اقتصاد پرداخت: چرا و چگونه رشد پایدار ممکن شد؟ موکیر پیش‌شرط‌های تاریخی و فرهنگی آن را نشان داد و همچنین نهادها و ارزش‌هایی که نوآوری مستمر را ممکن کردند.

آگیون و ‌هاویت هم چارچوب نظری آن را ساختند؛ اینکه چگونه نوآوری‌های پراکنده، در مجموع، رشد پیوسته ایجاد می‌کنند. آنها با هم توضیح دادند چگونه و چرا ثروتمند شدیم و انقلاب صنعتی رخ داد. این سوال و پاسخ به آن، دقیقا همان چیزی است که یک جایزه نوبل باید به آن اعطا شود.

* نویسنده اکونومیک فورسز