پژوهشها میگویند بسیاری افراد، از ترس از دست دادن «هویت خلاقشان»، سراغ دستاورد بعدی نمیروند؛
وحشت از تکرار موفقیت
از این میترسد که موفقیتش همان یکبار بوده باشد. البته نه به شکل ستاره موسیقی پاپی که میدرخشد و بلافاصله سقوط میکند و از دور خارج میشود، بلکه بیشتر به معنای از دست دادن موفقیت خلاقانه حرفهای. احساس وحشتناکی است که با محدود شدن، بهرهوری و البته اعتماد به نفس فرد، نابود میشود.
اما طبق پژوهشی در دانشکده مدیریت روتردام هلند، برای این احساس بیکفایتی بعد از یک دستاورد بزرگ علتی وجود دارد و درک بهتر این پدیده میتواند به شکستن این سد ذهنی کمک کند. قرار است در این نوشتار ببینیم چرا موفقیت میتواند ترسناک باشد؟ چگونه میتوانید مغزتان را گول بزنید تا از این چرخه افکار فلجکننده خارج شود؟ و یاد بگیرید چگونه برای بار دوم به موفقیتی چشمگیر دست پیدا کنید.
احساس اسارت در دام موفقیت
این پژوهش به پدیدهای به نام «تهدید هویت خلاق» (creative identity threat) اشاره میکند. در این حالت، شما آنچنان به شهرتتان به عنوان یک فرد نابغه یا چیزی شبیه به آن وابسته میشوید که جرات نمیکنید با پروژهای دیگر آن را به خطر بیندازید. این امر تفکر اصیل را فلج و افت عملکرد پس از اولین موفقیت را به یک پیشگویی تبدیل میکند که با دستان خودتان محققش میکنید.
دیرک دایشمن، یکی از پژوهشگران مطالعه روتردام، میگوید ایده این پروژه حاصل زندگی در آپارتمانی بالای یک کتابفروشی مختص کتب آشپزی است. او شیفته تنوع فوقالعاده عناوین موجود در ویترین فروشگاه شده بود. خودش میگوید: «با دستهبندیها و تکنیکها و مواد جدید میتوان بینهایت ترکیب درست کرد.» پس، به عنوان پژوهشگر حوزه خلاقیت، فورا به این فکر افتاد که چه عواملی بر موفقیت یک نویسنده کتاب آشپزی تاثیر میگذارد.
او با همکاری مارکوس بائر، استاد رفتار سازمانی در دانشگاه واشنگتن، سراغ دادههای بازار کتاب آشپزی بریتانیا رفت و سوابق دقیق فروش سالانه را بررسی کرد. آنها دریافتند حدود ۵۰ درصد نویسندگانی که اولین کتاب خود را منتشر میکنند، تا پنج سال پس از آن، کتاب دیگری نمینویسند.
البته این اتفاق میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد. شاید فروش کتاب اول افتضاح بوده، اما در بسیاری از موارد، قضیه برعکس بود. اغلب کسانی که خلاقانهترین ایدهها را داشتند و بیشترین تحسین را دریافت کرده بودند، در انتشار کتاب دوم ناکام میماندند.
پژوهشگران حدس میزدند که میتوان این پدیده را با مبحثی در روانشناسی به نام «نظریه هویت نقش» (role identity theory) توضیح داد. بر طبق این نظریه یکسری نقشهای خاص در برداشت ما از هویتمان نهادینه میشود. اگر به خاطر یک نوآوری به شکل عجیبی ستایش شده باشیم، شهرتمان به خلاق بودن میتواند تبدیل به بخشی محوری از هویتمان شود. در این حالت میترسیم این تاج از سرمان بیفتد و برخلاف انتظار، از ترس اینکه نتوانیم برای دومین بار همه را شگفتزده کنیم، از هر ریسکی پرهیز میکنیم و حاضر نیستیم وارد مسیر نوآوری دیگری شویم.
ترس از به خطر افتادن شهرت
دایشمن و بائر تصمیم گرفتند این فرضیه را بیازمایند و پدیده خودتخریبی را بیشتر بررسی کنند.
برای اینکار میزان «نوآوری» تک تک کتابهای لیستشان را اندازهگیری کردند؛ به این ترتیب که توضیحات آنلاین ناشر درباره محتوای آن را تحلیل کردند و این عامل را هم سنجیدند که هیچ کتابی جایزهای دریافت کرده است یا نه. نتیجه کاملا قابل پیشبینی بود. هرچه کتاب اول یک نویسنده «خلاقانهتر» بود و سروصدای بیشتری کرده بود، احتمال انتشار کتابهای بعدی او کمتر میشد. به نظر میرسد موفقیت میتواند جام زهر باشد.
دایشمن و بائر تصمیم گرفتند برای دستیابی به شواهد بیشتر، این پدیده را در آزمایشگاه و با شرکتکنندگان واقعی بازسازی کنند. در یک آزمایش، از شرکتکنندگان خواسته شد ایدهای برای یک کتاب آشپزی جدید ارائه دهند. به برخی از آنها گفتند ایدهشان بسیار بکر و خلاقانه است و به بقیه گفتند ایدهشان منسجم و سنتی است. بعد این دو گروه بار دیگر به دو نیم تقسیم شدند. یکبار دیگر به نیمی از هر گروه توجه بیشتری کردند و گفتند که احتمالا ایدهشان حسابی سروصدا به پا میکند و عکسشان روی جلد مجله دانشگاه چاپ میشود. بعد از همه این کارها، در نهایت به شرکتکنندگان فرصتی داده شد تا ایده دیگری برای کتاب دوم آشپزی خود مطرح کنند و همانطور که انتظار میرفت، افرادی که به خاطر خلاقیتشان مورد توجه قرار گرفته و برنده جایزه چاپ عکسشان روی جلد مجله دانشگاه شده بودند، به شکل معناداری تمایل کمتری به ارائه ایده بعدی داشتند.
نکته مهم اینجاست که در ادامه فرآیند، نتیجه یک پرسشنامه درباره احساسات شرکتکنندگان، تایید کرد که این بیمیلی، ناشی از ترس از دست دادن هویت خلاق بود. به عنوان نمونه، آنها بیشتر از سایرین با این جمله موافق بودند که: «فکر ایده تازهای برای کتاب دوم این ترس را به جانم میاندازد که ممکن است شهرتم را به عنوان یک تولیدکننده آثار خلاقانه به خطر بیندازم.»
دایشمن معتقد است که تهدید هویت خلاق در بسیاری از حوزهها رایج است. هر زمان که اجازه دهید «منیت» شما وابسته به تحسینی شود که امیدوارید برای یک پروژه دریافت کنید – فرقی نمیکند یک کمپین بازاریابی فوقالعاده باشد، یا یک طراحی مبتکرانه یا یک خط تولید برجسته - ممکن است در ارائه ایدههای جدید بیشتر از هر زمان دیگری به مشکل بربخورید.
رهایی از دام
اگر شما هم جزو آن دسته از افرادی هستید که از «تهدید هویت خلاق» رنج میبرند، دایشمن چند پیشنهاد دارد.
اولین پیشنهاد او همکاری است. فرد یا گروهی از افراد را پیدا کنید که بتوانند در پروژه بعدی شما مشارکت کنند. به این ترتیب، دیگر بار تهدید هویت خلاق صرفا روی دوش شما سنگینی نمیکند و آن را با دیگران تقسیم میکنید. پیشنهاد دومش این است که سعی کنید به جای اینکه تمام فکر و ذکرتان هدف نهایی باشد و دچار وسواس شوید، روی فرآیند خلاقیت تمرکز کنید، چون وسواس روی هدف نهایی مانع از جریان آزاد فکری میشود که برای ایدهپردازی حیاتی است.
نتایج پژوهش الا میرن اسپکتور، استاد رفتار سازمانی در مدرسه کسبوکار اینسید (INSEAD) هم با این پیشنهادات همخوانی دارد. تحقیقات او به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه «هدفگرایی» میتواند بر میزان خلاقیت افراد تاثیرگذار باشد. برخی افراد «عملکردگرا» هستند؛ یعنی نگرانند که خروجی کارشان در مقایسه با هماتایانشان چگونه خواهد بود. برخی دیگر «یادگیریگرا» هستند؛ یعنی تمرکزشان روی مهارتآموزی و افزایش تخصص است.
میرن اسپکتور در یک مطالعه، دادههای۷ساله یک شرکت تکنولوژی را بررسی کرد که برنامهای برای نوآوری راهاندازی کرده بود. این شرکت از کارکنانش میخواست که برای بهبود فرآیندها و محصولات هر ایدهای دارند پیشنهاد دهند و در نهایت این پیشنهادها توسط یک هیات خارجی از متخصصان داوری میشدند.
او طی تحقیقات خود دریافت که افراد یادگیریگرا ایدههای بیشتری تولید میکردند و کیفیت ایدههایشان هم به مرور زمان افزایش مییافت. در مقابل، ایدههای افراد عملکردگرا خیلی زود ته میکشید.
و سرانجام، سومین توصیه دایشمن: یک روتین خلاق برای خود ایجاد کنید. پس از یک موفقیت بزرگ، اگر منتظر بنشینید تا لحظه «یافتم!» بعدی خودش تصادفی از راه برسد، احتمالا متحمل اضطراب بیشتری میشوید. اما اگر بتوانید فرآیند نظاممندی برای یافتن ایدههای جدید و آزمایش آنها پیدا کنید، احتمالا اعتمادبهنفس بیشتری خواهید داشت. به عنوان نمونه، یک مخترع یا طراح میتواند کارش را با مشاهده مشتریان بالقوه و مصاحبه با آنها شروع کند تا به بازارهای احتمالی جدیدی دست پیدا کند. شما یک مساله را تعریف میکنید، ایدههای متفاوتی برای آن ارائه میدهید و بعد نمونه اولیه را میسازید.
هیچ تضمینی وجود ندارد که به یک ذهن دو بار الهام شود، اما کمی شجاعت، پشتکار و استراتژی خوب میتواند تا حد زیادی این احتمال را افزایش دهد که نبوغ شما تا آیندهای دور شعلهور باقی بماند.
منبع: Fast Company