اثر «نابرابری» بر اقتصاد جهان
مترجم: مریم رضایی در اواخر قرن ۱۹، اولین عصر جهانیسازی و هجوم اختراعات جدید، اقتصاد جهان را متحول کرد. اما «عصر طلایی» به عصر نابرابری مشهور شد. در این دوره بارونهای غارتگر آمریکا و طبقه اشرافی اروپا، ثروت فراوانی جمع کردند. افزایش اختلاف بین ثروتمندان و فقرا (و هراس از بروز انقلاب سوسیالیستی) زاینده موجی از اصلاحات، مانند اقدامات تئودور روزولت برای شکستن انحصارها توسط دولت بود. دولتها رقابت را ترویج دادند، مالیات تصاعدی را معرفی کردند و اولین رشتههای یک تور امنیتی- اجتماعی را بافتند.
مترجم: مریم رضایی در اواخر قرن 19، اولین عصر جهانیسازی و هجوم اختراعات جدید، اقتصاد جهان را متحول کرد.
اما «عصر طلایی» به عصر نابرابری مشهور شد. در این دوره بارونهای غارتگر آمریکا و طبقه اشرافی اروپا، ثروت فراوانی جمع کردند. افزایش اختلاف بین ثروتمندان و فقرا (و هراس از بروز انقلاب سوسیالیستی) زاینده موجی از اصلاحات، مانند اقدامات تئودور روزولت برای شکستن انحصارها توسط دولت بود. دولتها رقابت را ترویج دادند، مالیات تصاعدی را معرفی کردند و اولین رشتههای یک تور امنیتی- اجتماعی را بافتند. هدف این «دوره مترقی» جدید، آنگونه که در آمریکا شناخته شد، این بود که جامعهای عادلانهتر بدون کاهش توان کارآفرینی آن، ایجاد شود.
دیپلماسی مدرن باید دستخوش ابتکار مجدد مشابهی شود تا شیوههای کاهش نابرابری بدون صدمه زدن بر رشد اقتصادی را ایجاد کند. این معما در حال حاضر موضوع مباحثات سیاسی است؛ اما بیشتر از اینکه فایده خالص داشته باشد، مضر است. بنابراین در مبارزات انتخاباتی آمریکا، چپگراها به میت رامنی بهعنوان بارون غارتگر حمله میکردند و راستگراها باراک اوباما را بهعنوان یک مبارز ممتاز مورد هجوم قرار میدادند. در برخی کشورهای اروپایی سیاستمداران به سادگی تسلیم عامه مردم شدهاند: شاهد این مدعا طرح پیشنهادی فرانسوا اولاند برای اعمال نرخ مالیات بر درآمد ۷۵ درصدی است. رهبران بسیاری از کشورهای نوظهور، به طور کلی مساله نابرابری را رها کردهاند: شاهد این مدعا مخالفت هند برای مبارزه با فساد است.
راستگراها هنوز متقاعد نشدهاند که مساله نابرابری موضوع بسیار مهمی است. موضع اشتباه چپگراها این است که نرخ مالیات بر درآمد برای ثروتمندان افزایش یابد و مخارج همچنان بیشتر شود؛ بدون آگاهی از اینکه اقتصادهای درگیر رکود نیاز دارند کارآفرینان را جذب کنند و دولتهایی که اندازه آنها بسیار بزرگتر از تصور روزولت است، با وعده کمکهای مالی آینده، بار زیادی را بر دوش میکشند. بنابراین تجدید نظر چشمگیرتری مورد نیاز است که آن را «ترقیخواهی حقیقی» مینامیم.
داشتن یا نداشتن
آیا واقعا باید با نابرابری مبارزه کرد؟ نیروهای دوگانه جهانیسازی و نوآوری فنی، نابرابری را در سطح جهان محدود کردهاند و کشورهای فقیرتر به تدریج به کشورهای ثروتمندتر میرسند؛ اما در بسیاری از کشورها اختلافات درآمدی گسترش یافته است. بیش از دو سوم جمعیت جهان در کشورهایی زندگی میکنند که اختلافات درآمدی آنها از سال ۱۹۸۰ به میزان قابل توجهی افزایش یافته است. در آمریکا، سهم ۰۱/۰ درصد قشر ثروتمند جامعه (حدود ۱۶ هزار خانوار) از درآمد ملی از یک درصد در سال ۱۹۸۰ تقریبا به ۵ درصد افزایش یافته است که نسبت به عصر طلایی سهم قابل توجهی است.
همچنین این موضوع درست است که وجود مقداری نابرابری برای اقتصاد کشورها خوب است؛ چون انگیزه سخت کار کردن و ریسک کردن را بالا میبرد و به نوآوران بااستعدادی که عامل پیشرفت اقتصادی هستند، پاداش میدهد. کشورهایی که تجارت آزاد دارند، همیشه پذیرفتهاند که هرچقدر بازاری جهانیتر باشد، پاداشی که برندگان دریافت میکنند بیشتر است. اما باید گفت نابرابری به مرحلهای رسیده که میتواند برای رشد مضر باشد.
این موضوع بیش از همه در دنیای نوظهور مشهود است. در چین، بیشتر اعتبارات را بنگاههای دولتی جذب میکنند. در روسیه ثروت الیگارشها ارتباطی به رویکرد کارآفرینانه ندارد. در هند نیز تقریبا همین گونه است.
در کشورهای ثروتمند، حمایت از ثروتمندان تقریبا به صورت پنهانی صورت میگیرد. یکی از دلایلی که والاستریت عامل توزیع نامتناسب ثروت محسوب میشود، یارانه بی قید و شرطی است که به بانکهای بزرگ میدهد. بسیاری از مشاغل پردرآمد، مانند وکالت و پزشکی، مملو از اقدامات محدودکننده غیرضروری است. و ناعادلانهترین انتقال پولی، هزینههای رفاهی است که مسیر غلطی را طی کرده است. هزینههای اجتماعی بیشتر از آنکه برای کمک به فقرا اختصاص یابد، صرف راضی نگه داشتن ثروتمندان میشود. در آمریکا، یارانه مسکن به یک پنجم ثروتمندترینهای جامعه، چهار برابر مبلغی است که صرف تهیه مسکن دولتی برای یک پنجم فقیرترینهای جامعه میشود.
حتی آن نوع نابرابری که به واسطه شایستهسالاری ایجاد میشود، میتواند به رشد صدمه بزند. اگر اختلاف درآمدی به اندازه کافی زیاد شود، به برابری فرصت کمتر، به خصوص در زمینه آموزش منجر میشود. برخلاف عقیده عمومی، تحرک اجتماعی در آمریکا کمتر از بیشتر کشورهای اروپایی است. اختلاف نمره امتحانات دانشآموزان ثروتمند و فقیر در آمریکا، تقریبا ۳۰ تا ۴۰ درصد بیشتر از میزانی است که ۲۵ سال پیش بوده است و از برخی لحاظ، تحرک طبقاتی حتی در چین سختتر از آمریکا است.
برخی از مقامات تردید دارند که نابرابری حتی یک مشکل باشد. اما حتی اگر آنها به تقلیل آن علاقهمند باشند، جنبشی برای تغییر ایجاد میشود که نتیجه سیاسی ناشی از آن منافع هیچ کس را تامین نمیکند. کمونیسم ممکن است دوباره پدیدار شود، اما بسیاری از ایدههای بد دیگر هم وجود دارد.
بنابراین، نیاز برای یک دستور کار ترقیخواهانه حقیقی احساس میشود. پیشنهاد ما که ترکیبی از ایدههای چپگرایان و راستگرایان برای مبارزه با نابرابری است، به سه شیوه ارائه میشود که به رشد هم آسیبی نمیرساند.
رقابت، هدف و اصلاحات
اولین پیشنهاد ما این است که به شیوه روزولت به انحصارطلبیها و حق مالکیتها حمله شود، حتی اگر پای بنگاههای دولتی در چین یا بانکهای بزرگ در وال استریت در میان باشد. کشورهای نوظهور، به طور خاص، باید شفافیت بیشتری در قراردادهای دولتی و قانون ضد تراست اعمال کنند. اتفاقی نیست که کارلوس اسلیم، ثروتمندترین فرد جهان، از مخابرات مکزیک پولدار شد؛ صنعتی که فشارهای رقابتی در آن کم بود و قیمتها سر به فلک میزد.
در کشورهای ثروتمند نیز پتانسیلهای زیادی وجود دارد که میتوان از آنها بهرهبرداری کرد. تنها یک بخش از اقتصاد اتحادیه اروپا، یک بازار واحد اصیل محسوب میشود. اصلاحات در مدارس در این زمینه بسیار مهم و حیاتی است. هیچ یک از سرمایهگذاران وال استریت به اندازه اتحادیههای معلمی به جنبشهای اجتماعی آمریکا آسیب وارد نکردهاند.
پیشنهاد بعدی هدف قرار دادن فقرا و جوانان برای تخصیص بودجه دولتی است. در کشورهای نوظهور، مبالغ زیادی صرف یارانه سوخت یا مستمریها میشود که این موضوع به طور نامتناسبی به نفع ثروتمندان این کشورها است. اما بیشترین اصلاحات باید در کشورهای رفاه دنیای ثروتمند صورت بگیرد. با توجه به پیری جوامع این کشورها، دولتها نمیتوانند امیدوار باشند که بودجه کمتری به سالخوردگان اختصاص دهند، اما میتوانند با اصلاحاتی مثل افزایش سن بازنشستگی، سرعت افزایش آن را کاهش دهند. قسمتی از این بودجه باید صرف آموزش شود. اولین دوره مترقی به احداث دبیرستانهای دولتی منجر شد و این بار هدف باید آموزش پیشدبستانی و نیز بازآموزی بیکاران باشد.
آخرین پیشنهاد، اصلاح مالیاتها است که این کار نه برای تنبیه ثروتمندان، بلکه برای درآمدزایی کارآمد و مترقی باید صورت گیرد. در اقتصادهای ضعیفتر که اجتناب از پرداخت مالیات شایعتر است، باید بر نرخهای پایینتر و اجرای بهتر طرحهای مالیاتی متمرکز شد. در کشورهای ثروتمند، باید کسری مالیات که به خصوص به نفع ثروتمندان است، حذف شود (مثل کاهش نرخ بهره رهنی در آمریکا)؛ اختلاف بین نرخ مالیات بر دستمزد و درآمد سرمایهای کاهش یابد و بیشتر بر مالیاتهای موثرتر مانند مالیات بر املاک و مستغلات که به طور نامتناسبی از سوی ثروتمندان پرداخت میشود، تکیه شود.
بخشهای مختلف این دستور کار در حال حاضر هم مورد استقبال کشورهای مختلف قرار گرفته است. آمریکای لاتین در مدارس سرمایهگذاری کرده و پیشتاز واگذاری مشروط پول به فقیرترین قشر جامعه بوده است و بنابراین تنها منطقه در جهان است که نابرابری در بیشتر کشورهای آن کاهش یافته است. هند و اندونزی قصد تجدید نظر در تخصیص یارانههای سوخت را دارند.
اگر بخواهیم به طور کلیتر بگوییم، کشورهای آسیایی در حین ایجاد کشورهای رفاه خود، قصد دارند از افراطگرایی غربی خودداری کنند. در میان کشورهای ثروتمند، منطقه اسکاندیناوی، مبتکرترین منطقه است. سوئد مسلما یک کشور کاملا مرفه است و سیستم آموزش کوپنی جهانی دارد. بریتانیا نیز در حال ایجاد اصلاحات در مدراس و سادهسازی رفاه است.
این مبدل پوشی نشانه تغییر است، اما سیاستمداران راهی طولانی در پیش دارند. راستگرایان به طور طبیعی میخواهند که دولت به جای اینکه بهتر شود، کوچکتر شود. اما عدم موفقیت چپیها اساسیتر است. در دنیای ثروتمند، کشورهای رفاه با کمبود بودجه مواجه شدهاند، رشد اقتصادی کند است و نابرابری در حال افزایش است و با این حال، تنها پاسخ چپگرایان اعمال مالیات بیشتر بر قشر ثروتمند جامعه است. روسای جمهور کشورهای ثروتمند جهان باید به دنبال عدالت و پیشرفت باشند؛ در غیر این صورت بهای آن را خواهند پرداخت.
ارسال نظر