اهمیت هدف‌گذاری در مدیریت ریسک؛ عدد یا مسیر؟

هدف‌گذاری نباید صرفا محدود به دستیابی به یک عدد عینی باشد. هرچند اعداد و شاخص‌های کمی در مدیریت عملکرد اهمیت دارند، اما اگر مقصد نهایی تنها یک عدد باشد، سیستم پس از تحقق آن در بهترین حالت دچار رکود می‌شود. پیتر دراکر در مفهوم «مدیریت بر مبنای هدف» (Management by Objective) نیز تاکید می‌کند که اهداف تنها زمانی اثربخش هستند، که همسو با چشم‌انداز کلان و کیفیت عملکرد تعریف شوند، نه صرفا کمیت‌های قابل سنجش.

یکی از آفت‌های رایج در مدیریت عملکرد نیز تمرکز صرف بر رسیدن به عدد نهایی است؛ به‌ویژه زمانی که به اهداف و نتایج کلیدی (OKR)، به اندازه شاخص کلیدی عملکرد (KPI) توجه نمی‌شود. KPI صرفا ابزار اندازه‌گیری است و بدون اتصال به OKR - که چرایی و نتیجه نهایی را روشن می‌سازد - تحقق صرفِ عدد ممکن است مسیر و کیفیت نتایج را تحت تاثیر قرار دهد. همان‌گونه که کاپلان و نورتون (۱۹۹۶) در چارچوب Balanced Scorecard توضیح می‌دهند، شاخص‌های کمی باید با ابعاد کیفی مانند یادگیری، فرآیندهای داخلی و رضایت مشتری متوازن شوند. بنابراین؛ علاوه بر تعیین شاخص‌های کمی، ضروری است که اهداف به‌صورت کیفی، معنادار و پایدار تعریف شوند تا مسیر هدف‌گذاری هم با کیفیت و هم با پایداری همراه باشد.

«هدف‌گذاری باید بر توانایی‌ها و ظرفیت‌های درونی متمرکز باشد تا در کنترل ما قرار داشته باشد و در عین حال، با توجه به منابع و شرایط بیرونی، مسیر تحقق آن قابل پیش‌بینی و مدیریت باشد. این اصل هم برای سازمان‌ها و هم برای افراد صادق است.»

نمونه‌های روشن از تفاوت میان هدف‌گذاری صرفا عددی و هدف‌گذاری معنادار و پایدار متعددند. برای مثال: دستیابی صرف به ۲‌میلیون‌دلار سود ممکن است در کوتاه‌مدت جذاب باشد، اما تمرکز بر بهبود کیفیت سود و افزایش حاشیه سود از ۱۵درصد به ۲۰درصد؛ ارزش واقعی و استمرار عملکرد مالی را تضمین می‌کند. رشد سریع فروش و افزایش سهم بازار از ۵۰هزار به ۸۰هزار مشتری فعال بدون توجه به رضایت مشتری و پایداری فرآیندها، می‌تواند موفقیت مقطعی ایجاد کند،

اما ریسک‌های بلندمدت را افزایش می‌دهد؛ درحالی‌که رشد کنترل‌شده و مستمر، با افزایش ۲۰درصد رضایت مشتری و حفظ نرخ نگهداشت کارکنان ۹۰درصد، عملکرد پایدار و مقاوم ایجاد خواهد کرد. همچنین کاهش هزینه‌ها به هر قیمت، اگرچه ممکن است وضعیت مالی را در کوتاه‌مدت بهبود دهد، اما کیفیت خدمات و انگیزه کارکنان را تضعیف می‌کند؛ در مقابل، کاهش هدفمند ۱۰درصد هزینه‌ها با حفظ استانداردهای خدمات، هم سودآوری و هم تاب‌آوری سازمان را  ارتقا می‌دهد.

این منطق در زندگی فردی نیز مصداق دارد. تمرکز صرف بر دویدن ۱۰۰مرتبه در سال ممکن است نشانگر فعالیت باشد، اما ایجاد یک عادت ورزشی پایدار - مانند افزایش ۲۰درصد استقامت قلبی -عروقی و دویدن مستمر ۵ کیلومتر در هفته - سلامت طولانی‌مدت و پیشرفت تدریجی را تضمین می‌کند. پس‌انداز صرف برای رسیدن به ۵‌میلیون تومان بیشتر در سال ممکن است هدف کمی را محقق کند، اما سرمایه‌گذاری هوشمند و پایدار، با افزایش ۱۵درصد ارزش دارایی‌ها و کاهش ریسک نقدینگی، رشد واقعی و امنیت بلندمدت ایجاد می‌کند. خرید فوری خانه با صرفا ۵۰درصد بودجه موجود نیز شاید موفقیت کوتاه‌مدت باشد، اما برنامه‌ریزی مالی حساب‌شده و تامین بودجه کامل همراه با حفظ ذخایر ۲۰درصد برای هزینه‌های غیرمنتظره، آرامش و ثبات پایدار به همراه دارد.

در نهایت، کیفیت هدف‌گذاری تعیین‌کننده‌ اثربخشی مدیریت ریسک است. اهداف صرفا کمی، ریسک را به سطحی مقطعی و واکنشی محدود می‌کنند، درحالی‌که اهداف معنادار و پایدار، زمینه تبدیل ریسک به فرصت و ایجاد تاب‌آوری را فراهم می‌آورند. بنابراین، هدف‌گذاری هوشمند نه فقط پیش‌شرط مدیریت ریسک کارآمد، بلکه شرط لازم برای خلق ارزش پایدار در سطح فردی و سازمانی است.

* متخصص مدیریت ریسک و استراتژی