تنزل جایگاه اخلاقی ایالات متحده

هدف اصلی هر کشور حفظ بقا و افزایش قدرت است. این بقا نه در انزوا، بلکه از طریق تقویت قدرت نسبی و توانایی جذب متحدان به دست می‌آید. همین منطق است که تاریخ قدرت‌های بزرگ جهان را به روایتی از تشکیل ائتلاف‌ها در مسیر بقا و برتری بدل ساخته است. در پرتو این چشم‌انداز تاریخی، نمایه بارز این راهبرد را در دوران صدارت بیسمارک می‌توان مشاهده کرد. صدراعظم آلمان در اواخر سده نوزدهم با درک این ضرورت، شبکه ‌پیچیده‌ای از پیمان‌های چندجانبه را طراحی کرد. هدف بنیادین او، مهار تهدیدهای بالقوه و دور نگه‌داشتن آلمان از دام انزوا بود؛ به‌ویژه در برابر فرانسه که پس از شکست در جنگ فرانسه- پروس، خواستار جبران این شکست بود.

بیسمارک بر این باور بود که در میان پنج قدرت بزرگ جهانی، باید در زمره سه قدرت جای گرفت تا از انزوا گریخت. از این رو، با بافتن تار و پود اتحادها، روابط میان قدرت‌های بزرگ را به سود آلمان نوپا مهار و از پیدایش جبهه‌ای علیه این کشور پیشگیری کرد. این خرد راهبردی تنها به گذشته تعلق ندارد، چنانکه دهه‌ها پس از او، هنری کیسینجر ـ وزیر امور خارجه پیشین آمریکا ـ در روزگار جنگ سرد، نگرشی همانند داشت و بر این پای می‌فشرد که «در پیکره روابط سه‌گانه‌ای چون آمریکا، شوروی و چین، بهتر است با نیروی ضعیف‌تر هم‌پیمان شد تا نیروی برتر مهار شود».

این نمونه‌های تاریخی گواه آنند که منطق ائتلاف‌سازی نه تنها به روزگاران گذشته محدود نمی‌شود، بلکه در قالب نظریه‌های نوین نیز صورت‌بندی شده است. بر پایه یکی از همین نظریه‌های معاصر، یعنی نظریه «موازنه تهدید»، کشورها عمدتا در برابر تهدیدها هم‌پیمان می‌شوند، نه فقط در مقابل قدرت محض. از این رو، یک قدرت مسلط باید از هر رفتاری که ممکن است تهدیدآمیز تلقی شود، دوری کند.

مصداق عینی این نظریه را در ایالات‌متحده پس از جنگ جهانی دوم می‌توان مشاهده کرد. این کشور با برخورداری از اقتصادی پویا، ارتش بی‌همتا و فناوری پیشرفته، قدرت خود را گسترش داد و با ایجاد پیمان‌هایی مانند ناتو و نهادهایی چون بانک جهانی و سازمان ملل، شبکه وسیعی از متحدان را شکل داد. همان‌گونه که این نظریه پیش‌بینی می‌کند، درحالی‌که اقدامات سرکوبگرانه شوروی در اروپای شرقی ترس و مقاومت ایجاد می‌کرد، ایالات‌متحده با پرهیز از هرگونه تهدید مستقیم، مانع از شکل‌گیری ائتلاف‌های منطقه‌ای علیه خود می‌شد.

با این حال، در جهان امروز، ایالات‌متحده بیش از هر زمان دیگری با بحران مشروعیت روبه‌روست. آنچه زمانی به‌عنوان قدرتی بی‌رقیب شناخته می‌شد، اکنون در نگاه بسیاری از ملت‌ها به کشوری مداخله‌گر با استانداردهای دوگانه بدل شده است. بی‌اعتمادی گسترده به واشنگتن، بیش از همه از سیاست‌هایش در خاورمیانه سرچشمه می‌گیرد؛ جایی که حمایت بی‌چون‌وچرا از اسرائیل، سرمایه اخلاقی و سیاسی آمریکا را به شدت فرسوده ساخته است. رفتارهای اسرائیل ـ از جنایات جنگی در غزه گرفته، تا تجاوز علیه کشورهای منطقه ـ نه تنها جایگاه آمریکا را تضعیف کرده، بلکه هزینه‌های سنگینی برایش به همراه داشته است. در نتیجه، بسیاری از مسلمانان و به‌ویژه اعراب منطقه، آمریکا را هم‌پیمان اصلی خشونت‌ها دانسته و آن را دشمن مشترک خود تلقی می‌کنند.

نباید از خاطر دور داشت که اهمیت مساله فلسطین برای جهان اسلام تنها در بُعد سیاسی خلاصه نشده؛ بلکه بخشی از هویت و احساسات جمعی و اعتقادی آنان است و همین امر سبب شده حتی خصومت‌های تاریخی، مانند تنش ایران و آمریکا، حول این موضوع بازتولید شود. در این باره، استفان والت، تحلیلگر برجسته روابط بین‌الملل، این وضعیت را «انحلال داوطلبانه جایگاه یک قدرت بزرگ» می‌خواند. پیامدهای این روند نیز تنها به فرسایش مشروعیت اخلاقی محدود نمانده، بلکه به بازآرایی ژئوپلیتیک منطقه نیز انجامیده است. هم‌پیمانان سنتی عربی آمریکا اکنون برای تامین امنیت خود به رقبای جهانی واشنگتن مانند چین و روسیه روی آورده، یا به سمت همکاری‌های منطقه‌ای حرکت می‌کنند. نزدیکی عربستان با پاکستان، تعاملات فزاینده ترکیه و مصر و احتمال پیوستن ایران به چنین روندی، همگی نشان از شکل‌گیری ائتلافی تازه دارد. این ائتلاف نوظهور اگرچه در ظاهر برای مهار اسرائیل شکل می‌گیرد، اما در عمل به صف‌آرایی در برابر آمریکا نیز تبدیل شده است. این همان منطق ائتلاف‌سازی در برابر تهدید مشترک است. معادله‌ای که اکنون به زیان آمریکا در حال تکامل است‌ و واشنگتن آن را دریافت کرده است.

در همین چارچوب، طرح پیشنهادی ترامپ تحت عنوان طرح «صلح ابدی» حائز اهمیت ویژه‌ای است. وی که در هنگام اعلام این خبر آن را «یکی از بزرگ‌ترین روزها در تمدن» خواند، به این مساله اشاره کرد که: «میزان حمایتی که از کشورهای خاورمیانه و همسایگان اسرائیل دریافت کرده، فوق‌العاده بوده است». نتانیاهو نیز این دیدار را «سفر تاریخی» توصیف کرد و گفت: «به جای اینکه حماس منجر به انزوای ما شود، ما ورق را برگرداندیم و حماس را منزوی کردیم. اکنون تمام جهان، از جمله جهان عرب و اسلام، به حماس فشار می‌آورند تا شرایطی را که ما همراه با پرزیدنت ترامپ تعیین کرده‌ایم بپذیرد». اقدامی که بیانگر آن است که‌ آمریکا و اسرائیل می‌کوشند با این طرح از یکسو مشروعیت اقدامات خود را بازسازی کرده و از سوی دیگر مانع از انزوای فزاینده و شکل‌گیری ائتلاف‌های منطقه‌ای و جهانی بر ضد خود شوند. در این باره زوی بارئل، روزنامه‌نگار اسرائیلی در‌ هاآرتص نوشت: «پیش‌بینی اینکه مسیر رسیدن به آتش‌بس میان اسرائیل و حماس- مسیری پر از چالش- چگونه طی خواهد شد، دشوار است. اما ظاهرا ترامپ پیش از هر توافقی، تغییرات تکتونیکی عمیقی را آغاز کرده است. 

او با اتخاذ مواضع کشورهای عربی پیشرو- به‌ویژه عربستان سعودی، قطر و مصر - به آنها قدرت چانه‌زنی‌ای بخشیده که حتی از نفوذ اسرائیل فراتر می‌رود. درک نیازهای امنیتی اسرائیل و تمایل آن برای «گشودن درهای جهنم» جهت نابودی حماس، جایگاه نخست خود را از دست داده و جای آن را منافع کشورهای عربی گرفته است. ترامپ اکنون دلایل اسرائیل برای ادامه جنگ را نیازهای سیاسی داخلی می‌داند- امری که به‌زعم او نباید برای دولت آمریکا الزام‌آور یا حتی جالب باشد».

برداشت بارئل از تحولات اخیر نشان می‌دهد که نقطه عطف زمانی است که ترامپ به‌طور بی‌سابقه‌ای اسرائیل را وادار به توقف فوری بمباران غزه کرد؛ اقدامی که تنها چند روز پس از تهدید او به «جهنمی بی‌سابقه» علیه حماس رخ داد. این تصمیم ناگهانی نه‌تنها اسرائیل بلکه رهبران عرب و حماس را غافلگیر کرد و یکی از بزرگ‌ترین موانع مذاکرات را برداشت، زیرا حماس تضمین آمریکا را شرط پذیرش خود می‌دانست. ترامپ به‌جای وعده‌های آینده، عملا جنگ را پایان داد و نیاز به تضمین‌ها را از میان برد. او همچنین طرح «ساحل غزه» را کنار گذاشت و اعلام کرد اجازه الحاق کرانه باختری را نخواهد داد؛ اقدامی که مرزهای اسرائیل را محدود ساخت. این تغییر، الگوی سنتی حمایت بی‌قیدوشرط واشنگتن از اسرائیل را متزلزل کرد و زمینه‌ساز شکل‌گیری ائتلافی عربی شد که اکنون می‌تواند در کاخ سفید با اسرائیل رقابت کند. کشورهایی چون مصر و قطر از نقش میانجی فراتر رفته و در حال تغییر موازنه دیپلماتیک منطقه‌اند.

 جمع‌بندی 

ایالات‌متحده در گذار از قدرت سخت به قدرت نرم با تناقضی بنیادین مواجه است. تجربه‌های تاریخی و نظریه‌های روابط بین‌الملل نشان می‌دهند که اقتدار پایدار تنها در گرو ائتلاف‌سازی و پرهیز از سیاست‌های تهدیدآمیز است؛ همان‌گونه که در دوران جنگ سرد، ایفای نقش میانجی قابل اعتماد جایگاه واشنگتن را تثبیت کرد. با این حال، سیاست‌های یک‌جانبه و حمایت بی‌قید و شرط از اسرائیل ـ که طرح موسوم به «صلح ابدی» نماد آن است ـ آمریکا را در مسیری معکوس قرار داده است. این طرح نه پاسخی واقعی به بحران فلسطین، بلکه تلاشی برای بازسازی مشروعیت و جلوگیری از انزوای ژئوپلیتیک آمریکا و اسرائیل محسوب می‌شود.

در عمل، چنین رویکردی به تضعیف سرمایه ژئوپلیتیک، کاهش قدرت نرم و ریزش متحدان انجامیده و کشورهای منطقه را به سوی رقبای جهانی واشنگتن، همچون چین و روسیه، سوق داده است. واقعیت آن است که مساله فلسطین همچنان هسته اصلی بحران جهان اسلام و خاورمیانه باقی مانده و بخشی از آینده نقش آمریکا در نظام بین‌الملل وابسته به بازنگری بنیادین در این پارادایم خواهد بود، چرا که در نقطه مقابل، جهان اسلام با جمعیتی بیش از دو‌ میلیارد نفر، منابع عظیم انرژی و موقعیت‌های ژئوپلیتیک بی‌بدیل، می‌توانست به پشتوانه‌ای راهبردی برای واشنگتن در رقابت با قدرت‌های نوظهور بدل شود.

اما سیاست جانبدارانه آمریکا عملا این فرصت تاریخی را از میان برده و زمینه‌ساز تقویت ائتلاف‌های ضدآمریکایی شده است. راه‌حل این است که آمریکا نقش یک میانجی بی‌طرف را بپذیرد و از استانداردهای دوگانه در سیاست خارجی خود فاصله بگیرد. در غیر این صورت، همان‌طور که ساموئل ‌هانتینگتون هشدار داده بود، این کشور از یک «ابرقدرت نظم‌ساز» به یک «ابرقدرت تنها» تبدیل خواهد شد؛ سرنوشتی که نشانه‌های آن امروز بیش از هر زمان دیگری دیده می‌شود.

* پژوهشگر ژئوپلیتیک