سرعت یا دقت؟

کافی است چند دقیقه به این شبکههای اجتماعی و حسابهای مرتبط با بازارهای مالی زمان اختصاص دهید، تا احساس کنید اگر امروز وارد نشوید، فردا همهچیز را از دست خواهید داد. اما زیر این هیاهو، ترس قدیمی و بنیادینی که در اعماق ذهن انسان پنهان است وجود دارد، آن ترس حس ندانستن است. انسان موجودی است که از ندانستن میترسد، زیرا مغز با ابهام بیگانه است. روانشناسان تکاملی معتقدند در دوران شکار و بقا، ندانستن مساوی با مرگ بود؛ اگر نمیدانستی آن صدا از کجاست، ممکن بود جانت را از دست بدهی. ذهن انسان در طول زمان و تکامل خود آموخت که همواره سعی کند یک پیشبینی داشته باشد، حتی زمانی که هیچ داده یا الگویی برای پیشبینی وجود ندارد. امروز نیز همان ذهن باستانی پشت میز معاملات نشسته است.
دنیل کانمن در تحقیقات خود میگوید ذهن ما برای سرعت طراحی شده، نه دقت. مغز ترجیح میدهد تصمیمی سریع و قاطع بگیرد تا در تردید طولانی بماند. بنابراین، وقتی کسی با اطمینان میگوید «بازار در آستانه صعود است»، ناخودآگاه آرام میشویم؛ زیرا قطعیت، حتی اگر غلط باشد، دلپذیرتر از شک و تردید است.
ذهن نیاز دارد که جهان برای او قابل فهم باشد
اما بازار، مانند زندگی، قانون دیگری دارد: قانون عدمقطعیت. نسیم طالب در کتاب «قوی سیاه» مینویسد: «بزرگترین رویدادهای زندگی و بازار، همانهایی هستند که هرگز پیشبینی نمیشوند.» بحران مالی ۲۰۰۸، سقوط لونا، پاندمی کرونا، جنگ، یا حتی اختراع اینترنت، هیچکدام در مدلهای اقتصادی جای نمیگرفتند. با این حال، ما همچنان وانمود میکنیم که میدانیم چه رخ خواهد داد، زیرا ذهن ما نیاز دارد جهان را قابل فهم ببیند، حتی اگر واقعیت پیچیدهتر از آن باشد.
پیشگوها؛ فالگیران مدرن
اگر روزگاری مردم در چادر رمالها به دنبال آینده میرفتند، امروز همان کار را در صفحات سیگنالفروش انجام میدهند. تنها تفاوت وضعیت موجود این است که ابزار آنها تغییر کرده است؛ فالگیر دیروز با کارت تاروت حرف میزد، فالگیر امروز با نمودار کندلاستیک. وعده اما همان است: «من میدانم چه خواهد شد، فقط گوش بده!» دنبال کردن این پیشگوها تنها به از دست دادن سرمایه منجر نخواهد شد، بلکه داراییهای مهمتری مانند استقلال فکری را سلب خواهد کرد. هر بار که از بیرون سیگنال میگیریم، مغزمان یاد میگیرد که مسوولیت تصمیمگیری را به دیگری واگذار کنیم. در اقتصاد رفتاری به این پدیده «outsourcing of cognition» یا «واگذاری شناخت» گفته میشود؛ یعنی فرد به جای فکر کردن، دنبالهرو میشود، زیرا پیروی، استرس ندارد.
بااینحال، استرسِ ازدسترفته در جای دیگر بازمیگردد: در اضطراب مداوم بازار. سرمایهگذارانی که به پیشگوها دل میبندند، همیشه میان امید و وحشت تاب میخورند. یک روز خوشحالاند چون پیشبینی درست از آب درآمده، روز دیگر افسردهاند زیرا اشتباه کردهاند و دوباره به دنبال پیشگوی بعدی میروند. برای این افراد، بازار به میدان بازی احساسات تبدیل میشود.
چرایی پایداری صنعت پیشبینی
با وجود همه خطاها، چرا صنعت پیشبینی هنوز پررونق است؟ پاسخ ساده است؛ پیشبینی تنها اطلاعات نمیدهد؛ آرامش میفروشد. در جهانی که همهچیز نامعلوم است، کسی که با قطعیت سخن میگوید، مانند چراغی در تاریکی است، حتی اگر نورش مصنوعی باشد. این پدیده از نظر روانشناختی ناشی به دلیل سوگیری شناختی است. اولین سوگیری اثر اقتدار کاذب است؛ ما به کسی که با اطمینان حرف میزند اعتماد میکنیم، حتی اگر اشتباه کند. سوگیری دوم، سوگیری در دسترس بودن است؛ ذهن مثالهای اخیر را بیش از حد جدی میگیرد؛ بنابراین اگر فردی که در بازارهای مالی سیگنال میدهد، در هفته گذشته درست گفته باشد، ما به او ایمان میآوریم.
مساله بعدی، فومو (Fear of Missing Out)، ترس از جا ماندن، به عقل اجازه تفکر نمیدهد. وقتی همه در حال خرید و سرمایهگذاری هستند، تصمیم نگرفتن در ذهن مردم، مانند شکست در بازارهای مالی جلوه میکند. همچنین در کنار این جریان، رسانهها نیز این چرخه را تقویت میکنند. در فضای رقابتی امروز، تیترهای هیجانی تا تحلیلهای محتاطانه کلیک بیشتری میگیرند. بنابراین رسانه، ناخواسته، به ماشین تولید اضطراب تبدیل میشود؛ به عنوان مثال، گفته میشود که «طلا در آستانه انفجار قیمتی است»، «بیتکوین تا پایان سال ده برابر میشود» و این اخبار منجر به این میشود که مخاطب در معرض دوز روزانه دوپامین هیجان و اضطراب قرار بگیرد.
از پیشبینی تا آمادگی
اگر آینده قابل پیشبینی نیست، چه باید کرد؟ شاید پاسخ در تغییر زبان باشد: به جای «پیشبینی آینده»، باید یاد بگیریم برای آینده آماده شویم. نسیم طالب این رویکرد را «پادشکنندگی» (Antifragility) مینامد؛ یعنی ساختن سیستمهایی که نهتنها از شوک نمیترسند، بلکه با به وجود آمدن آن قویتر میشوند. این مفهوم در دنیای سرمایهگذاری به معنی داشتن یک سبد متنوع، نگهداری نقدینگی برای فرصتهای غیرمنتظره، درک شخصی به جای تقلید از جمع و رفتار تودهوار و در انتها پذیرش شکست است. پذیرش شکست به این معنی است که فرد سرمایهگذار بداند، جا ماندن یک بخشی از بازی است و به نادانی ارتباطی ندارد.
سرمایهگذار حرفهای تلاش نمیکند مسیر بازار را پیشبینی کند؛ او روی رفتار خودش سرمایهگذاری میکند. میداند که بیرون را نمیتواند کنترل کند، اما میتواند واکنش درونی خود را کنترل کند. همین تفاوت کوچک، مرز میان قمارباز و سرمایهگذار است.
نقش مشاوران سرمایهگذاری؛ پزشکان مالی
در جهانی که پیشگوها فراواناند، مشاور واقعی کسی است که پیشبینی نمیکند، بلکه آموزش میدهد. او به جای گفتن «اکنون سرمایهگذاری کن»، میپرسد: «چرا میخواهی بخری؟»، «هدف مالیات چیست؟»، «اگر بازار افت کرد، چقدر تاب میآوری؟» این سوالات پروفایل سرمایهگذار را به نمایش میگذارد. در کشورهای پیشرفته، مشاوران مالی مانند پزشکان رفتار عمل میکنند: تشخیص، درمان و پیگیری. در ایران اما هنوز بسیاری از فعالان بازار، بیشتر شبیه فالگیر هستند تا اینکه مانند پزشک رفتار کنند. آنچه نیاز داریم، نه پیشگوی جدید، بلکه فرهنگ جدید سرمایهگذاری است.
لزوم زیستن در ندانستن
در سال ۱۹۳۹ از آلبرت اینشتین خواستند برای آیندگان پیامی در «کپسول زمان» بنویسد. او نوشت: «هر کس به آینده بیندیشد، باید در ترس و وحشت زندگی کند.» اما راه رهایی شاید فرار از آینده نیست، بلکه پذیرش ندانستنِ خود است؛ ندانستنی از جنس سقراطی، یعنی آگاهی از اینکه نمیدانیم. این آگاهی، نخستین گام بلوغ فکری است: پذیرش اینکه جهان امروز سرشار از عدمقطعیت است. میتوان با تحلیلهای ساختاری، تکنیکال یا رفتاری، تصویری از وضعیت کلی بازار ترسیم کرد، اما این تصویر هرگز شفاف، قطعی یا قابل اثبات نیست. دقیقا به همین دلیل است که «ریسک» وجود دارد. ریسک نه دشمن ما، بلکه یادآور مرزهای دانایی ماست.
خرد در این نیست که آینده را پیشبینی کنیم، بلکه در آن است که تابآور بمانیم؛ در سرمایه و روان. یعنی سبدی بسازیم که انعطاف داشته باشد، ذهنی که از شوکها نترسد و برنامهای که بر پایه سناریوهای گوناگون آماده مواجهه با ناشناختهها باشد. در جهانی که پیشبینی ممکن نیست، تنها راه بقا، نه دانستن، بلکه آمادگی دانا بودن است، داناییای که از آگاهی به نادانی آغاز میشود.
* استاد دانشگاه LSE و پژوهشگر موسسه مطالعات پیشرفته پاریس (IEA de Paris)