روان‌شناسی چه می‌گوید؟

 این همان وضعیتی است که رابرت شیلر، اقتصاددان نوبلیست، آن را «روان‌شناسی تورمی» می‌نامد؛ زمانی که مردم به‌جای اعتماد به شاخص‌ها، با احساسات تصمیم می‌گیرند. تورم نه‌تنها معادلات اقتصادی کشور را بر هم می‌زند، بلکه شیوه‌ اندیشیدن، احساس امنیت و حتی روابط اجتماعی را  دگرگون می‌کند.

در سال‌های اخیر، جامعه‌ ایران با تجربه ‌تورم مزمن، وارد نوعی «زندگی در سایه‌ گرانی دائمی» شده است؛ زیستی که در آن، پول پیش از آنکه وسیله‌ معامله باشد، یادآور اضطراب است. همان‌گونه که جان مینارد کینز در دهه‌ ۱۹۳۰ هشدار داده بود، «تورم، نه از راه مالیات، بلکه از راه نابودی اعتماد، جامعه را تهی می‌کند.» در ظاهر، انتظار می‌رود مردم در چنین فضایی احتیاط کنند، حسابگر شوند و از خرج‌های غیرضروری بپرهیزند، اما واقعیت چهره‌ای دیگر دارد.

هرچه قیمت‌ها سریع‌تر بالا می‌روند، میل به خرید نیز شدت می‌گیرد. مردم در روزهای گرانی، نه با منطق اقتصادی، بلکه با غریزه‌ بقا تصمیم می‌گیرند. خرید تبدیل به واکنشی دفاعی می‌شود؛ تلاشی برای فرار از بی‌ارزشیِ پول، برای گرفتن انتقام از زمان، پیش از آنکه دیر شود. این همان چیزی است که ریچارد تیلر، پدر اقتصاد رفتاری، آن را «رفتار دفاعی در برابر زیان» می‌خواند؛ رفتاری که در آن، خرج کردن نوعی آرام‌بخش موقتی است. از لوازم خانگی و طلا گرفته تا تلفن همراه و سفرهای تفریحی، میل به «داشتن همین حالا» جایگزین صبر و آینده‌نگری شده است.

و این فقط داستان ایران نیست. در کشورهایی چون ترکیه، آرژانتین و ونزوئلا نیز همین الگوی رفتاری تکرار می‌شود. پژوهش‌های دنیل کانمن در نظریه‌ چشم‌انداز نشان می‌دهد انسان در مواجهه با خطر زیان، به تصمیم‌های احساسی و پرریسک‌تر گرایش پیدا می‌کند. بنابراین آنچه در نگاه اول مصرف بی‌منطق به‌ نظر می‌رسد، در عمق خود، بازتابی از ذهنِ مضطربِ انسانِ گرفتار در تورم است؛ انسانی که میان ترس از باخت و میل به امنیت، تصمیم‌های اقتصادی‌اش رنگی از هیجان، اضطراب و مقاومت به خود می‌گیرد.

پولی که هر لحظه آب می‌شود

تورم فقط عدد نیست، تجربه‌ای است از فرسایش معنا. عددها بالا می‌روند، اما حس ثبات پایین می‌آید. در چنین وضعیتی، پول دیگر ابزار سنجش نیست، بلکه خودش موضوع نگرانی است؛ موجودی لغزنده که هر لحظه ارزشش تبخیر می‌شود. انسانِ گرفتار در تورم، با پول زندگی نمی‌کند، با ترس از نابودی آن زندگی می‌کند.

در دهه‌های اخیر، جامعه‌ ایران در سایه‌ همین ترس، آرام‌آرام از جامعه‌ صرفه‌جو به جامعه‌ مصرف‌محور تغییر چهره داده است. تورم مزمن، رفتار اقتصادی مردم را دگرگون کرد و کشور را در زمره‌ پرمصرف‌ترین جوامع منطقه قرار داد؛ پدیده‌ای که نه از سر رفاه، بلکه از سر اضطراب زاده شد.

هرچه بی‌ثباتی بیشتر شد، میل به خرید هم فزونی گرفت. خرید کالاهای غیرضروری، سفری کوتاه، تعویض زودهنگام لوازم، همه به شکلی از مقاومت بدل شدند، مقاومتی روانی در برابر احساس سقوط ارزش پول.

در چنین اقتصادی، ذهن مردم به بازی خطرناکی گرفتار می‌شود که می‌توان آن را توهم پولی نامید. یعنی جامعه افزایش عددی حقوق یا قیمت‌ها را با افزایش واقعی ثروت اشتباه می‌گیرد. حس می‌کند چون «پول بیشتری» در دست دارد، پس وضعش بهتر است، درحالی‌که قدرت خرید و کیفیت زندگی‌اش کاهش یافته است. این توهم، یکی از مکانیسم‌های پنهان تداوم مصرف‌گرایی در شرایط تورمی است؛ مردم برای حفظ همان سطح از حس توانمندی، باید بیشتر خرج کنند، بیشتر بخرند، و همین چرخه تورم را بازتولید می‌کند.

در واقع، تورم نوعی اختلال ادراکی جمعی می‌سازد. عددها بزرگ‌تر می‌شوند اما معناها کوچک‌تر. مردم یاد می‌گیرند که قیمت را نه به ارزش واقعی، بلکه به مقایسه‌ لحظه‌ای بسنجند: امروز گران است اما فردا گران‌تر می‌شود، پس خریدن، عاقلانه‌تر از صبر کردن به نظر می‌رسد. از دل همین منطق، چرخه‌ بی‌پایان مصرف شکل می‌گیرد؛ چرخه‌ای که با هر موج تورمی تازه، شتاب بیشتری می‌گیرد.

تورم طولانی‌مدت در ایران، از دلِ سال‌های بی‌ثباتی، الگوی خاصی از روان‌شناسی اقتصادی ساخته است. جامعه یاد گرفته به‌جای برنامه‌ریزی بلندمدت، در لحظه زندگی کند. پول، به‌جای آنکه وسیله‌ ذخیره‌ ارزش باشد، به دشمنی پنهان تبدیل شده که باید هرچه زودتر از شرش خلاص شد. خرج کردن، در ظاهر نشان رفاه است، اما در عمق، بازتاب ترسی قدیمی است: ترس از بی‌ارزشی.

در این میان، توهم پولی نوعی آرام‌بخش عمومی است؛ حسی که به مردم القا می‌کند هنوز اوضاع قابل تحمل است، هنوز چیزی از ارزش مانده. اما واقعیت اقتصادی از این حس عبور کرده است. اعداد در فیش حقوقی بالا می‌روند، اما سبد خرید هر روز کوچک‌تر می‌شود. همین ناهماهنگی میان عدد و واقعیت، ذهن را خسته و جامعه را ناآرام می‌کند.

ایران امروز نمونه‌ واضح این تناقض است: کشوری با نرخ پس‌انداز پایین، مصرف‌گرایی بالا و اعتماد اقتصادی شکننده. تورم، نه‌فقط ساختار معیشتی را دگرگون کرده، بلکه هویت اقتصادی ایرانیان را هم بازتعریف کرده است. مردمی که روزگاری صرفه‌جویی را نشانه‌ عقلانیت می‌دانستند، حالا خرید را نوعی چاره‌جویی می‌پندارند؛ چاره‌ای برای فرار از فردایی که قیمتش هیچ‌وقت معلوم نیست.

تورم و سایه روابط اجتماعی

تورم نه فقط حساب بانکی را خالی می‌کند، بلکه فاصله‌ها را در روابط اجتماعی بزرگ‌تر می‌کند. وقتی هر روز ارزش پول کم می‌شود، جامعه یاد می‌گیرد که دیگر نمی‌تواند به آینده اعتماد کند. اعتماد بین مردم، میان طبقات و حتی درون خانواده‌ها کم‌کم تحلیل می‌رود. هر خرید، هر هزینه، نه‌تنها پاسخ به نیاز، بلکه نشانه‌ای از وضعیت و منزلت فرد در شبکه‌ اجتماعی است.

در چنین فضایی، مصرف به شکل نمایش اجتماعی درمی‌آید. خرید خودرو، لوازم خانه، یا سفرهای کوتاه، بیشتر از آنکه رفاه بسازد، جایگاه اجتماعی تثبیت می‌کند. این مصرف‌نمایی واکنشی است در برابر حس فقدان کنترل؛ تلاشی برای اثبات حضور در جهانی که معیارهای قدیمی ارزش دیگر کارآیی ندارند. به عبارت دیگر، تورم رفتار اقتصادی را به کنش نمادین بدل می‌کند.

جامعه‌ای که سال‌ها با تورم مزمن زیسته، به‌تدریج الگویی از رقابت نمادین پیدا می‌کند: کسی که امروز توانسته خرید کند، قدرت و امنیت بیشتری دارد؛ کسی که عقب مانده، احساس محرومیت و تهدید می‌کند. این چرخه، هم حس عدالت را تخریب می‌کند و هم فاصله‌های طبقاتی را ملموس‌تر می‌سازد. خانواده‌ها، محله‌ها و حتی شبکه‌های دوستانه، درگیر سنجش ظاهری وضعیت اقتصادی می‌شوند.

توهم پولی که در بخش قبل به آن اشاره شد، در اینجا اثر اجتماعی پیدا می‌کند. وقتی مردم افزایش عددی حقوق یا قیمت‌ها را با افزایش واقعی توان خرید اشتباه می‌گیرند، نه‌تنها خود را فریب می‌دهند، بلکه معیارهای ارزش در جامعه هم تغییر می‌کند. کالاهای لوکس یا تازه، به نماد توانایی و امنیت بدل می‌شوند و هر خرید نوعی پیام به دیگران است: «من هنوز توانمندم، هنوز در بازی هستم».

ایران امروز نمونه‌ واضح چنین پدیده‌ای است: جامعه‌ای که در ظاهر پرمصرف و پرجنب‌وجوش به نظر می‌رسد، در اعماق، با اضطراب، ترس از عقب‌ماندگی و بی‌اعتمادی روانی دست‌وپنجه نرم می‌کند. تورم طولانی‌مدت، اخلاق اقتصادی را تغییر داده؛ صرفه‌جویی ارزشمند نیست، خرید و نمایش آن ارزشمند است. انسان‌ها به جای برنامه‌ریزی بلندمدت، در لحظه زندگی می‌کنند و هر خرید کوچک، گونه‌ای بازسازی اعتماد درونی و اجتماعی محسوب می‌شود.

در این میان، شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها، نقش شتاب‌دهنده دارند. هر تصویر از مصرف یا سفر و خرید، الگویی می‌سازد که دیگران خود را با آن می‌سنجند. تورم، از طریق این مقایسه‌های نمادین، حس کمبود و اضطراب را در کل جامعه گسترش می‌دهد. خرید دیگر فقط انتخاب فردی نیست؛ کنشی اجتماعی است، واکنشی به فضای بی‌اعتماد و بی‌ثباتی که تورم ایجاد کرده است.

راه خروج از چرخه‌ مصرف اضطرابی

اگر تورم چرخه‌ای از اضطراب و خرید غیرضروری می‌سازد، راه رهایی، درک این چرخه و بازسازی ذهنی آن نهفته است. اقتصاد رفتاری به ما می‌آموزد که انسان‌ها تمایل دارند منابع مالی خود را به دسته‌های ذهنی تقسیم کنند؛ چیزی که حسابداری ذهنی نامیده می‌شود. مشکل زمانی ایجاد می‌شود که این تقسیم‌بندی، محدود به مخارج روزمره و پاسخ به اضطراب شود و سرمایه‌گذاری و برنامه‌ریزی بلندمدت در آن جایی نداشته باشد.

برای مثال، بسیاری از خانوارها بودجه‌ خود را فقط به خرید روزمره و مصرف فوری محدود می‌کنند، بدون اینکه بخشی از آن را به پس‌انداز یا دارایی‌های مولد اختصاص دهند. در شرایط تورمی، این رفتار به چرخه‌ «خرج اضطرابی» می‌انجامد: هر افزایش عددی حقوق یا پس‌انداز، سریعا صرف خرید می‌شود تا حس کنترل بازگردد، اما ارزش واقعی پول همچنان  کاهش می‌یابد.

راهکار عملی، تغییر چارچوب ذهنی است: تقسیم منابع به حساب‌های ذهنی برای مصرف، پس‌انداز و سرمایه‌گذاری. حتی مبلغ کمی که به حساب سرمایه‌گذاری اختصاص داده شود، در طول زمان اثر روانی و اقتصادی دوگانه دارد: از یک طرف، آرامش و حس کنترل ایجاد می‌کند و از طرف دیگر، تورم را با ایجاد دارایی‌های مولد خنثی می‌کند.

علاوه بر این، تمرین «تصمیم‌گیری برای آینده» اهمیت ویژه‌ای دارد. به جای آنکه خرید و مصرف، تنها پاسخ به اضطراب لحظه‌ای باشد، مردم می‌توانند به هدف‌گذاری مالی و سرمایه‌گذاری خرد روی آورند. خرید یک سهام، صندوق طلا، یا حتی سرمایه‌گذاری در مهارت‌های شخصی و آموزش، جایگزینی معنادار برای مصرف غیرضروری است و ذهن را از چرخه فرساینده‌ «توهم پول و اضطراب» آزاد می‌کند.

در نهایت، تغییر ادراک نسبت به ارزش پول و مصرف، به همراه برنامه‌ریزی و تقسیم‌بندی حسابداری ذهنی، می‌تواند بخشی از جامعه را از تورم‌زدگی روانی رها کند. جامعه‌ای که به جای تسکین لحظه‌ای با خرید، در سرمایه‌گذاری و برنامه‌ریزی مشارکت می‌کند، آرام‌تر، مقاوم‌تر و آینده‌نگرتر خواهد بود.

تورم، با همه‌ پیچیدگی‌ها و اثرات روانی‌اش، تجربه‌ای آموزشی نیز هست. جامعه‌ای که یاد بگیرد چگونه بین اضطراب و منطق، بین لحظه و آینده، تعادل برقرار کند، می‌تواند مصرف‌گرایی مضطربانه را به تصمیم‌های خردمندانه و پایدار تبدیل کند. راهکارها ساده به نظر می‌رسند: تقسیم منابع، سرمایه‌گذاری خرد، و تمرین برنامه‌ریزی بلندمدت. اما تاثیر آنها بر ذهن و زندگی مردم، می‌تواند بزرگ و تحول‌آفرین باشد.

*  پژوهشگر اقتصاد و سیاستگذاری