مدافع حقیقی لیبرالیسم
اتفاقی که شاید مطرح کردن آن در سالهای قبل یک اتفاق غیرقابل باور تلقی میشد، در ماههای پایانی سال ۲۰۲۵ به واقعیت بدل شد. برخلاف بحثها و دعواهای رسانهای که میان زهران ممدانی و دونالد ترامپ شکل گرفته و محل اختلاف را به کمپینهای سیاسی و انتخاباتی تقلیل میدهد، به نظر میرسد آنچه در نیویورک رخ داده، ظهور و بروز یک بحث تاریخی در اندیشه سیاسی به شمار میرود؛ اگر بنا بر انتخاب میان ملیگرایی و دموکراسی باشد، یک جریان لیبرال باید به کدامیک اولویت دهد؟
لیبرالیسم، از منظر کلاسیک، بر آزادی فردی، حقوق طبیعی و محدودسازی قدرت دولت تاکید دارد. فیلسوفانی چون جان لاک، جان استوارت میل و آدام اسمیت بنیانهای فکری این نظریه را شکل دادهاند و بر اهمیت حاکمیت قانون و حفاظت از حقوق فردی تاکید کردهاند. جان لاک، در نظریه قرارداد اجتماعی، بر حقوق طبیعی افراد و لزوم محدودسازی قدرت حاکمیت برای حفاظت از آزادیها تاکید داشت و مسیر را برای توسعه حکومتهای مبتنی بر قانون باز کرد. جان استوارت میل نیز با تاکید بر آزادی اندیشه و فعالیت فردی، نشان داد که جامعه مدرن برای پیشرفت و نوآوری نیازمند آزادیهای گسترده است اما همزمان باید مراقبتهایی برای جلوگیری از آسیب به دیگران اعمال شود. آدام اسمیت با نظریه بازار آزاد و نقش محدود دولت، نشان داد که آزادی اقتصادی میتواند همزمان با آزادی فردی و رشد اجتماعی عمل کند.
در طول تاریخ آمریکا، رابطه میان لیبرالیسم و ملیگرایی همواره پیچیده و گاه متناقض بوده است. ملیگرایی، بهعنوان چارچوبی برای انسجام اجتماعی و هویت سیاسی، اغلب با گسترش حقوق اقلیتها و آزادیهای فردی در تعارض قرار داشته است. در دورههای اولیه جمهوری آمریکا، آزادی فردی (محدود به افراد آزاد در برابر بردگان) و انسجام ملی نسبتی متوازن داشتند؛ اما با گذر زمان و گسترش نئولیبرالیسم اقتصادی، تعارض میان بازتوزیع عدالت اجتماعی، آزادی فردی و انسجام ملی تشدید شد و چپگرایان با استفاده از همین بستر، نظریات انتقادی خود را درباره نظام سیاسی مستقر در ایالات متحده صورتبندی کردند. نظریهپردازانی چون یورگن هابرماس تلاش کردند نشان دهند که تحقق لیبرالیسم بدون توجه به عدالت اجتماعی ناقص است و میتواند نابرابریها و محدودیتهای ساختاری ایجاد کند. این تضاد تاریخی نقطه آغاز بسیاری از مناقشات فکری و سیاسی در آمریکا بوده است.
پیوند میان لیبرالیسم و دموکراسی نیز یک نقطه محوری در سیاست آمریکایی است. دموکراسی، بهعنوان سازوکار سیاسی برای تحقق آزادی و مشارکت عمومی، زمینه ظهور جریانها و چهرههای نوین را فراهم کرده است. هابرماس بر این باور است که لیبرالیسم مدرن تنها زمانی کامل است که عدالت اجتماعی، مشارکت واقعی شهروندان و ظرفیت نهادی کافی وجود داشته باشد. بدون این چارچوب، دموکراسی نمیتواند ضامن تحقق واقعی آزادیها باشد و ریسک ناکارآمدی و نابرابری ساختاری افزایش مییابد.
تاریخ سیاسی آمریکا نشان میدهد که رابطه میان لیبرالیسم و ملیگرایی، همواره در حال تحول بوده است. در قرن نوزدهم، دموکراتها تحت تاثیر دموکراسی جکسونی، ملیگرایی مردمی و توسعهطلبی را محور قرار میدادند و نمایندگی جمعیتهای محلی و حفظ انسجام ملی را دنبال میکردند. در دهه ۱۹۳۰، با برنامه نیودیل فرانکلین روزولت، ملیگرایی اقتصادی و نقش فعال دولت در سیاستهای رفاهی گسترش یافت و ترکیبی از آزادی فردی و مسوولیت اجتماعی شکل گرفت.
در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، فشار نئولیبرالی و سیاستهای آزادسازی اقتصادی موجب شد حزب دموکرات به سمت میانهروی اقتصادی حرکت کند اما جنبشهای اجتماعی ۲۰۱۰ و ظهور جریانهای عدالتمحور، بار دیگر سیاستهای سوسیالدموکراتیک را در مرکز توجه قرار دادند. این مسیر تاریخی نشان میدهد که حزب دموکرات همواره میان ملیگرایی اقتصادی، میانهروی نئولیبرال و عدالت اجتماعی چرخش داشته و ظهور ممدانی نقطهای است که تضادهای درونی حزب و چالشهای عملی بازتوزیع را آشکار میکند.
در واقع به نظر میرسد حزب دموکرات آمریکا در برابر یک پرسش تاریخی قرار گرفته است. درحالیکه جمهوریخواهان با محوریت دونالد ترامپ و شعار محوری «عظمت را به آمریکا بازگردانید»، توانستند همزمان با کاخ سفید، اکثریت را در کنگره و سنا نیز به دست آورند، دموکراتها باید انتخاب کنند که آیا قصد بازگشت به ارزشهای بنیادین خود در قرن بیستم و ارائه تصویری میانهرو از ملیگرایی آمریکایی همزمان با تمرکز بر روی اقشار کمدرآمد آمریکایی را دارند یا در یک حرکت رادیکال، بنا دارند خود را حامی حقوق اقلیتها، مهاجران و چپگرایان آمریکایی معرفی کنند؟ برند سیاسی ممدانی در این نقطه اهمیت پیدا میکند. او تمام ویژگیهای اقلیتهایی را دارد که کمپین ترامپ علیه آنها فعال شده و با ورود رسمی باراک اوباما بهعنوان نماد اصلی حزب دموکرات در حمایت از کمپین شهردار مسلمان نیویورک، حالا به نظر میرسد دموکراتها انتخاب پرریسک را بررسی میکنند.
انتخاب زهران ممدانی بهعنوان شهردار نیویورک، نمادی از تعامل و تعارض میان لیبرالیسم، ملیگرایی و دموکراسی است. کمپین او بر پایه سوسیالدموکراسی شکل گرفت و بر بازتوزیع عدالت اقتصادی و حمایت از اقشار کمدرآمد تاکید کرده است. موفقیت انتخاباتی او ناشی از بهرهگیری از ظرفیتهای لیبرال دموکراسی، جذب حمایت اقلیتها، نسل جوان و طبقه متوسط شهری است. از دیدگاه نظری، کمپین ممدانی نمونهای از بازتعریف درونگفتمانی لیبرالیسم است، جایی که ابزارهای دموکراسی لیبرال برای تحقق عدالت اجتماعی و بازتوزیع اقتصادی به کار گرفته شدهاند.
با این حال، این رویکرد با محدودیتها و تهدیدهای جدی مواجه است. نقدهای ملیگرایان و محافظهکاران نشان میدهد که تمرکز بر گروههای مهاجر و اقلیت بدون چارچوب هویتی و ظرفیت نهادی، میتواند انسجام ملی را کاهش دهد، سیاستهای بازتوزیعی فشار اقتصادی بر شهروندان وارد کند و ظرفیت اجرایی دولت محلی را محدود سازد. این جریانها هشدار میدهند که آزادی فردی و حقوق اقلیتها تنها زمانی پایدار هستند که در چارچوب هویت ملی و انسجام اجتماعی تعریف شوند.
در حوزه عملی نیز، برنامههای بازتوزیعی گسترده نیازمند منابع مالی قابلتوجه و ظرفیت نهادی قوی هستند. افزایش مالیاتها، فشار بر بودجه شهری و محدودیت سرمایهگذاری بخش خصوصی از جمله چالشهای اجرای سیاستهای ممدانی است که میتواند موجب ناکارآمدی و نارضایتی عمومی شود.
تمرکز سیاستها بر شهرهای بزرگ و اقلیتها، محدودیت تعمیم این مدل به سطح ملی را نیز نشان میدهد و ممکن است تنش میان جناحهای مختلف حزب دموکرات را افزایش دهد.
از منظر نظری، تضاد میان بازتعریف سوسیالدموکراتیک لیبرالیسم و محافظهکاری ملیگرا بازتاب دو رویکرد متفاوت به لیبرالیسم است که در طول تاریخ مورد بحث قرار گرفتهاند. لیبرالیسم کلاسیک، از جان لاک و جان استوارت میل تا جریانهای نئولیبرال معاصر، بر آزادی فردی، مالکیت خصوصی و محدودیت دولت تاکید دارد. منتقدانی مانند هابرماس، فریزر و راولز نشان دادهاند که محدودیتهای اقتصادی و عدم توجه به عدالت اجتماعی میتواند به نابرابری و ناکارآمدی منجر شود. کمپین ممدانی نمونه عملی این نقد است، جایی که ابزارهای لیبرالدموکراسی برای بازتعریف لیبرالیسم اقتصادی و اجتماعی به کار گرفته شده است.
نقدهای ملیگرایان و محافظهکاران نیز بر چند محور مشخص تمرکز دارد. اول، آنها هشدار میدهند که برنامههای بازتوزیعی و سوسیالدموکراتیک میتواند فشار مالی بر دولت شهری و شهروندان وارد کند و باعث افزایش بدهی و کاهش سرمایهگذاری خصوصی شود. دوم، تمرکز بر اقلیتها و گروههای مهاجر، ممکن است انسجام اجتماعی و حس هویت ملی را تضعیف و اختلافات قومی و فرهنگی را تشدید کند. سوم، این سیاستها در سطح ملی قابل تعمیم نیستند و ممکن است باعث ایجاد شکافهای منطقهای میان شهرهای بزرگ و مناطق حاشیهای شود. چهارم، رویکرد ممدانی در قبال سیاستهای اقتصادی و اجتماعی، با محدودیتهای نهادی و اجرایی مواجه است که میتواند منجر به ناکارآمدی در تحقق اهداف برنامهها شود.
در کنار نقدهای محافظهکارانه، میتوان نقاط قوت کمپین ممدانی را نیز مورد بررسی قرار داد. بهرهگیری از ظرفیتهای دموکراسی لیبرال برای مشارکت اقلیتها، تاکید بر عدالت اجتماعی و بازتوزیع اقتصادی، ایجاد شفافیت و پاسخگویی بیشتر دولت شهری و جذب نسل جوان و طبقه متوسط شهری از جمله نقاط قوت این رویکرد است. بااینحال، این مزایا تنها در صورتی پایدار خواهند بود که توازن میان آزادی فردی، عدالت اجتماعی و انسجام ملی حفظ شود.
از نظر اندیشه سیاسی، سوال اصلی این است که چه کسی از لیبرالیسم حقیقی دفاع میکند. ظهور ممدانی و حمایت حزب دموکرات از کمپین او نشان میدهد که لیبرالیسم میتواند با بازتعریف عدالت اجتماعی و سوسیالدموکراتیک همراه باشد، اما نقدهای ملیگرایانه ضرورت توجه به انسجام ملی و ظرفیت نهادی را یادآور میشوند. این تعارض نشان میدهد که لیبرالیسم در آمریکا همواره تحت تاثیر دو جریان متضاد قرار دارد: جریان عدالتمحور و بازتوزیعی، و جریان ملیگرا و محافظهکار که بر انسجام ملی و محدودیت دولت تاکید دارد.
رصد تحولات اخیر سیاسی در بسیاری از نقاط جهان، این برداشت را جدیتر از قبل مطرح میکند که جوامع ملی به سمت اندیشههای رادیکال و در نهایت قطبیساز حرکت میکنند. اگر حتی تا ابتدای هزاره سوم، پاسخ دادن به این سوال که چه تفاوتی میان جمهوریخواهان و دموکراتها در سیاست ایالات متحده وجود دارد، دشوار و نیازمند ارائه توضیحاتی فنی بود، در جهان سال ۲۰۲۵، فاصله میان دو حزب با تماشای چند ثانیه از صحبتهای دونالد ترامپ و زهران ممدانی بهوضوح خود را نمایان میکند.
سوالی که به نظر میرسد کشورهای اروپایی چند سال قبل به آن پاسخ دادهاند، امروز پیش روی نظام سیاسی ایالات متحده آمریکاست، سوالی که ریشهای چندصدساله در فلسفه سیاسی دارد: نسبت لیبرالیسم با ملیگرایی و دموکراسی چیست؟ آیا میتوان میان این دو دیدگاه یک راه میانه پیدا کرد یا در نهایت باید به نفع یکی، حکم به حذف دیگری داد؟ پدیده ممدانی از پیروزی در انتخابات برای تصدی یک شهرداری بسیار پیچیدهتر است.
* دانشجوی دکتری علوم سیاسی