نسلهای جوان شرکتها را به تغییر وامیدارند
قسمت سی و دوم

مریهانتر مکدانل، میگوید: «با توجه به آنکه نسلهای جوانتر شهروندان، از جمله نسل هزاره و نسل زد، در حال تبدیل شدن به پایگاه اصلی مشتریان و سهامداران هستند، فکر میکنم شرکتهای بسیار بیشتری در جنبشهای کنشگری مختلف مشارکت خواهند کرد. با این حال، کارکنان مهمترین راه تغییر برای شرکتها و دستیابی به نوآوریهای تحولآفرین هستند. افراد جوان واقعا ترجیح میدهند در شرکتهایی کار کنند که تغییری مثبت در جهان ایجاد میکنند.»
مصاحبههایی که برای نگارش این کتاب انجام دادم و نظراتی که در کلاسهای درس خود شنیدهام، همگی نشاندهنده دگرگونیهای بزرگی در روحیه کارکنان امروزی است. در قسمتهای قبل گفتیم که کارکنان چگونه به هویت اجتماعی و ارزشهای شخصی خود اهمیتی بیش از همیشه میدهند. افراد فکر میکنند سازمانها باید خود را با ارزشها و اهداف شخصی کارکنان خود هماهنگ سازند، نه برعکس. این انتظارات علاوه بر آنکه در مورد دغدغههای زیستمحیطی و اجتماعی دیده میشود، در مسائل جزئیتر مرتبط با سیاستهای درونسازی مانند دورکاری و بیمه بهداشت و درمان نیز صحت دارد.
قابل درک است که بسیاری از کسبوکارها از سطح بالای توقعات و نارضایتی کارکنان خود شکایت داشته باشند. به هر حال، انگار هیچوقت نمیتوان رضایت همه آنها را جلب کرد و بخشی از دلیل نیز این است که هر یک از آنها خواستهای متفاوت و متضاد با سایرین دارند. از طرف دیگر، تفاوتهای نسلی نیز به چشم میخورند و هر تصمیم کسبوکار، میتواند به نفع یک نسل از کارکنان و به ضرر نسلی دیگر باشد.
زمانی که در کلاسهای لیسانس دانشگاه تدریس میکنم، بارها این نظر را میشنوم که کارفرمایان باید برای حفاظت از سلامت روان کارکنان «پیشقدم» شوند. شاید تا چند سال قبل، صحبت از سلامت روان به این سادگی ممکن نبود. اما اکنون در کنار پیشرفتهای حاصل شده از نظر تنوعبخشی به کارکنان و شمولگرایی، سلامت روان نیز تبدیل به یکی از ضروریات هر شغل و نیروی کار شده است. مشکل آنجا است که توافقی کامل همراه با راهحلهای عملی وجود ندارد که مشخص باشد کارفرما چگونه باید سلامت روان کارکنان خود را حفظ و تضمین کند.
برخی از دانشجویان سالهای بالاتر که مسوولیتهای مدیریتی بر عهده دارند، میگویند که فشارهای ذینفعان برای اولویت دادن همزمان به سلامت جسم و روان کارکنان و عملکرد سازمانی، آنها را در تنگنایی حلناشدنی قرار داده است. کارکنان امروز بیش از هر زمان دیگری نسبت به دغدغههای اجتماعی و زیستمحیطی حساس هستند. این حساسیت با تمام جنبههای زندگی آنها از جمله شغلشان آمیخته شده است. به همین دلیل، بسیاری از آنها حاضرند فقط برای شرکتهایی کار کنند که همجهت با ارزشهای شخصی آنها حرکت میکنند. اغلب هرگونه موضعگیری مغایر با این ارزشها و حتی سکوت شرکتها، چنان با واکنش منفی کارکنان (علاوه بر مشتریان) همراه میشود که نشانههای آنها را در صورتهای سود و زیان نیز میتوان مشاهده کرد.
دوقطبی شدن دیدگاههای سیاسی، اجتماعی و زیستمحیطی بهویژه از سال ۱۹۹۴ افزایش یافته است. از آن زمان، بسیاری از افراد به جای آنکه تفاوت دیدگاهها را به عنوان امری اجتنابناپذیر یا حتی خنثی بپذیرند، احساس بیزاری و گاه دشمنی نسبت به دیدگاههای سمت دیگر دارند. در نتیجه، بسیاری از افراد، متمایل به ارتباطات نزدیک و همکاری با همفکران خود شدهاند و این موضوع در فضای کاری نیز به طور ملموسی دیده میشود. در پژوهشی که در سال ۲۰۲۲ در موسسه تحقیقات دانشگاهی « اتیکال سیستمز» (Ethical Systems) انجام دادیم، مصاحبهشوندگان قبول داشتند که بیشتر فرهنگهای سازمانی به طور ذاتی، به دیدگاههای دیگر گرایش دارند. افرادی که شغل یا حوزه فعالیت خود را تغییر داده بودند، یکی از مهمترین دلایل خود را نزدیک شدن به طیف فکری خود و هم راستا بودن با ارزشهای شخصی خویش عنوان کردند.
مصاحبهکنندگان همچنین عنوان کردند که در سازمانهایی با یک فرهنگ و تفکر غالب، ضمن آنکه دیدگاههای مشابه تشویق میشود، دیدگاههای متفاوت در بهترین حالت فقط تحمل میشود. این در حالی است که دیدگاههای متفاوت، کلید دستیابی به بسیاری از ایدهها و نوآوریهای جدید است. البته این پدیده جدیدی نیست. در یک پژوهش ۲۰۱۴ دانشگاه استنفورد، آدام بونیکا، به خوبی گرایشهای سیاسی در صنایع مختلف را مستندسازی کرد. با افزایش فشار بر شرکتها برای موضعگیری در مورد مسائل مهم سیاسی و اجتماعی، مسأله سیاستهای محیط کار نیز برجستهتر شده است.
یکی از مهمترین مشکلات، این است که هیچ جهتگیری و دیدگاهی، منطبق با نظرات تمام کارکنان نیست. به عنوان مثال، با آنکه در هر دو حوزه فناوری و مالی، مردان ترکیب اصلی کارکنان را تشکیل میدهند، اولی از نظر سیاسی به چپ متمایل است و دومی به راست. این وضعیت باعث میشود که کارکنان غیرهمرنگ، فشار روانی بیشتری در محل کار تجربه کنند؛ مشکلی که از هر دو نظر شخصی و سازمانی نیازمند توجه است.
برگرفته از کتاب: زمین مرتفع / نوشته آلیسون تیلور