بهره‌وری همه چیز است

تولید ناخالص داخلی (GDP) شاید مهم‌ترین شاخص اندازه و سلامت کلی یک اقتصاد باشد. برای اندازه‌گیری پیشرفت کشورها در طول زمان، اقتصاددانان معمولا بر تولید ناخالص داخلی واقعی سرانه تمرکز می‌کنند. نرخ رشد تولید ناخالص داخلی سرانه از کجا می‌آید؟ اقتصاددانان رشد بهره‌وری را عامل اصلی و بلندمدت رشد تولید ناخالص داخلی واقعی سرانه می‌دانند. همان‌طور که برنده جایزه نوبل، پال کروگمن، در کتاب خود عصر انتظارات کاهش‌یافته (۱۹۹۷) اشاره می‌کند: «بهره‌وری همه چیز نیست، اما در بلندمدت تقریبا همه چیز است.»

جایزه نوبل اقتصاد امسال به سه اقتصاددان-جوئل موکیر (نصف جایزه) و فیلیپ آگیون و پیتر هاویت (هر کدام یک‌چهارم)- اهدا شد که کارشان، همراه با مقاله پیشگامانه پل رومر در سال ۱۹۹۰ (رومر جایزه نوبل ۲۰۱۸ را بابت آن دریافت کرد)، در سه تا چهار دهه اخیر درک ما از منشأ رشد مدرن و چگونگی شکستن هزاران سال رکود در رفاه و دستیابی به افزایش پایدار تولید ناخالص داخلی واقعی سرانه را به طور چشم‌گیری ارتقا داده است.

سوال اصلی اقتصاد ایران امروز این است که چگونه می‌توان رشد پایدار را محقق کرد و رفاه جمعیت را افزایش داد. البته، این سوال بسیار پیچیده است و برای بررسی درست آن به حداقل ده‌ها و بلکه صدها صفحه نیاز است. با این حال، من در اینجا بر اساس دانش و درک خودم از این حوزه و مطالعات مربوطه، چند سرنخ ارائه می‌کنم. تحلیل دقیق ادبیات و داده‌هایی که برای اقتصاد ایران به آنها ارجاع داده‌ام، در مقاله‌ موجود در صفحه گوگل من قابل دسترسی است.

بسیاری از ایرانیان-هم اقتصاددانان و هم غیر اقتصاددانان- اعتقاد دارند که عامل اصلی جلوگیری از رشد اقتصاد ایران، تحریم‌هاست و به همین دلیل ایران نمی‌تواند به درستی رشد کند یا توسعه پایدار داشته باشد. اما این باور نادرست است و در تضاد کامل با دانش پیشرفته اقتصاد رشد قرار دارد. البته تحریم‌ها تاثیر منفی و قابل‌توجهی بر اقتصاد ایران داشته‌اند، همان‌طور که در نوشته خودم که در بالا اشاره شده است، آثار آن را می‌توان در عملکرد رشد اقتصادی ایران در طول ۱۵سال گذشته دید. اما مشکلات اصلی جای دیگری است.

ایالات متحده در ادبیات رشد به عنوان مرز پیشرفت در نظر گرفته می‌شود؛ به این معنا که برای بیشتر قرن گذشته، پیشرو در رشد بهره‌وری و نوآوری بوده و همچنین طی ۱۰۰سال گذشته به‌طور مداوم بالاترین تولید ناخالص داخلی واقعی سرانه را در میان اقتصادهای پیشرفته داشته است. فرض کنید بخواهیم به این سوال پاسخ دهیم: عوامل اصلی توضیح‌دهنده پایین بودن درآمد واقعی سرانه ایران نسبت به آمریکا چیست؟ به عبارت دیگر، ایران برای دستیابی به همان سطح درآمد سرانه آمریکا چه کارهایی باید انجام دهد؟

برای پاسخ به این سوال، اقتصاددانانِ رشد، روش‌شناسی‌ای به نام «حسابداری توسعه» بسط داده‌اند که بررسی می‌کند، آیا تفاوت در تولید ناخالص داخلی سرانه ناشی از تفاوت در سرمایه فیزیکی، نیروی کار یا چیزی به نام بهره‌وری کل عوامل (TFP) است؛ بخشی از تفاوت که با نیروی کار و سرمایه به تنهایی توضیح داده نمی‌شود.

با استفاده از یکی از مهم‌ترین مجموعه داده‌ها در اقتصاد رشد -جدول جهانی پن (Penn World Table) یا PWT- تلاش کرده‌ام به این سوال برای اقتصاد ایران پاسخ دهم. این پایگاه داده که به‌طور گسترده مورد استفاده قرار می‌گیرد، برآوردهایی از تولید ناخالص داخلی واقعی، بهره‌وری و موجودی سرمایه بیش از ۱۸۰کشور از سال۱۹۵۰ تاکنون ارائه می‌دهد. این مجموعه داده ابتدا در دانشگاه پنسیلوانیا و با استفاده از روش‌های قدرت خرید همسان (PPP) توسعه‌یافته و اهمیت آن در این است که امکان مقایسه دقیق عملکرد اقتصادی و سطح زندگی بین کشورها را بدون تحریف نرخ ارز فراهم می‌کند و از تحقیق تجربی دقیق در اقتصاد رشد، تحلیل سیاست‌ها و توسعه بین‌المللی پشتیبانی می‌کند.

نتایج حسابداری توسعه نشان می‌دهد که برخلاف باور بسیاری، سرمایه فیزیکی-سرمایه‌گذاری- تقریبا هیچ نقشی در توضیح فاصله گسترده درآمد سرانه بین ایران و آمریکا طی سه دهه گذشته ندارد. حدود ۳۰ تا ۴۰درصد از این فاصله به واسطه سرمایه انسانی قابل توضیح است و باقی آنکه ناشی از بهره‌وری کل عوامل است. نقش TFP به‌ویژه در ۱۰ تا ۱۵سال گذشته افزایش یافته و اکنون حدود ۷۰درصد تفاوت درآمد سرانه بین دو کشور در سال۲۰۲۳ را توضیح می‌دهد.

سوال مهم این است که چه چیزی این تفاوت بزرگ در بهره‌وری کل و سرمایه انسانی را توضیح می‌دهد. ابتدا توجه داشته باشید که معیارهای سرمایه انسانی بر اساس سطح تحصیلات گروه‌های مختلف جمعیت است و کیفیت سرمایه انسانی را که عامل بسیار مهمی است، اندازه نمی‌گیرد. اگر این مساله به درستی لحاظ شود-که به دلیل کمبود داده‌های قابل اعتماد و ذاتا ذهنی بودن موضوع دشوار است- نقش سرمایه انسانی در توضیح این تفاوت احتمالا به طور قابل‌توجهی افزایش می‌یابد. در واقع، کیفیت سرمایه انسانی و بهره‌وری کل به شدت با یکدیگر مرتبط هستند.

در اینجا است که مهم‌ترین بینش‌ ادبیات رشد در ۲۵-۲۰سال گذشته مطرح می‌شود. نکته محوری این بینش کلیدی این است که تخصیص نادرست در سطح خرد، در نهایت به تفاوت‌های بهره‌وری در سطح کلان منجر می‌شود و باعث زیان‌های بزرگ تولید، به‌ویژه در اقتصادهای کمتر توسعه‌یافته مانند ایران می‌شود. چارلز جونز، اقتصاددان برجسته رشد آمریکایی، این بینش را «بهترین پاسخ ممکن ما به سوال اینکه چرا برخی کشورها بسیار ثروتمندتر از دیگران هستند» می‌نامد (نگاه کنید به فصل او در Handbook of Macroeconomics ۲۰۱۷). به باور من، هیچ پژوهشی بیش از این، مستقیما به چالش‌های فعلی ایران نمی‌پردازد. علاوه بر این، تقریبا همه موضوعات کلیدی و توصیه‌های سیاستی این ادبیات به مشکلات داخلی کشورها مربوط می‌شود.

 بنابراین، توانایی مسوولان و سیاستگذاران ایرانی برای پرداختن به این مسائل، ابتدا به آگاهی و درک آنها از مشکلات و سپس به تمایل آنها برای اقدام-با در نظر گرفتن رفاه کلی جامعه ایران و مشارکت معنادار شهروندان در فرآیند-بستگی دارد. منابع تخصیص نادرست، گسترده و ملموس هستند، اما در هسته آنها، نهادهای ضعیف، اجرای ضعیف قوانین و مقررات و سیاست‌های کلان اقتصادی نادرست قرار دارد. برای ملموس‌تر شدن، دو مثال کلیدی که این مشکل را نشان می‌دهند ارائه می‌کنم. این مثال‌ها همچنین دو چالش اصلی کلان اقتصادی ایران را نمایان می‌کنند. برای جزئیات و مثال‌های بیشتر، لطفا به مقاله من در مورد اقتصاد ایران مراجعه کنید.

اول، سیستم بانکی ایران است که سال‌هاست مورد بحث قرار دارد. ریشه مشکل، رفتار غیرمسوولانه و اجرای سیاست‌های مالیه و پولی عمدتا ضعیف و نادرست توسط سیاستگذاران است. سیاست‌های مالیه (فیسکال) از این نظر غیرمسوولانه بوده‌اند که طراحی و اجرای آنها نه به افزایش رفاه جامعه می‌انجامد و نه رفاه کلی را در نظر می‌گیرد. برعکس، هم جامعه کنونی و هم نسل‌های آینده را گرفتار‌ کرده‌اند. برای انطباق با چنین سیاست‌های ضعیفی، سیستم بانکداری مجبور به همراهی با آنها شده و در نتیجه منابع بانکی به فعالیت‌های بسیار ناکارآمد تخصیص یافته‌اند. بانک‌ها نقش حیاتی در رشد اقتصادی از طریق خلق اعتبار و تخصیص موثر سرمایه ‌دارند. شواهد نشان می‌دهد که وام‌های بانکی در رشد چین و تبدیل آن به یک ابرقدرت طی دو دهه گذشته نقش قابل‌توجهی داشته است (برای مثال، نوشته‌های اقتصاددان آمریکایی نوح اسمیت).

مثال مهم دیگر که درک آن واقعا برای من بسیار سخت است، ادامه روند فعلی قیمت سوخت است. در اقتصاد، قیمت‌های نسبی و واقعی هستند که در تخصیص موثر منابع اهمیت دارند. بر حسب دلار آمریکا یا یورو یا هر ارز مهم دیگری-که نشان‌دهنده قیمت واقعی برای اقتصادی چون ایران است- قیمت هر لیتر بنزین در ایران عملا صفر یا تقریبا رایگان است. تخصیص چنین منبع طبیعی بسیار مهمی به این شکل، نه تنها منجر به تخصیص بسیار ناکارآمد منابع و بار سنگین بر رشد می‌شود، بلکه اصلاح رفتار سیاست‌های مالی و پولی را نیز بسیار دشوار می‌کند؛ زیرا این دو به شدت در ایران به یکدیگر مرتبط هستند. همان‌طور که قبلا اشاره شد، رشد بهره‌وری، به قول کروگمن، در بلندمدت همه چیز است، زیرا زندگی انسان با کمبود تعریف می‌شود. این امر داشتن مکانیسمی را ضروری می‌کند که بتوانیم با کمتر، بیشتر تولید کنیم و نه با بیشتر، کمتر. این در واقع جوهر عقلانیت اقتصادی در سطح سیستم است. هر هدفی که انتخاب شود، باید با عزم و کارآیی دنبال شود تا جامعه به سوی آینده‌ای عادلانه و پررونق پیش برود.

تاریخ و دانش انباشته اقتصادی نشان می‌دهد که سیستم قیمت برای این فرآیند ضروری است. بدون آن، همان‌طور که پیتر بوتکه، اقتصاددان آمریکایی، تاکید می‌کند، نمی‌توان تفاوت موثر بین آنچه را که مطلوب، عملی و قابل اجراست، تشخیص داد. آمارتیا سن، اقتصاددان و فیلسوف هندی، در کتاب توسعه به مثابه آزادی می‌نویسد: مخالفت کلی با بازارها تقریبا به همان اندازه عجیب است که مخالفت کلی با گفت‌وگو بین انسان‌ها باشد‌(اگرچه بعضی گفت‌وگوها قطعا ناخوشایند هستند و برای دیگران-یا حتی خود افراد درگیر-مشکل ایجاد می‌کنند).

*    استاد اقتصاد دانشگاه اتاوا