ریشه پنهان فقر آموزشی
هنرستانها در ابتدا با هدف توسعه مهارت، آموزش عملی و آمادهسازی دانشآموزان برای ورود مستقیم به بازار کار تاسیس شدند، اما در عمل و تحتتاثیر ساختار کنکورمحور آموزشوپرورش، این مراکز از هدف اصلی خود فاصله گرفتهاند و به جای اینکه در نقش نهادهای مهارتمحور ظاهر شوند، خود را با الزامات فرهنگی و ساختاری نظام دانشگاهمحور تطبیق دادهاند. نتیجه این انحراف ماموریت، تبدیل هنرستانها به مراکزی است که بهجای تجهیز دانشآموزان به مهارتهای واقعی، آنها را در مسیری قرار میدهند که نهایتا دوباره به کنکور و دانشگاه ختم میشود. این روند، بیش از آنکه ناشی از انتخاب هنرستانها باشد، نتیجه مستقیم سیاستگذاری نادرست در سطح مدیریت کلان حوزه متوسطه است که نتوانسته سیاستهای روشن، پایدار و مبتنی بر نیاز بازار کار را در هنرستانها پیادهسازی کند.
در کنار این مساله، کمبودهای زیرساختی نقش بسیار مهمی در شکلگیری فقر مهارتی ایفا میکنند. بخش عمدهای از هنرستانها از تجهیزات کارگاهی استاندارد و بهروز محروماند و فقدان امکانات واقعیِ یادگیری عملی مانع آن است که دانشآموزان بتوانند تجربهای نزدیک به محیط کار کسب کنند. ضعف چشمگیر در تربیت و جذب نیروی انسانی متخصص، یکی دیگر از عوامل کلیدی است. بسیاری از مربیان و معلمان در هنرستانها از مهارتهای عملی لازم برای انتقال تجربههای مرتبط با بازار کار برخوردار نیستند و این ناتوانی موجب میشود مهارتآموزی به سطحی نظری و ناکارآمد تقلیل یابد. این ضعف جدی در نیروی انسانی با محتوای آموزشی قدیمی، ناکارآمد و غیرمنطبق با نیازهای امروز بازار کار ترکیب شده و عملا باعث شده است که خروجیهای هنرستانها توانایی لازم برای شروع کار مستقل یا ورود موثر به بازار کار را به دست نیاورند.
در کنار این عوامل، اقتصاد دولتی و نیمهدولتی نیز نقش قابلتوجهی در تشدید این وضعیت دارد. بودجه ناکافی یکی از مهمترین موانع توسعه هنرستانهای مهارتمحور است؛ زیرا تامین تجهیزات کارگاهی، تربیت نیروی متخصص و نوسازی زیرساختها بدون حمایت مالی کافی ممکن نیست. بااینحال باید تاکید کرد که تزریق بودجه، هرچند ضروری، تنها بخشی از مساله را حل میکند. حتی اگر بودجه لازم نیز فراهم شود، در نبود سیاستگذاری دقیق، مدیریت کارآمد و جهتگیری روشن به سمت مهارتآموزی، جریان اصلی مشکلات پابرجا خواهد ماند. زیرا ضعفهای ساختاری و سیاستگذاری، حتی در صورت تامین منابع، همچنان پابرجا میمانند.
ساختار آموزشی کشور از مدرسه تا دانشگاه، بهطور ریشهای، در شکلگیری این وضعیت نقش دارد. نظام آموزشی ایران بهگونهای طراحی و هدایت شده که موفقیت تحصیلی را با ورود به دانشگاه معادل میگیرد و نه با کسب مهارت یا ایجاد ارزش افزوده در بازار کار. این اولویتگذاری نادرست، هنرستانها را عملا از مسیر طبیعی خود خارج کرده و باعث شده مدیران و سیاستگذاران نیز بهجای تاکید بر مهارتآموزی، ناگزیر در همان چارچوب دانشگاهمحور عمل کنند. فقدان نگاه مهارتمحور در سطح تصمیمگیری کلان موجب شده است پیوند میان آموزش و فضای کسبوکار شکل نگیرد، نظام آموزش مهارتآموزی از اطلاعات مرتبط با نیازهای واقعی بازار محروم بماند و هیچ سازوکاری در جهت ایجاد تعادل میان عرضه و تقاضای نیروی کار ماهر طراحی نشود.
پیامد طبیعی این وضعیت، افزایش تمایل به مهاجرت و خروج سرمایه انسانی است. بسیاری از کشورهای جهان جذب نیروی مهاجر را بر پایه مهارت و تخصص انجام میدهند و زمانی که فارغالتحصیلان هنرستانها و دانشگاههای فنی در ایران نمیتوانند شغلی متناسب با تواناییهای خود بیابند، مهاجرت بهعنوان گزینهای محتمل برای آنان مطرح میشود. حتی افرادی که واقعا مهارتهای لازم را کسب کردهاند، با نبود فرصت شغلی و فقدان بستر برای شکوفایی توانمندیهایشان مواجهاند و بنابراین مقصدهای خارجی برای آنها جذابیت بیشتری پیدا میکند. به این ترتیب، فقر مهارتی هم موجب مهاجرت میشود و هم درعینحال به فرار سرمایه انسانیای منجر میشود که کشور برای تربیت آن هزینه کرده است.
از نظر کمبودهای مهارتی، یکی از جدیترین خلأها در ایران مربوط به مهارتهای کارآفرینی است. اگرچه در ظاهر کتابها و سیاستگذاریهایی برای ترویج کارآفرینی تدوین شده، اما هیچیک از این ابزارها در نبود بسترهای عملی و کارگاهی لازم نمیتوانند موثر باشند. نتیجه این است که دانشآموزان هنرستانی، حتی اگر مهارتی اولیه کسب کنند، کارآفرینی را بهعنوان یک مسیر شغلی قابل تحقق نمیبینند و توانایی راهاندازی کسبوکار خود را ندارند. در حوزه مهارتهای فنی نیز ضعف زیرساختها و امکانات کارگاهی باعث شده است فارغالتحصیلان هنرستانها بدون مهارت کافی باشند و مدرک آنان بهتنهایی امکان ورود موثر به بازار کار را فراهم نکند. در کنار اینها، ضعف مدیریت آموزشی و حضور مدیران فاقد تخصص موجب میشود سیاستهای مهارتمحور یا اجرا نشوند یا به شکل سطحی و ناکارآمد اجرا شوند.
وجود نهادهای متعدد و موازی در حوزه مهارتآموزی یکی دیگر از عواملی است که مانع ایجاد یک نظام موثر شده است. سازمان آموزش فنیوحرفهای، هنرستانهای آموزشوپرورش و دانشگاههای فنیوحرفهای هر یک بهطور جداگانه فعالیت میکنند و این تشتت نهادی باعث میشود نه تنها منابع پراکنده و هدر رود، بلکه سیاستگذاری نیز فاقد انسجام لازم باشد.
اگر سازمان فنیوحرفهای بتواند ماموریت خود را بهدرستی انجام دهد و فاصله میان آموزش و بازار کار را کاهش دهد، اساسا وجود هنرستانها به شکل کنونی معنای چندانی نخواهد داشت. بااینحال، در وضعیت موجود، هر دو ساختار نه تنها به هدف اصلی خود نزدیک نشدهاند، بلکه هرکدام در حال تولید هزینههای مالی و اجتماعی مضاعف هستند.
تجربه کشورهای موفقی چون آلمان، کرهجنوبی و سنگاپور نشان میدهد که نظام مهارتآموزی زمانی میتواند کارآمد باشد که بر پایه دادههای واقعی از نیازهای بازار کار عمل کند و میان تعداد فارغالتحصیلان و تقاضای نیروی کار تناسب ایجاد کند. در این کشورها ظرفیتپذیری مسیرهای مهارتی به صورت سالانه و بر اساس تحلیل دقیق نیاز بازار تنظیم میشود. اما در ایران طی بیش از چهار دهه گذشته، هیچ نظام منسجم پایش نیازهای بازار کاری ایجاد نشده و نتیجه آن، بیتعادلی گسترده میان تعداد فارغالتحصیلان و ظرفیت واقعی اشتغال است.
برای خروج از این وضعیت، ضرورت نخست ایجاد هماهنگی و ادغام نهادهای موازی و شکلدهی به یک نظام حکمرانی واحد در حوزه مهارتآموزی است. پس از آن باید سیاستگذاری مبتنی بر داده و نیاز بازار کار جایگزین سیاستگذاریهای سلیقهای و منفصل شود. تامین تجهیزات کارگاهی، تربیت نیروی انسانی متخصص، بهبود مدیریت آموزشی و ارتقای محتوای درسی نیز باید در قالب یک بسته سیاستی منسجم و همافزا پیش برده شود. اما در شرایط کنونی، با توجه به نبود نگاه دادهمحور، امید به اصلاح سریع این نظام چندان بالا نیست؛ هرچند ضرورت آن بیش از هر زمان دیگری احساس میشود.
* رئیس سابق گروه کمیسیون ملی آیسسکو و کارشناس توسعه آموزش و پرورش