این روزها کمتر کسی است که از شرایط نامطلوب اقتصادی گلهمند نباشد. کافی است یک روز در شهر به گردش درآییم. مواجهه با هر صاحب کسبوکاری همراه با ابراز ناراحتی از شرایط رکودی پیشآمده بهویژه پس از حمله اسرائیل به ایران است. با هر دوست، آشنا، متخصص، استاد دانشگاه، کارمند، کارگری که صحبت میکنی، بحث…
پلمب ساختمان انجمن صنفی روزنامهنگاران تهران در آخرین روزهای هفته گذشته بازتاب بسیاری پیدا کرد. این نهاد صنفی با انتشار بیانیهای به این موضوع اعتراض کرد و برخی اعضای شورای شهر نیز در حمایت از اهالی رسانه به موضوع واکنش نشان دادند.
اواخر دهه ۴۰ خورشیدی، زمانی که جمعیت تهران طی دو دهه چند برابر شد و از۳ میلیون نفر عبور کرد، بحث انتقال پایتخت اداری در محافل برنامهریزی و تصمیمگیری مطرح شد. امروز درحالیکه جمعیت تهران به چهار برابر اواخر دهه ۴۰ افزایش یافته است، همچنان این بحث پابرجا و البته بیسرانجام باقی مانده است.
اخیرا اظهارات رئیسجمهور ایران درباره انتقال پایتخت، موضوعی را که سالها در سطح شعار و گمانه باقی مانده بود، دوباره به مرکز توجه عمومی کشانده است. در ابتدا به نظر میرسید اشارهها صرفا یک ایده سیاسی گذرا باشد اما با تکرار این بحث و تاکید بر گزارههایی مانند اینکه «مشکلات تهران قابل حل نیست» این تصور شکل گرفته که دولت قصد دارد این بار مساله را در سطح یک طرح جدی دنبال کند. نکته مهم این است که اگر از منظر تخصصی به مساله نگاه کنیم نه بحران تهران و نه بحث انتقال پایتخت، هیچکدام بدون تحلیل دقیق و مبتنی بر ساختارهای واقعی قابل فهم نیستند.
انتقال پایتخت تصمیمی است که فقط نقشه اداری کشور را عوض نمیکند؛ این تصمیم با هویت ملی، ساختار اقتصاد و سرنوشت میلیونها انسان سروکار دارد. پیش از هر انتخاب، باید واقعیتهای تاریخی، فنی و سیاسی را کنار هم گذاشت و راهی که بیشترین منفعتِ ملی را دارد برگزید. در سالهای اخیر عنوان «انتقال پایتخت» بار دیگر به صدر بحثهای عمومی و رسمی آمده است.
تهران امروز فقط پایتخت سیاسی ایران نیست؛ مرکز اقتصادی، مالی، آموزشی، اداری و حتی فرهنگی کشور است. اما حالا همین تمرکز افراطی، خود به یکی از بزرگترین تهدیدهای توسعه تبدیل شده است.