این روزها کمتر کسی است که از شرایط نامطلوب اقتصادی گلهمند نباشد. کافی است یک روز در شهر به گردش درآییم. مواجهه با هر صاحب کسبوکاری همراه با ابراز ناراحتی از شرایط رکودی پیشآمده بهویژه پس از حمله اسرائیل به ایران است. با هر دوست، آشنا، متخصص، استاد دانشگاه، کارمند، کارگری که صحبت میکنی، بحث…
پلمب ساختمان انجمن صنفی روزنامهنگاران تهران در آخرین روزهای هفته گذشته بازتاب بسیاری پیدا کرد. این نهاد صنفی با انتشار بیانیهای به این موضوع اعتراض کرد و برخی اعضای شورای شهر نیز در حمایت از اهالی رسانه به موضوع واکنش نشان دادند.
فعالان صنعت فیلم و سینما معتقدند هزینه ساخت فیلم از حدود ۶میلیون تومان در دهه ۶۰ به حدود ۵۰میلیارد تومان در پنج سال اخیر رسیده است. تورم تولید سینما در حالی رقم میخورد که قیمت بلیت سینما در این سالها، حدود ۱۰۰هزار تومان بوده است.
در تاریکروشن سالن سینما، وقتی تیتراژ پایانی بالا میرود و چراغها روشن میشود، با چه حسی سالن را ترک میکنیم؟ سرگرم شدهایم؟ به فکر فرو رفتهایم؟ یا فقط دو ساعت قصهای گذرا دیدهایم؟ شاید هیچکدام. شاید بیآنکه بفهمیم، تکهای از باورهایمان ترک برداشته، اندکی از امیدمان کمرنگ شده و الگویی تازه از «چگونه زیستن» در ذهنمان نشسته است. این همان قدرت آرام اما عمیق سینماست؛ هنری صنعتی شده که میتواند آینه فرهنگ یک ملت باشد یا پتکی بر ریشههای آن.
درباره نسبت بین تولیدات سینمایی سالانه و آن بخش از این تولیدات که امکان نمایش و ارائه به مخاطب پیدا میکند، باید گفت ما با یک عدم موازنه جدی مواجهیم. این مشکل البته محدود به سالهای اخیر نیست؛ مشکلی است که سالها و شاید دهههاست گریبانگیر سینمای ما شده است.