این روزها کمتر کسی است که از شرایط نامطلوب اقتصادی گلهمند نباشد. کافی است یک روز در شهر به گردش درآییم. مواجهه با هر صاحب کسبوکاری همراه با ابراز ناراحتی از شرایط رکودی پیشآمده بهویژه پس از حمله اسرائیل به ایران است. با هر دوست، آشنا، متخصص، استاد دانشگاه، کارمند، کارگری که صحبت میکنی، بحث…
تجربه تورم و جهشهای ناشی از آن در دو دهه گذشته در ایران دیگر صرفا یک آمار اقتصادی خشک و بیجان نیست؛ شاخص تورم تبدیل به هوایی شده که مردم هر روز تنفس میکنند، تجربهای که از سفره روزانه تا تصمیمهای مالی، از گفتوگوهای خانوادگی تا انتخابهای شغلی و مهاجرتی، همهچیز را تحتتاثیر قرار میدهد. آنچه در بسیاری از اقتصادهای جهان یک بحران مقطعی است، در ایران به یک «ساختار پایدار» تبدیل شده است؛ ساختاری که نهتنها با تغییر دولتها و سیاستها فرو نمیریزد، بلکه هر بار با نیروی بیشتری بازتولید میشود.
وقتی از «تورم ساختاری» سخن میگوییم، مقصود پدیدهای است که از سطح امری صرفا اقتصادی فراتر رفته و به سایر حوزههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز سرایت کرده است. تورم، در حالت معمول، یک متغیر اقتصادی است؛ علت آن در سازوکارهای اقتصادی جستوجو و پیامدهای آن نیز عمدتا در همان حوزه تحلیل میشود.
تحلیل تورم مزمن، تصویری فراتر از کاهش صرفِ قدرت خرید نمایان میسازد. تورم مزمن، نه یک پدیده خطی، بلکه یک عامل خورنده و غیرخطی است که مکانیسمهای تخصیص منابع و سیگنالدهی در یک اقتصاد مدرن را مختل میکند.
در اقتصاد ایران، تورم تنها یک شاخص اقتصادی نیست؛ بلکه به «زیستجهان» مردم تبدیل شده است؛ تجربهای روزمره که نهتنها بر سفره و معیشت، بلکه بر ذهن، احساس امنیت، و توان آیندهنگری آنان سایه افکنده است.
جان مینارد کینز در جایی در خصوص اثرات کاهش ارزش پول ملی دیدگاه معروفی دارد: «برای واژگون کردن اساس یک مملکت، وسیلهای ظریفتر و مطمئنتر از کاهش ارزش پول رایج نیست.